سلام من تازه عروسم و شش ماهه اومدم خونه خودم،این اتفاق عجیبی که برام افتاده برمیگرده به دوهفته پیش که شوهرم گفت با شریکش میخوان برن شهرستان جنس بار بزنن و احتمالا شب هم میمونن. شب قبل از سفر دیدم هی سر سفره با غذاش بازی میکنه و حرفای عجیب غریب میگه حتی شبم اتاق خوابو اشتباهی رفت توی خوابم تا صبح ناله کرد و هزیون گفت, پاشدم باترس صداش کردم چنان با وحشت پرید بالا که من زهرم ترکید . دیدم حالش بده گذاشتم به حساب پرخوری شام سر شب و گیر ندادم .ساعت ده صبح شوهرم حاضر شد که بره، خلاصه تا دم در همراهیش کردم و راهیش کردم که بره .نیم ساعت نگذشته بود داشتم برای خودم ناهار درست میکردم که دیدم شوهرم شاد و شنگول کلید انداخت و ساک و سوغاتی به دست وارد شد گفتم عه چرا پس برگشتی؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت توقع داری برنگردم خونه م؟از دیروز توی راهما ،بیا اینارو از دستم بگیر خیلی خستم .گفتم از دیروووز؟؟.👇🏻♨️
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
داستان واقعی یک #فریب 👆🏻🔞
سلام من تازه عروسم و شش ماهه اومدم خونه خودم،این اتفاق عجیبی که برام افتاده برمیگرده به دوهفته پیش که شوهرم گفت با شریکش میخوان برن شهرستان جنس بار بزنن و احتمالا شب هم میمونن. شب قبل از سفر دیدم هی سر سفره با غذاش بازی میکنه و حرفای عجیب غریب میگه حتی شبم اتاق خوابو اشتباهی رفت توی خوابم تا صبح ناله کرد و هزیون گفت, پاشدم باترس صداش کردم چنان با وحشت پرید بالا که من زهرم ترکید . دیدم حالش بده گذاشتم به حساب پرخوری شام سر شب و گیر ندادم .ساعت ده صبح شوهرم حاضر شد که بره، خلاصه تا دم در همراهیش کردم و راهیش کردم که بره .نیم ساعت نگذشته بود داشتم برای خودم ناهار درست میکردم که دیدم شوهرم شاد و شنگول کلید انداخت و ساک و سوغاتی به دست وارد شد گفتم عه چرا پس برگشتی؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت توقع داری برنگردم خونه م؟از دیروز توی راهما ،بیا اینارو از دستم بگیر خیلی خستم .گفتم از دیروووز؟؟.👇🏻♨️
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
داستان واقعی یک #فریب 👆🏻🔞
سلام من تازه عروسم و شش ماهه اومدم خونه خودم،این اتفاق عجیبی که برام افتاده برمیگرده به دوهفته پیش که شوهرم گفت با شریکش میخوان برن شهرستان جنس بار بزنن و احتمالا شب هم میمونن. شب قبل از سفر دیدم هی سر سفره با غذاش بازی میکنه و حرفای عجیب غریب میگه حتی شبم اتاق خوابو اشتباهی رفت توی خوابم تا صبح ناله کرد و هزیون گفت, پاشدم باترس صداش کردم چنان با وحشت پرید بالا که من زهرم ترکید . دیدم حالش بده گذاشتم به حساب پرخوری شام سر شب و گیر ندادم .ساعت ده صبح شوهرم حاضر شد که بره، خلاصه تا دم در همراهیش کردم و راهیش کردم که بره .نیم ساعت نگذشته بود داشتم برای خودم ناهار درست میکردم که دیدم شوهرم شاد و شنگول کلید انداخت و ساک و سوغاتی به دست وارد شد گفتم عه چرا پس برگشتی؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت توقع داری برنگردم خونه م؟از دیروز توی راهما ،بیا اینارو از دستم بگیر خیلی خستم .گفتم از دیروووز؟؟.👇🏻♨️
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
داستان واقعی یک #فریب 👆🏻🔞
❌اتفاق ترسناکی که برای این خانم افتاد❌
سلام ،این اتفاق عجیبی که برام افتاده برمیگرده به دوهفته پیش که شوهرم گفت با شریکش میخوان برن شهرستان جنس بار بزنن و شب هم نمیاد. شب قبل از سفر دیدم هی سر سفره با غذاش بازی میکنه و حرفای عجیب غریب میگه حتی شبم اتاق خوابو اشتباهی رفت . توی خوابم تا صبح ناله کرد و هزیون گفت,. دیدم حالش بده گذاشتم به حساب پرخوری شام سر شب و گیر ندادم .ساعت ده صبح شوهرم حاضر شد ، خلاصه راهیش کردم که بره .ولی هنوز نیم ساعت نگذشته بود داشتم برای خودم ناهار درست میکردم که دیدم شوهرم شاد و شنگول کلید انداخت و ساک و سوغاتی به دست وارد شد گفتم عه چرا پس برگشتی؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت توقع داری برنگردم خونه م؟از دیروز توی راهما ،بیا اینارو از دستم بگیر خیلی خستم .گفتم از دیروووز؟؟.😳👇🏻♨️
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
داستان واقعی یک #فریب 👆🏻🔞