eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام من بیست و شش سال زندگی کردم سه تا بچه دارم دو دختر و یه پسر با همه بدی های شوهرم ساختم اما وقتی فهمیدم زن صیغه کرده ازش طلاق گرفتم بعد شش ماه ازدواج مجدد کردم با مردی که او هم از زنش جدا شده بود دوماه که باهاش زندگی کردم به اندلزه ده ها سال زجرم داد اذیت وازار بچه هام و خودم کرد اخرش هم اسبابم را از خونش ریخت نصف به شب بیرون برگشتم توخونه خودم الان دوسالی هست که اقدام نکردم جدا بشم از شوهر دومم چون همه عیبی داره میگه چرا تو بچه هات را نگهداری مکنی یه ریال هم خرجم نمده همش هم مسافرت هست میگم چکنم راهنماییم کنید ایا ازش جدا بشم و مردونه وار بالا سر بچه هام باشم شما را به خدا قسم بگید خانم هر عیبی که شوهر اولشون داره بسازن هر چه باشه بخت اولشونه و پدر بچه هاشون شوهر دومم مرد خوبی نیست بی رحمه ظالمه ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام لطفا این دردودل من و مشکل منو هم بزارین. من 25سالمه شوهرم28سالش، یک پسریک ساله هم دارم، این سالی ک گذشت یعنی 99،بدترین سال عمرم بود، مرداد98زایمان کردم و شوهرم با اخلاقای گنذش باعث میشد همیشه حرص بخورم و گریه کنم بچمم همش گریه میکرد، تااینکه فهمیدم داره بهم خیانت میکنه، قسمهای زیادی خورد و قدلهای زیادمن ساده باورکردم اما اون قطع رابطه نکرده بوده، و من ازونجا ک بهش مشکوک بودم دوباره دستشو رو کردم، سه بار، 4بار،5بار،6بار...ومن هربار بخاطر بچم طلاق نگرفتم هربارم هزاران قسم و قول،. الان 3،4ماهی هست گوش شیطون کر، چیزی ندیدم اما خیلی داغونم، یک چیزی میگم یک جیزی میخونین😔😔😞😞خیلی ازدرون داغونم اما مجبورم بخاطربچم خودمو شاد نشون بدم مجبورم کنار بیام، والاانم ذره ای بهش اعتماد ندارم.. چکارکنم بتونم فراموش کنم ذره ای... کاش فراموشی بگیرم... برام خیلی دعاکنین تا خدا کمکم کنه... ممنون ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ سلام درباره اون خانمی وارد رابطه شده بودن و الان پشیمونن خواستم بگم واقعا درسته حرفشون آدم ها مخصوصا دخترا به خاطر روحیشون خیلی نیاز به محبت دادن و وقتی ازشون دریغ بشه ؛تبدیل به یه عقده میشه براشون و میخوان از راهی این محبت رو بدست بیارن و وارد رابطه با پسرا میشن من به وضوح این رو توی دوستام دیدم،منی که محبت پدر و برادرم رو دارم هیچ وقت با پسرا حتی چت نمیکنیم ولی اون دوستم که پدر و مادرش زمان خیلی کمی براش میزارن و همش بیرونن برعکس (البته اعتقادات هم بی تاثیر نیست) خلاصه اینجا پدرو مادر زیاده آقا من یه حرفی داره مگه همه پدر مادرا بچه هاشون رو دوست ندارن؟؟ دارن دیگه! پس لطفا به بچه هاتون توجه کنید،محبت کنید ،و اون دوست داشتن رو ابراز کنید که بچه هاتون عقده ای بار نیان در رابطه با اون دوستمون خیلی خوبه که متوجه کارت شدی و میخوای دوباره خوب بشی این خودش یعنی خدا هنوز خیلی دوست داره که تو رو به فکر برگشتن انداخته توبه کن و سعی نمازت رو اول وقت بخونی ،اگه بتونی برای نماز ها مسجد هم بری خیلی عالیه اصلا حال و هوایی داره برای خودش سعی کن خودت رو سرگرم کنی با چیزای مختلف :با دعا نماز عبادت و یا کلاس های مختلف و کارهای هنری یا باشگاه و این جور چیزا یه تجربه خودم رو هم میگم اگه میترسی پسرا توی مجازی مزاحمت بشن و وسوسه بشی پروفایل نزار اگه هم میزاری یه چیزی بزار که معلوم نباشه دختری یا پسر اگه بازم خواستی، پروفایل دخترونه چادری بزار این جوری خیلی خیلی کم مزاحم میشن اگرم شدن اصلا جواب نده انگار که اصلا پیامی ندیدی اگرم دیدی داره خیلی پاپیچ میشه بلاک کن و تمام میدونی همیشه پیشگیری بهتر از درمانه اینم یه راه حله برای دنیای واقعی و توی جامعه هم نمیدونم شما چطوری هستی ولی حتما حتما حجاب و مخصوصا چادر رو امتحان کن خیلی خوبه امنیتی که داره فوق العادست موفق باشی @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_نه سهیل رو به خاک سپردیم، و من چیزی از اون موقع نمیگم هر وقتم یادم میوفته بی اختیار اش
شقایق عقد کرد، و ده روز بعدش من عازم آلمان شدم.... دوست پدرم گفته بود اگه برم اونجا دوره های برنامه نویسیمو ادامه میدم و بعدم استخدام یه شرکت میشم، ازم حمایت میکنه. همه چیز خیلی رویایی و عالی بود..! روز آخری که مادر سهیلو دیدم با اشک ازم خداحافظی کرد، خانواده دوست پدرم آدمای خوبی بودن، بعد دوماه برام یه سوییت کوچیک گرفتن زندگی تو تنهایی برام مثل مرگ بود، خیلی سخت بود، دوباره عصبی و روانی شده بودم، نمیتونستم با کسی ارتباط بگیرم. یک سالی آلمان زندگی کردم، روز به روز غمگین تر میشدم، آلمان از نظر پیشرفت و امکانات و دستمزد و آزادی عالی بود، استرس شرایط مالی رو نداشتم اما تنهایی داشت دیوونم میکرد.. تنها زندگی کردن توی کشوری که مردم خیلی سردی داره وحشتناکه، حتی یدونه دوست هم نداشتم! از اون طرفم مادرم یک سره گریه میکرد و با پدرم جنگ داشت که تو فرستادیش توی غربت، اگه مریض شه کی مواظبشه اگه حالش بدشه نصفه شب اگه فلان شه... واقعا داشت آب میشد، پس فرار و بر قرار ترجیح دادم و بعد حدود یکسال و خرده ای برگشتم ایران... کلی حرف شنیدم از این و اون، ولی تا الانم پشیمون نشدم از این کارم و امیدوارم نشم..! خلاصه که روزام همینطوری میگذشت و البته توی اینستاگرام با یکی همینطوری چت میکردم، ماجرامونم از بحث زیر یه پست شروع شده بود! نه از روی قصد یا عشق.. همینطوری بود، میدونستم مال شهریه که صد کیلومتری با ما فاصله داشت، یه روزی بهم گفت که از من خوشش میاد! از اون روز چتامون بیشتر و بیشتر شد و به تماس تبدیل شد، کم کم باهاش قرار گذاشتم، من اون موقعم که مجرد بودم و قبل از سهیل با کسی دوست نبودم و الان روی نیمکت پارک نشسته بودم و انگشتامو میشکستم و دستام از ترس یخ کرده بود، میترسیدم کسی منو ببینه و به بابام بگه.. پدرم رو اینجور مسائل خیلی حساس بود. خلاصه که دیدم از روبه رو داره میاد، با اون عکسایی که دیده بودم خیلی فرق داشت...! قدش خیلی کوتاه تر و هم قد خودم بود و حالا هر چیز دیگه ای که داشت و دیده بودم کلی با عکساش فرق میکرد...! اصلا انگار بهم شوک وارد شده بود ولی اصلا به روی خودم نیاوردم. باهاش حرف زدم، همونقدر که پشت تلفن دلنشین بود اینجا هم همونطور بود و به دل مینشست اما زیبایی نداشت.. خلاصه که گفتم همون شب میپیچونمش و جوابشو نمیدم، دنبال بهونه بودم، دو سه روزی گذشت و بهونشو گذاشتم سر اینکه من پدر مادرم بهم اعتماد دارن و نمیتونم رابطمو با پسری ادامه بدم.. چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت خب میام خواستگاریت... من بهش چیزی از گذشتم نگفته بودم، گفته بودم مجردم اما خب حقش نبود که دروغ بگم، همونجا بهش واقعیتو گفتم... از سهیل تا اینکه قرار بود طلاق بگیریم تا تصادفش همه رو گفتم... اونم گفت باید یکمی راجع بهش فکر کنه.. و قطع کرد. خیالم جمع شده بود گفتم دیگه محاله که زنگ بزنه اما دو سه روز بعدش زنگ زد و گفت میخواد منو ببینه... این بار دوم بود که میدیدمش، چهره جدیدش برام عادی شده بود و اصلا کنار اومدن باهاش سختم نبود، انگار خوشم میومد ازش! بهم گفت..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقت بخیر در رابطه با خانمی ک گفتن مادرشون‌ خواب برادرشون و دیدن ک نصف صورتش با نخ مشکی بخیه شده راستش من زمانی ک مدرسه بودم دقیق یادم نیست ابتدایی یا راهنمایی بودم از فروشگامدرسمون که اون‌موقع خرید میکردیم چیپس یا پفک یا حتی ادامسی بدون اطلاع اونا برمیداشتم و حساب نمیکردم (اخه پدرم هیچ وقت ب ما بچه هاش ک محصل بودیم ۵۰۰ تک تومن هم نمیدادبرا خوراکی یا هرچیز دیگ الانم نمیده ) عذاب وجدان خیلییییی بدی دارم ینی از قبل ب فکر بودم ن اینکه فراموش کرده باشم ولی این داستان و ک شنیدم ترس افتاده بجونم چطور بعد این همه سال این پول و پرداخت کنم اخه ۱۷ ،۱۸ سال گذشته و اینکه میدونم مدیر اون زمان من در قیدحیات هستن و البته خب پول فروشگا ک تقسیم میشد بین مدیر و معاون یادمه چ راه حلی دارید ایا خیرات کنم واسه امواتشون یا صدقه بدم واسشون کفایت میکنه ؟؟؟؟؟؟؟ اخه اصلا نمیتونم ب خودشون بدن پولو چون نمیشه اول ک بازنشسته شدن و دوم اینکه ب چ بهانه ای بعد این همه سال برم پول بدم بهش البته ادرس دقیقی هم ندارم ی مدیرمم ک نمیدونم کجاست الان یکیشونم ک رفته کرج برا زندگی اخه (مدیرای دوره ابتداییم سه چهارتابودن ) تو رو خدا بد قضاوتم نکنید چون بچه بودم بلخره سنی نداشتم پول تو جیبی هم ک نداشتم شاید ۲۰،۳۰ هزار تومن اگ باشه ک کمتر چون اون زمان ارزون بود همه چی ممنون میشم از دوستان ک راهنمایی کنن منم از عذاب وجدان چندین ساله رهابشم . ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام میخواستم یه سوال بپرسم از خانما که چرا وقتی شوهرشون با دلیل و منطق بهشون حرف میگه میرن رو دنده لج؟ نمیدونم همه خانم ها اینطور هستن یا نه ولی خانم من دیگه صبر منو لبریز کرده متاسفانه خانم من و خواهرش کمر بستن که دختر خواهرشو عروس من بکنن پسر من همش نوزده سالشه و میگه عاشق دخترخالش شده و روزی چند بار با من صحبت میکنه که بریم خاستگاریه دختر خالش خانمم پشتشه و ازش طرفداری میکنه تا حالا چند بار نشستم صحبت کردم با پسرم و گفتم که سنش خیلی کمه و اصلا مناسب ازدواج نیست ولی گوششون بدهکار نیست بهش میگم الان ندارم خرج عروسی و خواستگاری بدم پسرت هم نه پول داره نه کار که خرج کنه میگه طلاهامو میفروشم خلاصه کلی جنگ اعصاب شده برام کاملا میدونم که این وصلت اشتباهه، حداقل تو این سن پسرم، بال بال میزنم متوجه بشن حتی به خانومم گفتم به خواهرت بگو دخترشو شوهر نده تا یکم بگذره میگه نه شاید شوهر کرد پسرم سال اول دانشگاه و کامپیوتر میخونه تو بورس هم یکم خرید و فروش کرده سود کرده میگه این راه درآمدمه میگه اگه به دخترخالش نرسه سیگاری و معتاد میشه خانواده ما کلا یه نفر سیگاری هم نداره واقعا زیر فشارم کاش خانما شوهراشونو درک میکردن شرایط بد اقتصادی از یه طرف، درک نشدن از طرف خانواده از طرف دیگه داغونم کرده خانما خواهشا پشت همسرتون باشید، همسر من عوض اینکه تلاش کنه واسه موفقیت پسرم داره بیچارش میکنه نمیدونم دیگه چطور بهش بگم @azsargozashteha💚
سوزاندی‌ ام که دلم خام‌ تر شود وحشی شدی غزلم رام‌ تر شود آهو برای چه باید زمان صید کاری کند که خوش اندام‌ تر شود جز اینکه از سر جانش گذشته تا صیاد نابغه ناکام ‌تر شود آدم برای نشستن به خاک تو باید نترسد و بدنام‌ تر شود چیزی نگفتی و گفتی نگویم و رفتی که قصه پر ابهام‌ تر شود آنقدر گریه نکردی میان بغض تا چشم اشک سرانجام‌ تر شود امشب کنار غزل های من بخواب شاید جهان تو آرام ‌تر شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️ دوستان عزیز که پی وی ادمین میایید و کانال داستانهای واقعیمون رو میخواید لطفا عضو بشید که لازم نباشه ادمین مدام لینک بزاره🙏❤️ https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید که بعدا دنبال ادامه ی داستانها نگردید❌❌❌❌❌👆
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۹🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052521.mp3
1.1M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۹🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقت بخیر در رابطه با خانمی ک گفتن مادرشون‌ خواب برادرشون و دیدن ک نصف صورتش با
❤️ سلام ادمین جان در مورد خانمی که گفتن در بچگی از مدرسه خوراکی برمیداشتن عزیزم اون زمون کلا پدر مادرها پول نمیدادن و همچین رفتارهایی رو خیلی از ماها انجام دادیم😂و کمتر کسی پیدا میشه بگه انجام ندادم به نظرم صدقه دادن و اگر در قید حیات نیستن قران خوندن و ...خیلی خوبه تازه به نظرم از دنیا رفته باشن و همچین خیراتهایی بفرستیم خوشحال هم میشن و میگن کاش بیشتر برمیداشت تا بیشتر خیرات بده 😁 اخه اون جوون قصیش فرق میکرد اونایی که تو بچگی انجام دادن از روی نادونی و ...فرق میکنه انشالله اونها هم میبخشن با صدقه و ...دادن ما ماها که با کوچکترین کارهایی که انجام دادیم و عذاب وجدان میگیریم نمیدونم چطور بعصیها حق الناسهای بزرگی تو گردونشه و عین خیالشون نیست خداوند هممون رو کمک کنه🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانومی که وقتی بچه بودن از مغازه ادامس و...برمیداشتن بنظرم بهترین کار اینه که اون مدیر رو پیدا کنید و حقیقت رو بگید اگر این براتون مقدور نیست با یه روحانی ای صحبت کنید و ازشون بپرسید که چیکار باید بکنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خوب شما چرا مشکلتون بایه طلبه ویاتومحیط حوزه حل نمی‌کنید چون یه حق الناس اعضای گروه که نمیتونند دراین مورد بهتون فتوا بدهند ممکن بگن بنداز تو صندوق یابده به مستحب مهم اونایی که من گفتم برید مشورت کنید بهتر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم شما که میگید ازبوفه مدرسه خوراکی برمیداشتید ..میخوام بگم منم همین طور بودم .از سر شیطنت برمیداشتم .من پرسیدم .گفتم اگر امکان دارد جبران کنید .اگر نه از طرف شون صدقه بدین.موفق باشید.التماس دعا ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در پاسخ به شخصی که ۲۰، ۳۰هزار تومن به مدرسه بدهکار بودن. دوست من کار سختی نیست، معادل ارزش بیست سی تومن در گذشته الان تو میتونی رد مظالم بدی. یعنی به یک آدم نیازمند کمک کنی. اینجوری دیگه هیچ دینی گردن تو نیست. اگر هم سوالات بیشتری در زمینه های اعتقادی و مذهبی داری میتونی با شماره گویای ۰۹۶۴۰ تماس بگیر یا علی مدد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با فردی که بدون پرداخت پول چیبس و پفک برمی داشته: این سوالتون رو حتما باید زنگ بزنید دفتر مرجع تقلیدتون بپرسید و طبق حکم ایشون عمل کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .سلام در رابطه با اون پیامی که گفتن یواشکی چیز میز از بوفه مدرسه کش میرفتن نمیدونم درسته یا نه اما من اینجوری شنیدم که صدقه بدید کافیه باز تحقیق کنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد سوال خانمی که گفتن از مدرسه شون چیپس و پفک برداشتن. چون دقیق نمیدونن باید به کی بدن بهتره به نیت همون کسایی که نمیدونن چند نفرن اون مبلغ پول رو به این زمان حساب کرده و به عنوان" رد مظالم" رد کنن وبه دست فقیر برسونن یا اگر سراغ ندارن به دفتر مرجع تقلیدشون تماس بگیرن راهنمایی شون میکنن که به چه حسابی واریز کنن و یا به دفتر امام جمعه شهرشون بدن و بگن به عنوان" رد مظالم "هست. به نیت اون افرادی که حق شون رو ضایع کردن صدقه بدن و صلوات بفرستن و استغفار کنند. خدا ارحم الراحیمینه .ان شالله از گناهان همه مون بگذره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانومی که بدون اجازه از بوفه مدرسه خوراکی برمی‌داشتم باید بگم که عزیزم اگه در قید حیات باید تلاش کنین که پیداشون کنین و پولو به خودشون بپردازین اگر که نه باید به دنبال وارثشون بگردین و پولو به وارثانشون بپردازین اگه نتونستین وراثو پیدا کنین اونموقع هست که باید به جاش صدقه یا خیرات بدین و نثار روحشون کنید یا ازشون حلالیت بطلبین البته این تا اونجایی که من میدونم بهتره به رساله مرجع تقلیدتون مراجعه کنید البته شاید بهتر باشه با توجه به این ارتباطات گسترده فضای مجازی صفحه شخصیشونو پیدا کنین و حلالیت بطلبین به هرحال انسان ممکن الخطاست و علاوه بر این شما بچه بودین و الان از کرده گذشتتون پشیمونید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر در جواب اون خانمی که گفتن از بوفه ی مدرسه خرید کردن و پولشو ندادن عزیزم تا مدیر و معاون در قید حیات هستم شما اصلا نمیتونی خیرات یا مثلا کارای دیگه ای بکنی حتما باید این پولو بهشون بدی. اگر هم در قید حیات نیستن هیچکدومشون حتما باید به خانواده هاشون بدی ولی فکر کنم اگر گشتی و خانوادشون رو یا حتی خودشونو پیدا نکردی دیگه ت تلاشت کردی باید این پولو بندازی صدقه باید تلاشتو بکنی واسه پیدا کردنشون اگر نشد ایندفعه بنداز صدقه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتاد شقایق عقد کرد، و ده روز بعدش من عازم آلمان شدم.... دوست پدرم گفته بود اگه برم اونجا
بهم گفت من برام مهم نیست تو یبار ازدواج کردی، ولی خانوادم خیلی حساسند، لزومی نداره بفهمند، من میخوام موقعی که میایم خواستگاری این مسئله پنهان باشه.. بهم برخورد و گفتم مگه من خراب بودم که پنهانش کنم؟ خب یبار ازدواج کردم... ولی خیلی زبون باز بود، بلد بود آدمو چجوری راضی کنه، انقدر حرف زد که راضیم کرد گفت واقعا به کسی غیر از ما دوتا ربطی نداره که گذشته چی بوده و چی شده.. گفتم اگه وسطش بفهمن چی؟ تو پشتمی؟ قبول کرد و گفت مطمئن باش من پشتتم.. خلاصه اول به مامانم گفتم که با پسری تو اینستا آشنا شدم قراره بیاد خواستگاریم.. اولین جملش این بود.. سهیل که همینجا همشهریمون بود ما نشناختیمش نفهمیدیم چجور آدمیه، تو میخوای بری زن یه پسری بشی که نمیدونیم کیه؟ ننه باباش چیکارن؟ گفتم خب کم کم میشناسیم، من از شهر خودمون خیر ندیدم از کجا معلوم این پسر خوبی نباشه؟ مامانم خیلی دلش میخواست من ازدواج کنم، گفت یبار خودم پسره رو ببینم بعد به بابات میگم. یه روزم مامانمو امیر باهم قرار گذاشتن، حرف زدیم راه رفتیم، مامانم حسابی عاشقش شد، میگفت خیلی خوش سرو زبون و باتربیته.. و حالا نوبت بابام بود، بابام بعد از اینکه کار کویت رو رها کرده بود اینجا یه میوه فروشی بزرگ زده بود، شب بود که از سرکار برگشت، مامانم اول شروع کرد به حرف زدن در مورد دوستای من که تک تک شوهر کردن، بعد چایی آورد هی رفت اومد تا بابام فهمید گفت یه چیزی شده.. بگو چی شده؟ مامانم گفت یه پسره توی کلاس زبان آلمانی میومده اینجا، ستاره رو دیده، بعد شماره ستاره رو دیروز از آموزشگاه پیدا کرده زنگ زده گفته بزارید بیام خواستگاری..! بخاطر دروغاش از خنده بیهوش شده بودم، بابام گفت مگه تو شهر خودشون دختر نیست که پیله کرده به ستاره؟ مامانم گفت چرا ولی متانت ستاره رو دیده خوشش اومده دیگه. بابام اول هیچ جوره قانع نمیشد، ولی انقدر مامانم گفت و گفت و گفت، که یهو عصبی شد و گفت باشه باشه هرچی تو بگی اصلا بزار بخوابم دیگه.. این باشه از هزارتا نه بدتر بود ولی فقط برای از سر وا کردن مامانم بود، مامانم دوید تو اتاق گفت دیدی رضایت داد، به پسره بگو مامانش زنگ بزنه قرار بزاریم. گفتم مامان خودت خوب میدونی این باشه از صدتا فحش بدتر بود.. گفت تو کاریت نباشه، دیگه اوکیو داد، به من چه میخواست داد بزنه بگه نه! نه اینکه بگه باشه، بده زنگ بزنم بهش.. گفتم ساعتو نگاه کن.. یک شب شده، از هشت داری حرف میزنی.. خندمون گرفته بود، همون شب به امیر پیام دادم خانوادتو آماده کن، صبحم مامانم زنگ میزنه بهت، قرار خواستگاری رو برای هفته دیگه که سه روز تعطیل بود انداختن، گفتن شب نمیتونیم برگردیم آخر شب برای سه ظهر بود خواستگاریم، من از همون روز از صبح تا شب دنبال لباس میگشتم برای ملاقات با آدمایی که اولین باره میخوان منو ببینن، مدام به امیر زنگ میزدم ازش میپرسیدم چی بپوشم بهتره؟.. امیر اول گفت من و مامانم و بابام میایم، سه نفریم نمیخواد تدارک ببینید یا خیلی خودتونو اذیت کنید، بعد زنگ زد گفت خواهر و برادرم اینا هم میاند! انقدر گفت و گفت که قرار شد پونزده نفر بیاند خواستگاری..! دو روز مونده به خواستگاری، بابام فهمید و قشقرقی به پا کرد.. آخرین حربه مامانم اشک ریختن بود.. یه گوشه نشست و شروع کرد گریه کردن که ما یه روزی میمیریم و این دختر تنهای تنها باید زندگی کنه و... تا بالاخره تونست بابامو راضی کنه.... @azsargozashteha💚