eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهل_شش بیشتر واسه فرار از جو اون خونه دانشگاه اینجا رو زدم وگرنه رتبه ام خوب بود شهر خودمون
درو باز کرد و خواست پیاده بشه که برگشت و گفت: راستی یه چیز یادم رفت بهت بگم، اصلا بهت نمیاد چهلو رد کرده باشی بس که جذابی!.. چشمکی زد و پیاده شد. دستمو گذاشتم رو قلبم و با چشمای پر ذوق بهش خیره شدم. برام دست تکون داد و رفت سمت خوابگاه. از خوشحالی با صدای بلند آهنگ رفتم سمت خونه. مامان زنگ زد گفت بیا اینجا نمی خواستم دل هیچکس رو بشکنم. رفتم خونشون مامان دوباره می خواست بحث ازدواج رو پیش بکشه که بهش گفتم فعلا دست نگه داره وقتش بشه خودم بهش میگم. خودم رو گول می زدم ولی به شقایق دل بسته بودم. اون شاید به عنوان یه دوست بهم نزدیک شده بود ولی من دوستش داشتم. سر شب یه پیام عاشقانه برام فرستاد. همین طور به هم پیام می دادیم و از حال هم خبر داشتیم. چند بار دیگه هم همدیگه رو دیدیم. روزها می گذشت و عید داشت از راه می رسید. دم عیدی کلی کارم گرفته بود اصلا هوا که رو به گرمی می رفت ساخت و سازم بازارش داغ می شد. وضعم روز به روز بهتر می شد و خیلی خوشحال بودم. اون روز مثل همیشه با شقایق قرار داشتیم. رفتیم کلی تو شهر چرخیدیم و حسابی خوش گذشت ولی حال شقایق زیاد خوب‌ نبود. انگار دلش گرفته بود و تو خودش بود. هر چی گفتم چی شده پنهان کرد. بعد اینکه خداحافظی کردیم رفتم خونه تمام حواسم پی شقایق بود..... @azsargozashteha💚