#خاطرات 👇🌸
باید انتقام شهید بیضایی رااز تکفیری ها بگیرم ( از خاطرات شهید هادی شجاع )🌸🍃
هادی قبل از اینکه جذب سپاه شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند، خیلی مشتاق بود که به سوریه برود،
شهید شجاع توسط شهید محمود رضا بیضایی که از بچه های اسلامشهر بود
و 2 سال پیش در سوریه به شهادت رسید آموزش نظامی دید و ارادت ویژه ای به این شهید داشت.
وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود،
سپس گفت باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم.
وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم ( از خاطرات شهیدهادی شجاع )🌸🍃
در ایست بازرسیهایی که برگزار میکردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود
از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید
لبخندی بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا را داشت.
در برنامه های ایست و بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم
به هیچ وجه اهانت نمیکرد و میگفت وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم.
بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم ( از خاطرات شهید هادی شجاع )🌸🍃
در بسیاری از رزمایش ها با هم بودیم آنقدر جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود
اگر بحث ازدواجم مانع اعزامم به سوریه است بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم.
قبل از شهادت 3 بار به سوریه سفر کرده بود و خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند.
دلم نمی خواست راه تمام شود ( از خاطرات شهید هادی شجاع )❤️🍃
تازه نامزد کرده بود و زنگ زد گفت ماشینم خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به تعمیرگاه ببریم
با یک وانت رفتم پیشش و ماشین را با یک طناب بستیم و مسیر 20 دقیقه ای را 2 ساعته طی کردیم
در راه به قدری شوخی کرد و آنقدر ماشین بیچاره اش را مسخره کرد
کلی خندیدیم و خوش گذشت دلم نمی خواست راه تمام شود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽