eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ منم قصه ام رو براتون تعریف کنم پدر من یک سوپرمارکت داشت تو یک کوچه منم هر وقت دانشگاه نبودم میرفتم کمک روبروی مغازه یک خونه دو طبقه بود که طبقه بالاش یک زن و شوهر تازه عروس زندگی میکردن من آدم چشم چرونی نیستم اونم با زن شوهردار ولی همیشه این خانم رو که میدیدم تو دلم تحسینش میکردم نجیب بود به کسی کاری نداشت ولی از اونور یک شوهر آشغالی داشت که خدا میدونه همش با همسایه ها درگیر بود خودم بیشتر از صد بار دیده بودم که خانمش نبود چکارا که نمیکرد تو دلم میگفتم بی لیاقت زن به اون خوبی داری یکی دو سالی گذشت و من تو این مدت میدیدم گاهی خانمش کتکم خورده بود یک روز من پشت مغازه مشغول بودم بابام پای صندوق بود خانمش اومد کارتن خالی میخواست بابام پرسید دخترم دارید جابه جا میشید یهو بغضش ترکید که صبح طلاقم و گرفتم بابام انقدر ناراحت شد که گفت تو برو من کارتن ها رو برات میفرستم من و یک ربع بعد با کارتونهای خالی فرستاد بالا مامانش اومد گرفت تشکر کرد منم حرفی نزدم چند روز بعدش یک اقایی اومد گفت پدر همین خانمه یکم خرده ریز مونده بود میخواست وانت بگیره از من پرسید اشنا ندارم تو اون کوچه وانتی باشه ما خودمون برای مغازه یک وانت داشتیم بابام که خیلی ناراحت بود سر این موضوع من و فرستاد کمک خونشون نزدیک بود سه چهار تا ایستگاه اونورتر جالبه که همسایه مامان بزرگم از آب دراومدن بعد اون دورادور همیشه امارش و از مامان بزرگم میگرفتم اونم زن خیلی پایه و روشن فکری بود بعد یکسال که درسم تموم شد و یک کار کوچیک پیدا کردم خواستم برم خواستگاریش که مامانم قیامت کرد که من عروس مطلقه نمیخوام بابامم راضی نبود خیلی ولی مامان بزرگم پشتم بود دوتایی باهم رفتیم خواستگاری اولش چون خانوادم نبودن قبول نکردن ولی هرجوری بود خودم و بهشون ثابت کردم دیگه تعریف نمیکنم مامانم چه جنگ جهانی راه انداخت ولی تمام مدت پشت زنم بودم نذاشتم اینبار دیگه چشمش گریون بشه سال اول تو خونه مامان بزرگم بودیم شبانه روز دوتایی کار کردیم خونه جدا گرفتیم ماشین خریدیم وضعمون خوب شد وقتی دخترم به دنیا اومد خانواده ام باهامون اشتی کردن جالبه الان خانمم محبوب ترین و عزیزترین عروس مادرمه انقدرم زن خوبیه که هیچ کینه ای به دل نگرفته از خانوادم. @azsargozashteha💚
❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام همش گردوخاکه، اصلا نمیرسم، تمیز کنم، انگار بدنم نمیکشه، از اینورم، انقدر وسواس شستشو دارم که، و مدام در حال چک کردن، وسایل خونه ام هستم، در حالی که همه جا کثیفه، لطفا اگه کسی بوده، خوب شده،چجوری خوب شده، راهنماییم کنه، خدا اجرتون بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به همه کسي هست که تو شيراز ي طبيب طب سنتي بشناسد که کارش عالي باشه ممنون ميشم برام ادشو بدين. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین جان لطفا مشکل منم بزاریدمن فیبرم دارم چند تا دکتر متخصص رفتم یکیشون گفت گروه خونیت0منفی هست و سخت گیر میاد ممکنه زیر عمل خونریزی کنی بمیری اعصابم خورد شد که اینجوری گفت نمیدونم تا چه حد اگاهی داشت گفت اما پیش یک دکتر دیگه رفتم این حرف دکتر رو گفتم خندید و خلاصه چند تا دکتر که رفتم گفتن تا به کم خونی شدید نرسیدی عمل نکن اما من خیلی کم خونی پیدا کردم و اینجور نمیشه ادامه داد راستش من از عمل خیلی خیلی وحشت دارم دو بار تمام ازمایشها رو دادم و برای عمل اماده شدم اما از ترس نرفتم عمل کنم حالا میگن طب سنتی هم خوبه ممنون میشم راهنماییم کنید چیکار کنم ایا طب سنتی خوب یا دکتر خوب میشناسید معرفی کنید و بگید کدوم راه بهتره ممنونم از تون🙏 ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر سه سوال پاسخ بدید🙏🌹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شانزدهم خبر بارداریم به خانوادمم رسیده بود، امید داشتم حالا دیگه باهام آشتی کنن و حمایتم کنن.
برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم، گفتم حق داشتن که نوکرشونم نفرستن، من اومدم و دیدم چه وضعیتیه... گفت باشه بتازون.. منتظرم بزایی، فقط دعا کن بچت پسر باشه.. با نفرت نگاهش کردم و رفتم توی اتاقمو درو محکم زدم بهم. همین موقع ها بود سمیه که عقدی بود بدون عروسی رفت سر خونه زندگیش، روش نمیشد که بخواد عشرت رو نشون بده، میترسید یه سوتی ای چیزی بده و آبرو براش نزاره.. برای همین عطای عروسی رو به لقاش بخشید و رفت سر زندگیش. تمام امید و پشت و پناهمو از دست داده بودم، انقد که من بخاطر رفتن سمیه گریه کردم مطمئنا هیچ مادری برای دخترش هم گریه نمیکرد.. ولی عشرت کلی ذوق داشت میگفت آخیش یه نون خور کمتر.. ماه های اخرم بود، مادرم همون یکبار بهم سر زده بود، استرس داشتم که بعد از زاییدنم کی از من مراقبت میکنه، اگه پسر باشه شاید یه امیدی داشته باشم، اما اگه دختر باشه هیچ امیدی نداشتم... برای زایمان ارزون ترین بیمارستان رو انتخاب کردم، اخیرا دیده بودم حمید سیگار میکشه و این داغون ترم میکرد.. خلاصه بالاخره روز زایمانم رسید، حمید ماشین دوستشو گرفته بود و منو برد بیمارستان، عشرت که گفت حوصله ندارم و سمیه تنها امیدمم سر زندگیش بود، مادرم اگر هم میخواست بیاد از ترس برادرم نمیتونست.. تنها کسی که گفت میرم دنبالش مادربزرگ حمید بود، اومد تو بیمارستان و قبل از زاییدن از همون گوشت های به سیخ کشیده معروفش اروم گذاشت دهنم و گفت بخور جون بگیری، من مواظبتم... حالم خیلی خوب شد، نتونستم طبیعی زایمان کنم سزارین کردم، یه بچه تپل خوشگل گذاشتن توی بغلم، یه پسر تپلی بود، خوشحال بودم فکر کردم وضعیت زندگیم با پسر شدن بچم بهتر میشه.. مادربزرگ حمید بالای سرم بود، گفتم خداروشکر پسره، با جدیت گفت چرا خداروشکر؟! چی تو زندگیت عوض میشه؟ ناراحت شدم و گفتم خیلی چیزا مثلا عشرت رفتارش باهام بهتر میشه.. گفت بهتر بشه چی میشه مثلا عشرت خیلی پولداره الان یه خونه میده بهت؟ گفتم نه ولی بهتره دیگه، اومد نزدیکتر و گفت تو قدر و قیمت خودتو نمیدونی اگه میدونستی جات الان تو این بیمارستان نبود... @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۶🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052562.mp3
1.29M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۶🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام امیدوارم داستان منم تو کانالتون بذارین. من داستانم یکمی فرق داره. منو خانمم سال 88 که من 19 ساله بودم و ایشون 18 ساله به روش سنتی باهم عقد کردیم و دو سال بعد ازدواج کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. اوایل همه چیز خوب بود، اما یهو اتفاقاتی افتاد که از نظر مالی به شدت اذیت شدیم. تو این گیر و دار، ناخواسته و بخاطر تجربه کم، خدا بهمون یه دختر داد. شرایط مالی خیلی اذیتمون میکرد، موقع تولد دخترم من صبح تا ظهر یجا کار میکردم و ظهر تا اخر شب هم میرفتم آژانس. ساعت 12،1 شب میومدم خونه. همه کارها افتاده بود گردن خانمم. خرید، خونه داری، بچه داری. منم شب که میومدم هرکاری میکردم بیدار بمونم باهاش صحبت کنم تا یکم خستگیش دربیاد از تنش، نمیشد و از فرط خستگی غش میکردم و میخوابیدم. دخترمون شده بود 1 ساله و وضع مالی به شدت اذیتمون میکرد، جوریکه مثلا اگه شیر پاستوریزه میخریدم واسه دخترم و خودم ازش یه لیوان میخوردم واسه خرید بعدی شیر به مشکل میخوردیم. یا اگه مهمون می اومد ماتم میگرفتیم که میوه و اینارو چیکار کنیم. یا حسرت به دل موندیم که یبار پس انداز کنیم که هیچ، تو خرج روزمره نمونیم. اگه کسی واسه مراسمی دعوت میکرد، میموندیم که کادوش رو چیکار کنیم. اما هیچ وقت غرورمون رو نشکوندیم و صورتمون رو با سیلی سرخ نگه میداشتیم. چیزی که واسم عجیب بود، خانمم اصلا صداش درنمی اومد و اعتراضی نمیکرد. گاهی اوقات که میومدم متوجه میشدم که گریه کرده اما هرچی میپرسیدم یجورایی میپیچوند. تو این مدت خانمم خیلی بهم کمک کرد، همراهم بود، کنارم بود، با اینکه خودش کلی کار و گرفتاری داشت، خودش خیلی اذیت میشد، اما یه لحظه هم ازم غافل نشد، مثلا یبار حرف از خرید شب عید شد، منم دستم خالی بود و گفتم من که لباس دارم، لازم ندارم. بریم واسه شما خرید کنیم. سریع برگشت گفت منم که مانتوم و کیفم نوعه و شال هم چندتا دارم. بریم واسه دخترمون خرید، باز گفت البته اونم داره، میخوایم چیکار؟؟! فهمید دستم خالیه اما بازم به روم نیاورد. یا مثلا یبار واسه خرج شب عیدمون بعنوان کارگر و وردست رفتم کمک رفیقم که کنار خیابون بساط پیراهن میکرد و بهم واسه 5 روز 150 تومن پول داد گفتم بیا بریم واست خرید کنم گفت من هیچی نمیخوام بذار تو جیبت باشه یا واسه خودت یه چیزی بخر. هیچوقت نذاشتیم کسی بفهمه تو سختی هستیم، ولی واقعا به شدت اذیت شدیم. حالا 5،6 سال از اون روزا گذشته، همه چیز خوب شده، نمیگم مرفه بی درد شدیم ولی زندگیمون خوب شده و اگه خدا بخواد و کمکمون کنه بعد عیدم میخوایم خونه بخریم. اما من تموم این سالها، اگه خانومم کنارم نبود و عشقی که اون به من و دخترم داره نبود نمیتونستم از پسش بربیام. حالا واسه جبران اون روزا واسش سه تا سه تا مانتو میگیرم، چند تا چندتا شال میگیرم، تو کارای خونه کمکش میکنم، مریض شد 21 روز تو خونه استراحت کرد، شب تا صبح بالاسرش بیدار میموندم (وظیفمه و میدونم این چیزا یک درصد از محبتش رو هم جبران نمیکنه)، هر کاری میکنم تا خوشحالش کنم. کسی که خودش رو تو روزای سخت اینجوری نشون داد و کنارم بود باید از جونم واسش مایه بزارم. خواستم بگم اگه زندگی سخته، شما از اون سخت تر باشین ولی به شرطی که یه یار و رفیق و شریک خوب تو زندگیتون داشته باشین. الان دختر خوشگلم 9 سالشه و من 30 ساله و خانمم 29. خدارو صد هزار مرتبه شکر همه چیز رواله. به نظرم اشتباهه میگن فلانی مثل یه مرد پای زندگی و در مقابل سختیا وایساد، به عقیده من خیلی از خانما از صدتا مرد هم مردترن. بهتره عوضش کنیم و بگیم فلانی مثل یه زن پای زندگی و عشقش ایستاد. به ممبرای عزیزتون و اونایی که اینو میخونن بگید این روزای سخت هم میگذره و زندگیتون حتما روال میشه. اگه کنار هم باشین و همو درک کنین. خونه ای که توش عشق باشه، خدا هم بهشون نظر میکنه. به امید روزی که مشکلات همه حل بشه و هیچ پدر و مادری شرمنده بچه ها و همدیگه نشن. 🙏🙏🙏 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفدهم برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم
سرمو انداختم پایین، گفت ناراحت نشو ازم دختر کاریه که شده.. بخیه هام خیلی درد میکرد، وقتی به امیر برای اولین بار شیر دادم انگار هرچی درد و غم بود به سر اومد..! برگشتیم خونه، و مادربزرگ حمید گفت که دو سه روزی میمونه ولی نه بیشتر، تو اون دو سه روز طریقه قنداق و کهنه کردن بچه رو بهم یاد داد از مادرم اصلا ناراحت نبودم، اون با وجود بابام نمیتونست بیاد و کمکم کنه و خدا هم هیچوقت هیچکس رو به حال خودش ول نمیکنه و الان مادربزرگ حمید رو برای من گذاشته بود. سریع همه چیزو یاد گرفتم، اما مشکل بزرگم نداشتن شیر بود... اون دو سه روز اول مادربزرگ حمید برای بچم شیرخشک خرید که بچم سیر بشه ولی بعد از رفتن اون مشکلات و بدبختیای منم شروع شد... حمید آخرای سربازیش بود، زمان کمتری توی محل خدمتش میتونست کار کنه اما همش توی زیرزمین کنار دوستای سعید بود و اصلا به من محل نمیداد.. بچه براش مثل اسباب بازی ای بود که چند روز اول باهاش بازی کرد و ازش خسته شد و انداختش کنار! میگفتن بهداشت شیرخشک دولتی میده، اما با هزار دردسر و بدبختی بود که من پول اونم نداشتم.. به اوستای قالیم میگفتم بجای اینکه پول قالی رو یجا بهم بده خورد خورد بده، اونم خدایی مرد بود نصف پول قالی رو خورد خورد میداد و نصف دیگشو قرار شد به طور کامل بعد تموم شدن کار بهم بده. روزا قالیمو میبافتم و کهنه های امیر و میشستم و سر ظهر بهترین غذا تخم مرغ بود..! وسعمون نمیرسید نون بخریم، نون های خشک شده رو میزدیم توی آب خیس که میشد میذاشتم روی بخاری تا مثل نون تازه بشه و میخوردم.. بخیه هامم انقد بهشون نرسیدم و مراقب نبودم که بعد کشیدنشون عفونت کردن و نصف پولم میرفت برای پول چرک خشک کن.. حمید کم کم جای خوابش رو از من و امیر جدا کرد، میگفت بچه ونگ میزنه و من خوابم نمیبره.. عشرتم هر دقیقه تیکه زنای فامیل که مادرشون روزها ازشون مراقبت کرده بودن رو مینداخت، هر وقت از مادرم دلشکسته میشدم انگار که میفهمید انگار که حس میکرد، میدیدم که میاد و اون روز هم که کلی دلشکسته بودم که لااقل میومدو نوه اش رو میدید.. درو زدن و مادرم بود، گفت میاد داخل فقط بخاطر من وگرنه از نظر همه خانواده اومدن به اینجا قدغنه.. خواهرمم دنبالش اومده بود، نگاهای بدی به سر و ریختم میکرد.. هر چی من بد شوهر کرده بودم خواهر بزرگم خوب بود... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام
❤️ سلام.خانم عزیزی که وسواس شدید دارید دکتر برید حتمن خوب میشین یکی از اقوام ما همین مشکلو داشتن دکتر بهش قرص داد خوب شدن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید اون خانمی که دنبال دکتر طب سنتی بود یه دکتر خوب کوشک بیدک شیراز به نام آقای رضایی کارش خیلی عالیه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشیدمن میخوام به اون خانمی که یک سال وسه ماه ازدواج کردن بچه دارنمیشن بگم منم دقیقا مشکل اون خانم رو داشتم ولی من از روش اهداجنین استفاده کردم وخداروشکر موفق شدم ووقتی رفتم سونو گرافی فهمیدم چهارقلو دارم خیلی خوشحال بودم چون من خیلی خیلی عاشق بچه بودم حالا به اون خانم هم پیشنهاد میکنم ازاین روش استفاده کنن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام اون خانمی که فیبرم دارن ودکترگفته oمنفی هستی احتمال خونریزی داری چرت گفته اولا اگه کم خون باشه قبل ارعمل خون بهش میزنن من خودم آمنفی بودم نصفه روزطول کشید تاخون برسه تازه دربیمارستان خصوصی آراد بعدش دردوروز سه واحد خون زدن بعدش رفتم اتاق عمل ورحم وفیبرم رودرآوردن اصلا عملش دردنداشت وعالی بود کارش الان یکسال ونیم میگذره کم خون شده بودم درحد چی بگم ولی الان خیای خوب شدم بشکرانه خدا ....شماهم اصلا نترسید عملش راحته.....ببخشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام،ایه، لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ،این آیه، آیه نجات هست،روزی صد مرتبه بخون خیلی مفیده،و آیه و افوض امری الا الله ان الله بصیر بالعباد،این هم خیلی اثر داره من روزی صد مرتبه میگم آرامش عجیبی به زندگیم اومده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانم که وسواس گرفتن بگین سوره ناس رو زیاد بخونن انشالله برطرف میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دکتر طب سنتی میخواستن دکتر حسن اکبری دهکده سلامت تو گوگل بزنن میاد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای خانمی که آدرس طب سنتی شیراز میخواد خیابان بنی هاشمی بعد شهرداری منطقه ۵ دکتر عزیزی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که فیبر دارن منم فیبرم داشتم رفتم طب سنتی درمان شدم همراه اونم شیاف پروژسترون هم داد کلا فیبرم رفت سلام باید طب اسلامی ان شاالله بزودی خوب بشین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام حالتون خوبه در رابطه با اون شخصی که شیراز دنبال طب سنتی بودن و دوستمون که فیبرم داشتن دکتر حاتمی اصفهان تو طب بسیار قوی هستن مشاوره تلفنی هم دارن و ارسال پستی دارو میتونن از ایشون مشاوره بگیرن انشاالله حتما نتیجه میگیرن. ۰۹۱۳۱۰۸۴۴۰۱حاج آقا حاتمی. ایشون چهارباغ اصفهان عطاری دارن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام اون بنده خدا که تو شیراز طب سنتی خوب میخواد ،بگو برو خیابان آستانه بگرد و عطاری آقای محمدی رو پیدا کن ،ایشون نمایندگی دارو وطب اسلامی استاد تبریزیان در شیراز هستن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانمی که فیبروم دارن.عزیزم از فکر عمل بیرون بیاین.من عمل کردم. مجبور شدن رحممو در بیارن.از اون موقع پریود نمیشم.واسه همین شکمم به شدت بزرگ شده.هر کاری میکنم کوچیک نمیشه.من اون موقع نمیدونستم با طب سنتی میشه درمان کرد.الان پشیمونم که عمل کردم.البته مال من خیلی بزرگ بود.ولی به شما توصیه میکنم باطب سنتی درمان کنید.فرقی نمیکنه.همشون راه درمانو دارن .اصلا سخت نیست.اگه من میدونستم حتما به جای جراحی طب سنتی میرفتم.برای کم خونی هم درمان طب سنتی وجود داره.ما سرطان پدرمو باطب سنتی درمان کردیم.این که دیگه چیز مهمی نیست.موفق باشید.😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام، بنده حدود 4 سالی میشه، وسواسیت گرفتم، وسواس شستشو، انقدر دستامو میشورم، خونه ام
❤️ سلام واقعا برای اون خانمی که خانوادش به شدت دنبال بدبختی دخترشون هست میخوام بگم اگر میتونست از اون خونه خارج بشه و از خانوادش جدا بشه از نظر مالی هم دیگهحمایت نکنه احتمالا خانوادشو جنی کردند مگر میشود که خانواده دنبال بدبختی بچش باشه من که فقط براش دعا میکنم ....دعا برای دفع جن بگیره که احتمالا جن رفته تو جلدشون خدا رو قسم میدم به اولیای الهی به این دختر کمک کنه ولی واقعااگر بخواد خدا کمکش کنه باید ایمانش رو قوی کنه و از خدا و اهل بیت کمک بخواد که همه چیز دست خود خداست و بس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که نامزد خوبی دارن و همه زمین و املاک بنامش زدن و مادر و برادرش ازارش میدن و مانع ازدواج میخوان بشن.. من دو چیز همیشه در روز هایی که حاجت سنگینی یا اضطرابی دارم استفاده میکنم .. یکی اینه که به حضرت زهرا متوسل میشم و این صلوات ۵۳۰ بار پی در پی پشت سر هم میگم واقعا خیلی کار ساز بوده در موقعیت های اضطراری و خیلی... این صلوات👇👇 اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک و میتونید به سید الشهدا به امام زمان متوسل بشید ۴۰ روز زیارت عاشورا یا دعای توسل یا.. بخونید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد خانومی که نامزد کردن. به نظرم با نامزدتون صحبت کنید به جای عروسی هرچه زودتر ماه عسل برید و اگه خواستین یه جشن کوچیک بگیرید. اگر شما شکایت کنید که که خانوادتون بدون دلیل و منطقی جلوی ازدواج شمارو بگیرن می تونین به نتیجه برسین ولی دیگه بعد ازدواج باید قید مادرتون بزنید. با اینحال اگر نامزدتون اهل درک هست براشون توضیح بدید که می خواهید زودتر عروسی کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به اون خانمی که برادر ومادر بدجنسی دارن توصیه میکنم چهله ی دعای رد ظالم بگیرن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد اون خانمی که‌ گفته بودن‌ برادر و مادر بد جنسی دارن‌ باید بگم‌ که‌ واقعا‌ تعجب‌ میکنم‌ چطور یک مادری که بچشو‌ نه‌ ماه‌ توی‌ شکمش‌ نگه‌ داشته‌ بعد‌ هم‌ زحمت‌ کشیده‌ تا‌ بزرگش‌ کنه‌ الان‌ بد‌ بختی‌ فرزندشو‌ میخواد‌ باید بگم‌ که‌ با اون‌ اقا‌ مشورت‌ کن‌ و‌ زود تر عروسی‌ بگیرید‌ من‌ جای‌ شما‌ بودم‌ دیگه‌ پشت‌ سرمم‌ نگاه‌ نمیکردم‌ واقعا‌ برای‌ یک‌ مادر‌ خجالت‌ اوره @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️ کانال 😍👇 فقط داستان و روزی چهار تا پنج قسمت😋👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید بهترین داستاامون بدون سانسور اینجاس🙈👆
❤️ سلام و وقت بخیر پدر بزرگم از شهریور ۹۹ دچار بیماری شدند و سکته مغزی خفیف کردن و همچنین مادربزرگمم از شهریور ۹۹ دچار بیماری شدند همش تو این چند ماهی که بیمار بودن خیلی حالشون وخیم بود کلا یه پاشون تو بیمارستان بود یه پاشون تو خونه... میشه گفت دقیقا بعد از فصل به قول خودمون بعد از فصل پسته ایی دیگه اوضاع همینه... البته قبل از این اتفاقات خونشون رو از یکی خریدن که اونا هم خانوادشون از هم پاشیده خانمشون بر اثر سرطان خون فوت میشه دو تا بچه کوچیک هم داشتن و کلا زندگیشون بهم میریزه تا اینکه خونه رو به پدربزرگ من میفروشن و میرن ی جا دیگه زندکی میکنن الان شکر خدا خوشبخت هم هستن از وقتی که اون خونه رو پدربزرگم خریدن اوضاع همینه... پدربزرگ من جزو خیرین شهرستانمون هم هستن... از شهریور تا الان ده جا نظرشون رو گرفتیم میگن چشم خورده خیلی سنگینِ نظرش هیچ جوره در نمیره ... و تاثیری نداره... خیلی ها هم دعا نویس رو پیشنهاد کردن خیلی ممنون میشم بهمون پیشنهاد بدید که چیکار کنیم 🌹 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚