اروم از کنارآقا و ننم بلند شدم که برم دست به آب. چشمم افتاد به نور زردی که از ته حیاط معلوم بود ،اولش ترسیدم فکر کردم تو خاب و بیداری هستم چند بارپلک زدم ولی نه درست میدیدم ،رفتم نزدیک همون چاه .زمزمه ای به گوشم خورد
_منو آزاد کن ،منو آزاد کن
جاخوردم نمیدونستم از ترس چکار کنم ،شاید باورتون نشه ولی با چشمای خودم دیدم که پدرم تو اون چاه گیرافتاده و صدام میکنه نمیدونستم چکار کنم برگشتم سمت اتاق پدرم همونجور زیر پتو خابیده بود .پس این کیی بود، دست انداختم که روکش چاهو کنار بزنم ولی از پشت یکی منو کشید و انداخت کنار
نفسام تنگ شده بود با ترس به کسی که منو پرت کرده بود کنار نگاه کردم
زبونم بند اومده بود،یهو دست انداخت به گوشه ی لباسمو بلندم کرد
https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961
این داستان واقعی وجذاب رو دنبال کنید از شدت هیجان مو به تنتون سیخ میشه😰😥🔞
#کانال_جدیده بیاین اینجا دوستان تازه وارد👆👆👆👆