#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
❤️❤️دوستان گلی که دسترسی راحت تر به تمام داستانهای موجود در کانال رو میخواستن وارد این کانال بشن تا تمام قسمتهارو پشت سر هم و مرتب بتونن بخونن 👇👇❌❌❌
بیش از پانصد داستان خانوادگی بارگذاری خواهد شد😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
لطفا همگی عضو بشن👆❤️❤️
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود
یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا،
جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
#داستان_شیوا_ارمین ❤️🍃
مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟
رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه...
یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود...
با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده...
گفتم ناخنتون کو ها؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟
دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم..
همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم...
گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم..
مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد
جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه..
منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد...
با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟
گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞
ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
#داستان_واقعی ❌♨️💯👆👆عضو بشید
#جنجالی 🙈
تموم شده ها 😍👆
داستان میلاد و لیلا🌸
#داستان_یک_اشتباه ❌😔
محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن
مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم
فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد
تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم
گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن
گفتم فکرامو میکنم بهت میگم
که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم
تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون
،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون.
مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ،
فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟
خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا .
پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن
مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم
اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌
ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
#جنجالی ♨️👆👆👆
داستان میلاد و لیلا🌸
#داستان_یک_اشتباه ❌😔
محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن
مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم
فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد
تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم
گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن
گفتم فکرامو میکنم بهت میگم
که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم
تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون
،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون.
مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ،
فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟
خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا .
پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن
مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم
اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌
ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
#جنجالی ♨️👆👆👆
داستان میلاد و لیلا🌸
#داستان_یک_اشتباه ❌😔
محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن
مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم
فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد
تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم
گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن
گفتم فکرامو میکنم بهت میگم
که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم
تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون
،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون.
مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ،
فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟
خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا .
پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن
مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم
اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌
ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
#جنجالی ♨️👆👆👆
#داستان_ستاره_سهیل ❤️
چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکسم بود درحالی که با لباس زیر توی آینه گرفته بودم تا ببینم چقد لاغر کردم، چند دقیقه بعدم پاکش کرده بودم و این عکس رو الان پسرعمه شوهرم، سهیل، برام فرستاده بود. رنگ عوض کردم و نوشتم این چه عکسیه آقا بهنام؟
گفت بهت گفته بودم زن سهیل نشو گفته بودم عاشقتم یادته چقد التماست کردم؟
یادته زدی تو سرم و گفتی سهیل وضع مالیش بهتره؟
یادته کل اون دو سالی که با هم عشق و عاشقی داشتیم رو فراموش کردی،
یک شبه خطتو خاموش کردی و فردا به خواستگاری سهیل جواب مثبت دادی و یک هفته بعدشم عقد کردی؟
من حتی به تو گفتم خودکشی میکنم تهدیدت کردم ولی با بی رحمی تمام گفتی هر کار دوست داری بکن،
اصلا برات مهم نبود که من بمیرم،
من بمیرم مهم نیست ولی تو خوشبخت شی فقط! آره؟
بعد از تو نتونستم عاشق کسی بشم، از عمد با سهیل میومدید خونه ما جولان میدادید دست همو میگرفتید باهم میخندیدین که بیشتر لج منو درآرید،
ستاره مگه من چیم از سهیل کمتر بود؟
من عاشقت بودم من فقط خونه و ماشین نداشتم گفتم صبر کن تا جور کنم و بیام خواستگاریت.
ترسیده بودم نوشتم عکس منو از کجا آوردی؟👇👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/4093182295Cfc40ba5931
#جنجالی ♨️⛔️
از دست ندید این داستان هیجان انگیزو🔞😍👆برو بقیشو بخون