eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_پانزدهم در جوابش سکوت کردم که گفت حالا که بهتر شدی مامان میگه تو کار خونه بهش کمک کن ، ظرفا رو
درو بست و من بی بی چکو تو لباس زیرم گذاشتم و رفتم دسشویی و سریع بازش کردم و منتظر بودم تا جوابو ببينم .. چند دقیقه ای رد شد و و دیدم جوابش منفیه، با خیال راحت انداختمش تو سطل آشغال و بیرون اومدم و به آرزو لبخند زدم که یعنی خبری نیست ، داشتم تو آشپزخونه آب میخوردم که یهو یادم افتاد اگر مادر احمد بیبی چک تو سطل اشغال ببینه بیچارم میکنه ، سریع برگشتم تو دستشویی سطل اشغال نگاه کردم و بیبی چکو برداشتم .. از چیزی که می دیدم سرم سوت کشید و پاهام سست شد و نشستم کف توالت و به حال خودم زار زدم ، جواب بی بی چک مثبت بود... اونقدر تو دستشویی گریه کردم که دیگه جونی برام نمونده بود ، بیبی چکو چند تیکه کردم و انداختم تو فاضلاب و اومدم بیرون . آرزو قیافمو که دید تعجب کرد و مادر احمد گفت تو چرا مثل جن زده هایی دختر؟ یه بار میخندی یه بار گریه می کنی ؟ رفتم جلو و گفتم فضولیش به تو نیومده پیر خرفت... مادرش شروع کرد به سلیطه بازی و گفت احمد بیاد میگم انقد بزنتت که ایندفعه تا یک ماه نتونی سر پا بشی که جواب من مادر دلسوز اینجوری ندی خدا رو شکر احمد تا غروب نميومد و میتونستم به فکر چاره باشم ، نشستم سرجام و گفتم یعنی بابا تو این دو سه ماهه حتی یادش نیفتاده یه زنگ به من بزنه؟ مگه میشه کلا منو فراموش کرده باشه ؟ حالم خیلی بد بود که آرزو اومد تو اتاق به یه بهونه ای و پرسید حامله ای ؟؟ زدم زیر گریه و گفتم آره ، گریه امونمو بریده بود .. گفتم تو رو خدا برو به بابام زنگ بزن و بگو از اینجا بیاد دنبالم به خدا دارم دیوونه میشم .. آرزو یه نگاه بهم کرد یکم مکث کرد و گفت هدی راستشو بخوای بابات سکته زده ، حالش اصلا خوب نیست ولی اینا بهت نگفتن، تو هم بهشون نگو فقط امشب که احمد خوابید بیا از این خونه فرار کن .. سرم سنگین شده بود حس میکردم صدای آرزو رو نمیشنوم باورم نمیشد که بابام همچین بلایی سرش بیاد، پرسیدم تو از کجا میدونی ؟؟ آرزو گفت بابات بعد این که رفتی سکته زده ، مادرم چند باری به اسم تو ازش پول گرفته تا این که دیروز زنش زنگ زده برنداشته و بعدش پیام داده حيا کن دختر بابات سکته زده و تو اینجوری فکر عشق و حالتی و ازش پول میگیری، دیگه نمیزارم یک قرونم بهت بده . سرم سوت کشید از بی انصافی این آدما ، گفتم چرا گذاشتی این کارا رو بکنن؟ من چجوری با این ریخت و وضعم شب فرار کنم؟ اصلا کجا فرار کنم ؟؟ آرزو گفت نمیدونم فقط اینو میدونم که زن بابات همه خطای تلفنو عوض کرده، مادر بزرگتم جواب نمیده ، چند باری مادرم میخواسته ازش پول بگیره با خط تو ولی جواب نداده . نشستم یه گوشه و به حال خودم زار زدم ، هرچی گریه میکردم سبک نمی شدم. اگر بابام حالش خوب نمیشد چی ؟ من چه غلطی باید میکردم ؟ چرا خدا اینجوری مجازاتم کرد من فقط دنبال آرامش بودم، من احمق فکر میکردم اینجوری خوشبخت میشم.. نفهمیدم چند ساعته دارم گریه میکنم که احمد اومد تو اتاق.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-•• و طب اسلامی 👇🏻🌱 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a