#زلیخا ❤️
اسمش زلیخا بود ده سالش بود
شب عید بود روزهای بره کشون
پدرش که خیاط دوره گرد بود همیشه یک ماه قبل از عید چرخ خیاطی انگلیسیش و کول میگرفت ده به ده میرفت و کت شلوار میدوخت
یه روز پاش از رو تنه درختی که حکم پل و داشت لیز خورد افتاد تو آب چرخ و محکم بسته بود پشتش نتونست بازش کنه
وقتی چندتا ده پایین تر جنازش و از آب گرفتن هنوز چرخ رو کولش بود
اینجوری بود که زلیخا یتیم شد
عموش شد سرپرستش پانزده سالگی زن پسر عموش شد
کسی که یه دختر از ده بغل و میخواست ولی پدرش ناراضی بود فقط یه ماه با زلیخا زندگی کرد بعدش با اون دختر ازدواج کرد و یواشکی از ده رفت
حاصل ازدواجش یه دختر بود دخترشو گرفتن طلاقش دادن
مادرش گفت از ده برو
با بقچه لباس و یکم نون راه افتاد از کوه و کمر تنها رد شد تا به تهران رسید رفت پیش خواهرش
شوهر خواهرش مرد خوبی بود یه کار براش پیدا کرد تو خونه اعیون اشراف ،
زلیخا کیک ها و قهوه هاش حرف نداشت تو دهشون هیچکس چای نمیخورد فقط قهوه
اعضای خانواده پولدار خیلی دوسش داشتن
براش حسن و پیدا کردن
حسن تک پسر بود وضع مالیش بد نبود، تو سربازی خوابش برده بود رفیقش سر شوخی اسلحه اشو برداشت قایم کرد پا شد دید اسلحه نیست میگفتن از ترس مریض شده (حکم گم کردن اسلحه اعدام بود)
زلیخا زن حسن شد حسن خیلی خوش اخلاق بود اما بچه دار نمیشد
پنجاه سال باهم بدون بچه زندگی کردن
دختر زلیخا بعدها اومد پیداش کرد بعد اون همیشه با مادرش بود
اول حسن مرد و زلیخا دو سال بعد حسن زندگی کرد
یه شب خودش خوابید و پا نشد
فردا صبحش دخترش پیداش کرد
هیچوقت کسی ازش نپرسید حسن و دوست داری؟
اصلا حسن برات مرد خوبی هست؟
ولی زیر بالشش تسبیح حسن و پیدا کردن..
زلیخا: ۱۲۹۰-۱۳۶۰🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••