شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 نازنین بچه ها خونه زن عموم جوریه ک دوتا زن عمو هام تو یه خونه بودن وقتی گریه میک
#داستان_زندگی 🌸🍃
نازنین
فرداش نازنین رفت کلاس اونجا فضا راحت و خوب بود اما نازنین ی دختر حجابی بود و بنا بر خجالت یکم ساکت بود
تو همین بین چشمش خورد به یه پسر خیلی چهره نازی داشت اروم بود نگاه به دخترا نمیکرد اما ی تیپ خیلی خوشگل زده بود تیشرت قرمز شلوار مشکی و کفش قرمز
نازنین ناخواسته نگاهش میکرد مجذوب حیا و چهرش شده بود همش میگفت این اشناست واسه من شبیه یکیه اما هرجی فکر کرد نفهمید شبیه کیه یکم از این و اون پرس و جو کرد فهمید همه صداش میزنن سید
توی کلاس همه به نازنین میگفتن دخی شیطون یا د.ش مخفف دخی شیطون کلا کسی زیاد با اسم صداش نمیزد از همون روز اول جمع صمیمی بود بچه ها دور نازنین بودن باهاش نقش تمرینی اجرا میکردن اما اون نه.
نازنینم از اول تا اخر تو فکر اون پسر بود اونی که بهش میگفتن سید اونی ک اروم بود و نسبت ب نازنین محل نمیزاشت
نازنینی که تو اون سن انقد بغلی بود با اینکه با حجب و حیا بود اما همه بغلش میکردن بوسش میکردن اونجا از اون پسر زیاد محل نمیدید
بچه ها این وسط سال قبلش بالاخره اصرار های من حواب داد و مامانم برام بعد ۱۲ سال ی اجی به دنیا اورد تا از تنهایی در بیام اسمش هم نازیلا گذاشتن
اون روز همشو به اون پسری که فقط میدونستم بهش میگن سید فکر میکردم رفته بودم پشت پنجره کلاس و فقط فکر میکردم ینی میشه خدا اینو بهم بده ینی میشه به دلش بندازه؟
وقت نهار یکی از پسرا رفت واسه همه فلافل خرید وقت خوردن کلی بهم گفت بخور اما محل نمیدادم نمیدونم چرا منی ک اسمم دخی شیطون بود جلو اون سید انگار همه سلول هام تغییر میکردن انگار میشدم ی نازنین دیگه یکی که با این دختر زمین تا اسمون فرق داشت
من دختری بودم ک ازادانه با هر پسری دعوا میکردم اریا رو هم فقط ی دوست میدونستم و بهش وابسته شده بودم در همین حد با بقیه پسرا لج بودم کلا واسه خودم یلی بودم اما جلو سید انگار دلم میخواست از دور نگاش کنم
وقتی چشماش ناخواسته بهم میوفتاد قلبم ی جور دیگه میزد.
گاهی میگفتم کاش دوستم داشته باشه
گاهی میگفتم برو بابا حماقته
گاهی دلم تشنه ی نگاهش میشد
گاهی میگفتم ن همش الکیه من دنبال محبت دیدنم
خودمم نمیدونستم چمه رو ی صندلی نشسته بودم دقیق یادمه ی شال کرمی سرم بود با ی مانتو سبز یشمی ک شلوار کرمی. همش با دستام و چادرم بازی میکردم نگاه به تیپم میکردم چیزی کم نداشته باشم
تووهمین بین بود دختر خالم با چندتا از بچه ها میخواستن برن شهرداری و بسیج و اینجور جاها تا حمایت جلب کنن گفتن کلاسو خالی ول نکنیم از دخترا من مونده بودم و از پسرا اون سید با ی نفر دیگه موند
وقتی فهمیدم انگار دیگه قلبم میخواست بیاد بیرون از سینم
خوشحال بودم همه داشتن میرفتن اینطوری حس میکردن انقد نگا میکنم تا عطش دلم خالی بشه اخه همش فک میکردم نگاهام برا اینه که بدونم شبیه کیه چرا واسم چهرش اشناست گفتم اگ اینا برن راحت میشینم انقد نگاهش میکنم و تحلیلش میکنم تا یادم بیاد شبیه کیه
وقتی رفتن انگار تازه فهمیدم چی شده و من جلو اون توانایی هیچ کاری نداشتم چ برسه به خیره نگاه کردن دوباره گوشه گیر نشستم فقط پاهامو نگاه میکردم گاهی یواشکی دیدش میزدم انگار دیگه داشت بین عقل و دلم جنگ میشد ک یه صدایی فهمیدم (دقیق یادم نی یا صدا پت و مت بود یا خروس یا اهنگ پلنگ صورتی)
سرمو اوردم بالا میون این همه خجالت نیشم تا بناگوشم باز شده بود از خنده ک دیدم ی گوشی نوکیا دستشه صداشو قط کرد نگام کرد نگاش کردم قلبم وایساد نمیدونم چی شد مات شده بودم اروم گفت شرمنده این گوشی مال یکی از دوستامه گوشی خودم خرابه ابن رو هم بلد نیستم اهنگشو عوض کنم اگ شما بلدین بدم تغییرش بدین مات یکم نگاش کردم وقتی ویندوزم بالا اومد فهمیدم نگاه کردنش برا اینه ک از من منتطره جوابه سر سری هول کردم گفتم ن و باز سرمو انداختم پایین
شاید باورتون نشه انگار تو دلم جنگ بود نمیدونم چم شده بود با هیچکس حرف نمیزد وقتی باهام حرف زد انگار تو دلم جشن و پایکوبی ب پا بود از ی طرفم میگفتم بسه نازنین ول کن اینو
تو حق نداری کسیو تو زندگیت راه بدی میخوای باز شکست بخوری باز بدبخت بشی تو هرکیو بهش وابسته بشی خدا ازت میگیره پس ول کن
اخه ی مدت به شدت وابسته شده بودم ب مادربزرگ پدرم هر روز میرفتم خونشون یهو تو یک سال دوتا مادر بزرگ های پدرم فوت کردن
با خودم میگفتم دنیا با من لجه مادر بزرگ خودم ک قبل از اومدن من از دنیا رفته اینم ک اینطوری شد مادر پدرمم خوب بود اما دختر عمم ک همسن من بودو تو اون زمان همه بیشتر دوست داشتن ی جورایی تو اون سن خیلی اضافی بودم🥲
خلاصه انقد تو فکر بودم ک حد نداشت اصلا اون پسری ک به جز ما تو کلاس بودو از یاد برده بودم ی بار ک سرمو بالا اوردم دیدم اون پسر در حال کنجکاوی تو همه جای اتاق بود سید یهو نگا کرد به من گفت ایشون فضول نیسنا راجبش یوقت فکر بد نکنید ایشون فقط کنجکاوه ....
#نکات_سلامتی 🍎
💊💊💊✅
اگر خروپف میکنید مواردزیررا با نگاهی به طب سنتی تدبیرکنید 👇
🔶ممنوعیت قهوه و نستکافه و چای سیاه و سبز
🔸ممنوعیت مصرف انواع چربی های با ترانس بالا
🔶ممنوعیت اب یخ و فالوده وبستنی
🔶ممنوعیت شکلات های تلخ و رنگی
🔶ممنوعیت گوشتهای قرمز بالاخص گاو و گوساله
🔶ممنوعیت سرخکردنیها
🔶ممنوعیت سسها ودسرهای شیرین
🔸ممنوعیت دراستفاده ادویه جات خیلی گرم
🔸ممنوعیت مطلق دخانیات و الکل و قلیان و موادمخدر
🔸ممنوعیت پرخوری
🔸دوری ازیبوست بطور مطلق
🔸کاهش خلط کثیف و مزمن درسیستم گوارش با خوردن نوشیدنی های مثل شربت خاکشیر و شربت گلاب با بیدمشک و....
🔸مصرف تغذیه رطوبتی مثل آشجات و دوری ازتغذیه های خشک مثل ماکارونی و...
🔸ایجاد بخورات درفضای خانه
🔸نرم سازی پوستهای بدن ازگردن تا نوک پاها ( منهای اندام تناسلی) دربدو ورود به حمام با روغن مالی زیتون یا بادام شیرین به روش ارام و سپس شتشوی بدن ( البته اندکی چربی بماند)
🔸مصرف عرق بابونه رقیق کننده خون و بازکننده مغز روزی یک لیوان
🔸مصرف سیب درختی یا هویج
🔸روغن کنجد ارده یا بنفشه با پایه زیتون به سرتان بمالید
🔸مصرف بامیه گیاهی بعنوان یک خورشت مفید
🔸مصرف شربتهای شیره انگوروتوت و انجیر و خرما بصورت مرکب
🔸مصرف دمنوش گیاهان اسطوخدوس با بهارنارنج با بادرنجبویه بصورت ترکیبی / شب یک ساعت قبل موقع خواب
🔸پرهیز از مصرف شامپوهای ضد چربی مو
🔸چرب کردن روی بینی با روغی بادام شیرین
🇮🇷🇮🇷💊💊💊💊خروپف و سروصدای و خیمازه های طولانی در حین خواب و راهکاردرمانی بر مبنای طب سنتی
???? علت خروپف بیشتر سرد و خشکی مغز است
شقیقه ها و پیشانی را با روغن سیاهدانه ماساژ بدهید
روغن سیاهدانه روشبی دو قطره در یکی از سوراخ های بینی بچکانید تا ۴۰ شب
مصرف هفت مغز خشکبار روزی یک قاشق
گرم کردن عروق مغز یک ساعت قبل خواب با خوردن سه عرق ترکیبی بادرنجبویه با اسطوخدوس با بهارنارنج
از خوردن تغذیه با مزاج سرد پرهیز کنید
?? خروپف مغز علل و علایم زیادی دارد
اول تاج سر را باروغن بادام شیرین با پایه بادام یا روغن کنجد مرغوب هرشب چرب کنید
یکساعت قبل خواب مخلوط عرقهای بهارنارنج + اسطوخدوس + بادرنجبویه میل کن
هفت مغز خشکبار بخور به اندازه یک قاشق مخلوطی .
عسلاب میل شود
گرده گل زنبور عسل یک قاشق چایخوری در یک لیوان تب ولرم با اندکی عسل
???علی ایحال خروپف را نادیده نگیرید چون کم کاری مغزی محسوس است باید مغزتقویت شود و تغذیه سرد مثل دوغ و تغذیه سودا مثل گوشت گاووقارچ ونوشیدنی چای سیاه و سبزالزاما خداحافظی کنید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
25.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درمان سنتی فیبروم رحم❌
#فیبروم
#رحم
#کیست
#میوم
#طب_ایرانی #طب_اسلامی #طب_سنتی #خیراندیش
#نسخ_استاد 🎪🍓🌱˼
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
با عرض سلام و خسته نباشین خدمت ادمین محترم و اعضای بزرگوار پاسخگو. یه مشکلی داشتم خواهش میکنم هر چی بزارین گروه شاید دوستان راه حلی داشته باشن وآن اینکه البته با عرض معذرت 🙇♀️ من خلط بینی ام خیلی زیاده طوری که نیاز نیس که سرما بخورم یا نه همینطوری همیشه هستش موقعی که گریه کنم دیگه بیش از اندازه س، حموم که میرم به محض اینکه برم زیر دوش خود بخود سرازیر میشن و مجبورم چن بار بینیم تخلیه کنم و اصلا مثل بچه کوچک باید برم جلو آیینه وبینیمو تمیز کنم در کل خیلی اذیت میشم . البته اینو هم بگم نزدیک پریودم و در چن روزی که پریود هستم این اخلاط بیشتره و به صورت رقیق هستش که خیلی خسته کننده س ببخشید که طولانی شد و پیشاپیش از راهنمایتون متشکرم. اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها 🙏
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه خواهران سرزمینم وحبیبه خانوم ممنون از کانال خوبتون اگه میشه لطفاجواب منوبدید مادرم 69سالشه تقریبا15/۱۶ساله ک سرفه میکنه بعضی وقتها سرفه هاش خشکن وبعضی وقتها خلط داربخاطرسرفه قلبش دریچه ش گشادشده واقعادیگ نمیدونیم چکارکنیم هردکتری ام ک فکرشوبکنیدبردیمش توروخدااگ میتونیدکمکم کنیدمتشکر
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
دوستان سلام
برای خلط پشت حلق چه کنیم تا رفع بشه
از کجا بفهمیم مربوط به مغز هست یا معده
و آیا خوردن سیاهدونه و عسل باعث ایجاد یا تشدید خلط میشه؟ لطفا راهنمایی کنین ممنون از لطفتون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام مهربانان و خداقوت
من ۱۵ سال پیش موهام رو دکولره کردم و چون موادش بد بود موهام خیلی نازک و کم پشت شده تو این سالها روغن سیاهدونه و آرگان و...زدم ولی تکون نخورده یه کم پرپشت شده ولی نازک چه کنم کسی تجربه منو داشته کمکم کنین ممنون عاقبت به خیر شین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام چه کنیم ناخن محکم بشه و راحت نشکنه یک ماهی هست ناخنام میشکنه لطفا راهکار بدین و لطف میکنین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خانم ۲۵ ساله و همسر ۳۲ ساله و یه بچه سه ساله دارین می پرسن بچه بیارم
خانم جان بیارین بهترین فاصله سنی رو دارند با هم بزرگ میشن و بزرگه کوچیکه رو ساپورت میکنه و حتی تربیت میکنه چون شما پرورشش دادین اونم با تربیت شما که در وجودش نهادینه شده خیلی کمک کننده اس برای تربیت بچه دوم و انگار بچه دوم رو بچه اول بزرگ میکنه و بذارین همبازی و همزبون داشته باشه . با چالشهای بین خودشون بتونن چالش با دیگرون رو پشت سر بگذارند
حتی ممکنه قدم بچه دوم زندگیتون رو متحول کنه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خوبید
کسی درمان برای میلیاا زیر چشم داره زیر چشمم دونه های ریزی زده نمیدونم چکارش کنم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان .من دوبار قبلا زایمان طبیعی داشتم وضع پوست شکم من خیییلی خرابه.خیلی افتاده و پر از ترک بارداریه .آیا میشه پوست شکم رو عمل کنن و بکشن صاف بشه؟کسی تا به حال این کارو انجام داده؟
#ایدی_ادمین👇💜
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
سلام ایام به کام❤️
#چالش_دوازدهم 😍
شما کسی رو دیدین کار خونگی بکنه؟؟
یا توی خونه درامد داشته باشه ؟؟؟
چی بوده کارشون و درامدشون چقدر بوده؟؟
خیلیا دنبال کار خونگی میگردن ایده بدید بهشون اونایی که فعالن😍🙏🏻
برامون تعریف کنید😍
ادمین 👇🌹
@adminam1400
منتظریم ❤️
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 با عرض سلام و خسته نباشین خدمت ادمین محترم و اعضای بزرگوار پاسخگو. یه مشکلی داشتم
پاسخ اعضا 🌙🌺
سلام دیدم دوستان تو پیامهاشون خیلی نوشتند که شوهرشون به حرف مادر و خواهراش گوش میکنند اولا عزیزم اینقدر حساس نباشید چه عیب داره ان شاء الله ادمهای خوبی هستند و دعای خیرشون برکت زندگیتون باشه من خودم شوهرم همینطور بود منم مخالفتی نمیکردم ولی با دقت رصد میکردم و دروغاشون رو تحویل شوهرم میدادم مثلا یه روز خواهرشوهرم گفته بود دستمون تنگه و نداریم و..... خلاصه شوهرم کلی به من چیز گفت که تو رفاه هستی و خواهرم خیلی اذیت میشه دو روز بعد عکسی از سفربه کیش گذاشت منم خیلی اروم به شوهرم گفتم کاش یه کم پول داده بودی به خواهرت اخه سفر به کیش خیلی هزینه اش بالاست خلاصه یهویی جا خورد اروم اروم حالیش کردم که دروغ میگویند خلاصه قصه این شد که دیگه چشمی شد و گوشی فهمید خیلی دروغ میگویند
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام حبیبه خانم شرمنده من باز مزاحم شدم ببخشید خواستم خدمت خانمیکه 25 ساله ازدواج کرده اید و دختر خواهر شوهر تون 18 سالشه گوشه نیشه میزنه گلم یه دفعه تو جمع جوابشو بده خردش کن یه کم داد بیداد میکنن تموم میشه مادر شوهرم سالها تهمت زد پیش همه به من حرفهای زشت میزد اینقدر تحقیرم میکردبعدم چندتا دروغ میگذاشت رو ش تحویل شوهرم میداد منم یه روز که خونه یکی از فامیلها همه دور هم جمع شده بودیم یه جمله ای گفت خیلی ناراحت شدم منم شروع کردم رگباری هرچی تا حالا بد و بیراه گفته بود همه رو تحویلش دادم همه مات و مبهوت نگاه میکردند خودم از لحاظ اجتماعی وجهه خوبی دارم همه قبولم دارند بنابراین همه از من حمایت کردند اونم از بس عصبانی شد گفت الهی پدرت بمیره منم گفتم اگه مرد میبرند خاکش میکنند چیزی به تو نمیرسه خیلی جا خورد گفت اشی برات میپزم یه وجب روغن روش باشهگفتم من یه اش اماده برات دارم ده من روغن روش هست خلاصه با عصبانیت از اتاق رفت بیرون اومدم خونمون عصری شوهرم گفت پاشو بریم خونه مادرم منم پاشدم رفتم اصلا به رو مبارک نیاوردم بعدم دیگه تموم شد وقتی فهمید منم زبان دارم میتوانم جواب بدهم تمام شد شما هم بهتره یه بار جواب بدهید اونوقت میبینید که کمتر میشود
دریا
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خدمت اقای 29 ساله که خانمشون 26 سالشه و فرمودید که به خانم تون محبت میکنید ولی ایشون از اینکه بروید خونه باباتون ناراحت میشوند پسر گلم اگر شما خانمتون رو سیراب از محبت میکردید ناراحت نمیشد منظورم اینه که با زبانتون بیانی مثلا اره خانوم خوشگلم فدات شم نمیخام ناراحتت کنم ولی پدرم انتظار داره یه موقع دلش میشگنه میدونم پدذ مدیون هست و شرعا بدهکار ولی اگه شما خانومیکنی گذشت کنی خدا صدها برابرش رو بهمون میده و دیگه اینکه اگه واقعا پدرتون نیاز به شما دارن کاری دارندخب تشریف ببرید ولی اگر به وجود شما نیازی نیست چرا لجبازی میکنید به جای اینکه هفته ای سه مرتبه برید خونه بابا هفته ای یه مرتبه برید به جاش خانمتونوببرید بیرون بگردونید من خودم یه زنم شوهرم وقتی میرفت خونه مادرش و بعد میومد خونه اخلاقش 180درجه تغییر کرده بود ماشاالله به وجود پر فیض شون قشنگگگگگگ حسادتشونو منتقل میکردند این اواخر حتی بچه ها هم متوجه میشدند وقتی شروع میکرد بهونه گرفتن و..... 😔 بچه ها میگفتند بابا رفتی خونه مامانجون!!!!!!!
بعله یه جای کار عیب داره شما متوجه تغییر رفتارت نمیشی ولی خانمت متوجه میشه ونا خواسته محبت لازم رو به جا نمیاورید کم کم این دلخوریها جمع میشه و خدای ناکرده تحمل خانوم تموم میشه و کار از کار میگدره مراقب باشید از بیاناتتون پیداست خانمتون رو دوست دارید اما در حقش کم لطفی میکنید
منم دریا
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام گلم عروس خانوم عزیزی که شوهرت کارت عیدی رو داده مادرش به شوهرت بگو خیلی دلم برا مادرت تنگ شده یا بچه ااتو بفرست مرتب بروند خونه مادر شوهرت خلاصه بعد یه مدت که خرجش زیاد شد میگه این کارتتونو بگیرید وبرید ان شاء الله همینطور باشه
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خواهری که زخامت رحم داری گفتن عمل شی منم همینطور بودم دوستان گفتن پیه دور جگر بز یا بزغاله را اب کنم روزی یکبار دوقاشق بریز تو ظرف تخم مرغی توش بپز بانون بخور بعدم یک لیوان ابسرد روش بخور من سه روز خوردم خوب شدم الانم دوباره یائسه شدم یکساله براظهور مهدی صلوات
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام درجواب خواهری که گفتن تیروئیدش بزرگ شده دکترگفته بایدعمل بشن من چندسال پیش عمل کردم خداراشکرمشگلی ندارم هرروزصبح ناشتا یک ونیم قرص لووتیروکسین میخورم شماهم باچندتا دکترمشورت کن اگه همه نظرشون به عمل هست هرچه زودتر پیگیرباشید.انشاالله هرچه زودتر سلامتیتونا بدست بیارید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱بزاق سگ زیر میکروسکوپ با انواع کرم!!!😱
وقتی اسلام معتقد است با سگ معاشرت نداشته باشید
یعنی کاملا به ضرر انسان است.
اما کنار رختخواب برخی هاـ.. 😔😔😔
آیا با شستن بدن سگ و حمام کردن، شما می توانید بزاقش را پاکسازی کنید؟
ذات سگ لیسیدن مخرجش است.
یعنی پس از غائط، مخرجش را با لیسیدن پاک می کند (فیلمش را قبلا در قفس مشاهده کردم)
سپس با همان زبان تمام اجزای بدنش را می لیسد یا می خاراند...
یعنی از زبان حیوان گرفته تا کل بدنش آلوده است.
این کرم ها در بدن حیوان فعال نیستند و نمی تواند تکثیر شوند، اما همین ها وارد بدن انسان شدند، محیط خوبی برای تکثیر و رشد است...
نکته: نشر حداکثری جهت اطلاع کسانی که خلاف احکام دین اسلام عمل می کنند»
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 ادامه ولي با درنگي كه از خود نشان دادم، پيرمرد آنچه را بايد بفهمد، فهميد. جلو
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
ادامه
از بدهي خود را تسويه كردم، ولي به خاطر بيماري نتوانستم بقيه بدهي خود را پاك كنم. صندوق در زير تخت من است، پس از مرگ من آن را بردار و در ميان افراد نيازمند قسمت كن. تقاضاي من از تو همين است و بس!
من هم به پدرم قول دادم كه در اولين فرصت به وصيت او عمل كنم. ولي متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد و رفتها و مراسمي كه بود وصيت پدر را فراموش كردم!
ديشب در عالم خواب، صحنه دلخراشي را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از ياد من نخواهد رفت!
در عالم رؤيا ديدم كه به حساب پدرم رسيدگي ميكنند و او مرتب التماس ميكند كه من تقصيري ندارم!
دخترم كوتاهي كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندي به من گفت:
ديدي چه به روز من آوردي؟ مگر به من قول نداده بودي كه در اولين فرصت به تنها تقاضايي كه از تو داشتم عمل كني؟
چرا محتويات صندوق را به نيازمندان ندادي؟
در آن لحظات آرزو ميكردم كه زمين دهان باز ميكرد و مرا ميبعليد! از شدت شرم نميتوانستم به چشم پدرم نگاه كنم!
گفتم: چگونه ميتوانم كوتاهي خود را جبران كنم؟
و پدرم در حالي كه دو مأمور عذاب ميخواستند او را با خود ببرند به من گفت:
دخترم! به اين آقا خوب نگاه كن! اين آقا فردا صبح درست سر ساعت 9 از شدت فقر و درماندگي و نااميدي گوشي تلفن را بر ميدارد تا با خدا دو سه كلمه درد و دل كند!
لطف خدا شامل حال من ميشود و شمارهاي كه ميگيرد، شماره خانه شماست! تو بايد گوش به زنگ باشي و اين فرصت را از دست ندهي! آن صندوق متعلق به اين آقاست! دخترم! اين آخرين فرصت است! مبادا آن را از دست بدهي!
به طرفي كه پدرم اشاره كرده بود، نگاه كردم. ديدم شما با همين لباس و با همين شكل و قيافه آنجا ايستادهايد و به من نگاه ميكنيد!
و امروز درست ساعت 9 صبح بود كه تلفن زنگ زد و شوهرم به سفارش من ملتماسنه از شما خواست كه تلفن را قطع نكنيد و بقيه ماجرا را كه خود بهتر ميدانيد!
مثل اينكه از يك خواب دراز بيدار شده باشم، نفس عميقي كشيدم و نگاهي به اطراف خود انداختم. شرايط تازهاي كه داشت در زندگي من اتفاق ميافتاد به اندازهاي خارقالعاده و غافلگير كننده بود كه نميتوانستم باور كنم! مگر ميشود زندگي يك انسان در كمتر از چند ساعت اينقدر دستخوش دگرگوني شود؟!
من ، طلبهاي كه از ترس آبرو و بيم طلبكاران، همسر و فرزندانم را در شهر قم به امان خدا رها كرده و به تهران آمده بودم، الآن در موقعيتي قرار داشتم كه يكي از ثروتمندترين خانوادههاي اشرافي تهران عاجزانه از من ميخواستند كه به كمك آنها بشتابم و صندوق پول و جواهري را از آنان بپذيرم كه نميتوانستند آن را در جاي خود به مصرف برسانند؟!
راستي از ديشب در من چه تغيير شگرفي رخ داده بود كه اين دگرگوني اساسي را به دنبال داشت؟!
جز روي آوردن به خدا و از ژرفاي دل خدا را صدا زدن؟!
بر درگاه كريمه اهل بيت عليهاالسلام سر ساييدن و ارتباط قلبي خود را با عوالم مارورايي برقرار كردن؟!
و سفره دل خود را در پيشگاه خداوند مهربان گشودن واز او استمداد كردن؟!
به دستور بانوي خانه، كليد صندوق را آوردند و او از من خواست تا قفل آن را باز كنم، و من پس از دو ركعت نماز و عرض سپاس از الطاف خداوند چاره ساز، در صندوق را باز كردم. محتويات صندوق از اين قرار بود:
الف- يكصد هزار تومان پول نقد!
ب – يكصد و پنجاه عدد سكه طلا!
ج – پنجاه قطعه الماس و جواهر!
د- سند مالكيت قطعه زمين مرغوبي به مساحت بيست هكتار در شمال تهران.
هـ - و نوزده قطعه اشياء عتيقه و قيمتي!
سردفتري را به آنجا احضار كردند و فيالمجلس مالكيت زمين ياد شده را به نام من تغيير دادند و پس از صرف ناهار و ساعتي استراحت به همراه راننده به طرف قم حركت كرديم.
هنگامي كه به قم رسيديم، به راننده گفتم:
در نزديكي ميدان آستانه توقف كند، و من پس از تشرف به حرم مطهر كريمه اهل بيت، حضرت معصومه عليهاالسلام
عرض نيايش به درگاه خدا و سپاس از مراحم كريمانه آن حضرت در گشودن گره كور زندگيام، در آن مكان مقدس با خداي خود پيمان بستم كه از ثروت بيحسابي كه نصيب من شده، در بر طرف كردن نيازهاي اساسي نيازمندان جامعه استفاده كنم و آن را در اموري كه خشنودي خدا و خلق خدا در آنست، مصرف نمايم.
اولين كاري كه پس از مراجعت به خانه انجام دادم، پرداخت بدهيهايي بود كه از آن رنج ميبردم، و بعد خانه نقلي كوچكي را به مبلغ سي و پنج هزار تومان خريدم و همسر و فرزندانم را پس از سالها خانه به دوشي در خانهاي كه متعلق به خودم بود سكونت دادم.
من مشورت با افراد خدوم و كاردان نيمي از آن ثروت هنگفت را در امور مشروعي سرمايهگذاري كردم و كه منافع قابل ملاحظهاي داشت و با نيم ديگر آن چندين باب دارالايتام، دبستان، دبيرستان، مسجد و درمانگاه و داروخانه شبانهروزي احداث، و آب آشاميدني و بهداشتي اهالي چندين روستا را با صدها متر لولهكشي تأمين كردم
از آن روز تاكنون از منافع سرمايهگذاريهايي كه كردهام هزينه تحص
يلي دهها كودك بيسرپرست را از دوره دبستان تا تحصيلات عالي و نيز هزينهها جاري چندين مؤسسه عامالمنفعه را پرداخت ميكنم و آمار دقيق اين خدمات را به تفكيك در كتابي كه ملاحظه ميكنيد ذكر كردهام و آرزو ميكنم افراد نيكوكاري كه اين كتاب را مطالعه ميكنند، در گره گشايي از كار بندگان خدا و تأمين نيازمنديهاي آنان، اهتمام بيشتري از خود نشان دهند.
#پایان ✅
❌❌مهم حتما بخونید لطفا❌❌❌
سلام خدمت دوستان عزیز و اعضای بزرگوار کانال
ایام به کام
دوستان گلم به دلیل حجم بالای پاسخ اعضا و محدودیت در ارسال روزانه یه تصمیمی گرفتیم 👇
پاسخ هایی که شما به سوالات میدین ممکنه چند روز طول بکشه که در کانال ارسال بشه چون باید به جز پاسخ اعضا مطالب دیگه ای هم در کانال بزاریم
و به این خاطر که اعضای محترممون زودتر به پاسخشون برسن
تصمیم گرفتیم یه کانال دیگه اختصاص بدیم به این قضیه
یعنی اونجا فقط مختص پاسخ اعضا باشه
پاسخ هایی که توی کانال اصلیمون جا نداریم بزاریم رو اونجا قرار میدیم
یعنی یه بخشیش در همین کانال و تعدادی دیگه ش در کانال دیگه ای قرار میگیره
فقط دقت کنید عزیزان هردو کانال رو چک کنید حتما ❌❌❌👆👆چون در هر دوکانال پاسخها تکراری نیستند
ممنون میشم همگی اون کانال هم عضو باشید برای دسترسی بهتر به پاسخها✅✅✅👇👇👇👇
در ضمن اینجا مخزن میشه برای دسترسی بهتر به مطالبی که میخواید بعدا پیداشون کنید😍✅
https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139
عضو بشید همگی🙏👆
کانال خصوصیه دوستان و مختص اعضای خودمونه🌸
#ارادتمند🙏🌸
#حبیبه
#داستان_یک_اشتباه ❌
شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم
همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم
همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی
بهترین مادر دنیا هم میشی
بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی
اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم
بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
کانال مخصوص #متاهلین میباشد❌❌❌