eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان ❤️😍 زندگی 🌹 بسیار عجیب و باورنکردنی مناسب برای بالای ۱۶سال❌❌❌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان #جدید ❤️😍 زندگی #شهره 🌹 بسیار عجیب و باورنکردنی مناسب برای بالای ۱۶سال❌❌❌
سلام من شهره هستم متولد ۱۳۶۱ دختر سوم یک خانواده ۷ نفره ۵ تا خواهریم پدرم مرد مهربون و خوبی بود و از نظر اقتصادی هم بد نبودیم . میخام داستان زندگیمو براتون بگم که شاید درس عبرتی بشه برای پدران و مادرانی که ندونسته دخترانشونو اسیر زندگی و شوهر و ... میکنن، الان که تو سن ۳۸ سالگی هستم وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم اصلا زندگی نکردم فقط زنده بودم ... نه اینکه بگم خوشی نکردم نه ولی روزای که سختی کشیدیم خیلی بیشتر از روزای خوش زندگیم بود... سال ۷۱ دوتا خواهر بزرگترم ازدواج کردن . خواهر اول همسرش اهل تهران بود ولی خواهر دوم شوهرش اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران بخاطر همین هم خانواده داماد از شهرشون برای مراسم عقد اومدن تهران، اون زمان چون هنوز ماشین شخصی داشتن خیلی باب نبود و همه هم نداشتن با اتوبوس اومدن و صبح زود رسیده بودن تهران منزل ما. از قضا شوهر خواهرم پسر دوم خانواده بوده و عجله داشته برای ازدواج و قبل از پسر اولی میان براش زن بگیرن، خلاصه شوهر خواهرم هرچی به برادرش اصرار میکنه که تو زن بگیر و لااقل یکیو نشون کن برادرش قبول نمیکنه و میگه تو با من کار نداشته باش برو و خوشبخت شو بخاطر همین وقتی میرسن تهران و به منزل ما میان و چون حرفها قبلا زده شده بوده و مراسمات رسمی انجام شده بود اینها برای جشن عقد اومده بودن، یکسری مهمان هم از روز قبل، از شهرستان برای ما اومده بود که فامیلای مادرم بودن، دایی و خاله ... سر صبح که خانواده داماد وارد خونه ما میشن و خونه شلوغ بوده، تو اون شلوغی برادر بزرگ داماد چشمش میخوره به من و از شانس یک دل نه صد دل عاشق میشه میره از داییم که شوهر خواهرشون هم میشده سوال میکنه این دختره کیه؟ داییم در جوابش میگه دختر فامیلمونه . چطور؟ بردار داماد هم میگه هیچی همینجوری ‌اون زمان من فقط ۱۰ سالم بود ولی از نظر جثه از هم سن و سالهام درشت تر بودم و اینکه نخوام تعریف کنم خیلی هم خوشگل بودم که این خوشگلی رو مدیون چشم هام هستم. برادر دامادمون که اسمش محمد بود تمام طول روز فقط حواسش به من بود و کشیک میده ببینه من کجا میرم با کی حرف میزنم که بتونه کشف کنه خانوادم کی هستن تا بلاخره شب میشه و میبینه همه کم کم دارن میرن و خونه خلوت شد ولی من هنوز تو اون خونه هستم میفهمه بله من باید فامیل درجه یک زنداداشش باشم‌ روز بعد درحالی که من با بابام داشتم صحبت میکردم و یجورایی خودمو برای بابام لوس کرده بودم میفهه که من خواهر زنداداشش هستم، مطمئن میشه که واقعا عاشق شده باید منو هرجور که هست بدست بیاره به هرقیمتی.. محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود ..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقتتون بخیر نوروزتون هم مبارک امروز خیلی دلم از پدرشوهرم گرفت نمیدونم چرا با بچم اینطوری میکنه همه از خداشونه پسرشون پسردار بشه نسلشون ادامه پیدا کنه اما اینا نه همزمان با من خواهرشوهرم حامله شد و دختر شد از اون روز انگار نه انگار که پسر منم هست هرجا میریم اونجا هرچی باشه از بچم میگیرن میدن به اون بخدا پسرم با اینکه دو سالشه اما خیلی با گذشته امروز دیگه خیلی عصبانی شدم برگشتم بهش گفتم بابا اگه میبینی واقعا اذیت میشی من دیگه نیام اینجا یا وقتی دخترتون هست من نمیام. اگه میدونستم انقدر دختر دوست دارید سعی میکردم دختردار بشم که نسلتون نابود بشه حالا مشکل اساسی تر اینجاس که شب عیدی شوهرم دعوای مفصل کرد باهام که باید دست بابامو فردا ببوسی بگی ببخشید که بهتون برگشتم حرف زدم خودشم میدونه من خیلی اذیت بشم صدام درمیاد و باباش واقعا داره به بچه بی احترامی میکنه اما بازم منو مقصر میدونه میدونه من هرگز معذرت خواهی نمیکنم اما بازم گیر داده اگه نکنی عیدو برات زهر میکنم. @azsargozashteha💚
❤️ سلام من یه خانم ۲۰ ساله هستم با یه بچه یکساله همسرم واقعا بداخلاق وخیلیییییی خسیسه(قصه زندگیم خیلی بد و تلخه تو این ۵ سال همش کارم گریه بوده با اینکه دختر صبور وقانعی بودم اگر تونستم داستان زندگیم رو حتما مینویسم و براتون ارسال میکنم) اگرم تا حالا باهاش زندگی کردم فقط بخاطر این بوده ک خودم در آمدی ندارم و پدرم وضع مالی خوبی نداره بخاطر اینکه زود ازدواج کرم نتونستم بیشتر از سیکل تحصیل کنم ب نظر شما راهی برای پول در آوردن هست؟ همسرم هیچ جا نمیزاره برم ک کاری یاد بگیرم همیشه میگه باید بمونی تو خونه واقعا دیگ نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم حتی خانوادهامونم باهم مشکل دارن اما همسرم حاضر نیس طلاقم بده شایدم بخاطر مهریه باشه شایدم بچمون اگ بتونم ماهیانه حتی کم پول ب دست بیارم میرم و این زندگی رو تحمل نمیکنم ممنون میشم راهنماییم کنید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
❤️ سلام عزیزم عیدتون مبارک من اصلا حاضرجواب نیستم ولی از خودم دفاع میکنم اما یه موضوعی خیلی به من فشار و استرس وارد کرده که واقعا برام غیرقابل تحمله. من مسئول فنی آزمایشگاه هستم و رفع نواقص و هماهنگ کردن بخشهای مختلف و نظارت به اصول ایمنی و کنترل نتیجه ها و.. از وظایف شغلی منه. کار پر استرس و دقیق و سنگینیه. هرکسی از فامیل کار آزمایشگاهی داشته باشه میاد تو مرکز ما و خلاصه یجورایی همه فامیل توقع دارن هزار مدل کار براشون انجام بدم و میدم و از خدا خواستم زندگیمو بر پایه خدمت به خلق جلو ببره. خواستگاری دارم که کارمون به نامزدی کشیده و ایشون پزشک عمومی هستن و منو همکارم به ایشون معرفی کرده و از عکس پروفایل واتساپ و تلگرام چهره منو پسندیدن و اجازه خواستگاری خواستن که قرار شد اول خودمون به تفاهم برسیم بعد خانواده هارو درگیر ماجرا کنیم. چندماهی رفتیم و اومدیم تا احساس کردیم بهم میخوریم و نامزدم به مادرشون گفتن همکارم هستن. خلاصه خانواده ها هم همدیگه رو پسندیدن و منم تمامی شروط مد نظرم رو گفتم و قبول کردن. یه روز مادر نامزدم به من زنگ زدن که میخوام بیام محل کار شما رو ببینم ولی پسرم نمیدونه گفتم خوش اومدی فلان جا هستم آدرس گرفتن و اومدن مثل اینکه توی قسمت پذیرش نشستن و ریز ریز پرس و جو کردن و چون من به همکارام اعلام نکرده بودم که نامزدم کردم اوناهم فکر کردن خواستگاریه و گفتن خانم سخت کوشیه و جدیه و با کسی شوخی نداره. زنگ زدم که شما کجاهستید رسیدید؟ خیابونا شلوغه؟ برگشتن گفتن بوی ادرار و مدفوع مردم خفم کرد نتونستم بمونم بعدا همو میبینیم. من اصلا جواب ندادم گفتم به سلامت. بسیار دلخور شدم و انتظار چنین برخوردی رو از مادری که خودش فرهنگیه و بچش پزشکه نداشتم و اینکه قسمت نمونه گیری هیچ ربطی به قسمت پذیرش نداره. دیگه نامزدم زنگ نزد و دو روز گذشت، بعد دو روز پیام داد افق های فکریمون بهم نزدیک نیست و بهتره بیشتر از این خودمونو اذیت نکنیم. بهش گفتم من بچه دبیرستانی نیستم که برام داستان ببافی بیا بیرون باهم حرف بزنیم محترمانه خداحافظی کنیم و توی دیدارمون گفت مادرم گفته هر وقت فکرشو میکنم که دست زنت به ادرار و مدفوع مردم بخوره معدم بهم میریزه اگه با این ازدواج کنی ما برای شام و ناهار خونت نمیایم منم مادرم اول شخص زندگیمه و با اینکه ایشون متوجه حرفه شما نیست اما بهتره این وصلت صورت نگیره گفتم دستشو میبوسم که اجازه نداد این اشتباه بعد عقد گریبانگیرم بشه و از رستوران زدم بیرون... حتی رسما نیومد از خانوادم عذرخواهی کنه میگه اگه به من زمان بدی با مادر صحبت میکنم که گفتم این موضوع از طرف من منتفیه و خدانگهدار. چند ماه از زندگیم سوخت و وقتم بیهوده تلف شد اما خواستم به دختران سرزمینم بگم گول سواد آکادمیک خیلیا رو نخورید. گول فرهنگین فرهنگین رو نخورید... ارزش آدما به مدرک تحصیلیشون نیست به قلبیه که تو سینه دارن و برای کمک به دیگران و عشق ورزیدن میتپه... @azsargozashteha💚
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد به پای خواندنش هم گریه ی مردانه می خواهد من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها بگویدعاشقش اورا هنرمندانه می خواهد به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول سلام من شهره هستم متولد ۱۳۶۱ دختر سوم یک خانواده ۷ نفره ۵ تا خواهریم پدرم مرد مهربون و
محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و محبت پدر مادر خبری نبوده و وضع خانوادشم خوب نبوده از سن ۹ سالگی درس و مشق و کنار میزاره و میره سرکار و یجورایی میشه منبع درامد خانواده، پدرشم که یه ادم بیخیال که تنها فکرو ذکرش منقل و بافورش بود و از صبح که چشم باز میکرد پای بساط بود تا نصف شب... محمد بخاطر همین موضوع شونه زیر بار میزاره و میگه خودمو فدا میکنم بخاطر خواهرو برادرم و شروع به کار کردن میکنه و یه تکونی به زندگیشون میده. محمد اینا ۴ تا برادر و ۲ خواهر هستن، که اون زمان خواهر بزرگ ازدواج کرده بود و زندایی ما بود یعنی هم خواهر شوهرمون بود هم زندایی مراسم عقد خواهرم تموم میشه و محمد تو اون چند روزی که تهران بودن فقط رفتار منو زیر نظر میگیره و حرفی نمیزنه تا برن شهر خودشون، وقتی که میرن شهرشون چند روز بعد به مادرش میگه من شهره رو میخوام.. مادرش هم میگه هیچی نگو که اون خیلی بچه س اگه خانواده ش بفهمن اون یکی دخترشونم ازمون پس میگیرن. محمد حدود ۶ ماه با خانواده ش مخصوصا مادرش میجنگه که بیان خواستگاری ولی وقتی میبینه هیچ مدله راضی نمیشه میگه باشه خودم تنها میرم مادرش هم میگه برو اگر دادن دختر بهت بگیر... محمد از خونه میره بیرون مستقیم میره طلا فروشی یه پلاک زنجیر شمائل حضرت مریم و یه انگشتر میخره یه جعبه شیرینی میگیره و برمیگرده خونه و ساکشو برمیداره حرکت میکنه به سمت تهران، برادر محمد هم بعد از عقد با خواهرم زمان خدمت رفتنش بوده و همینجا تو تهران خدمت میکرد البته با کلی پارتی بازی بابام صبح میرفت و برای نهار خونه بود (توخانواده ما این رسم هست که دختر وقتی عقد شد دیگه هیچ محدودیتی نداره و اکثرا داماد ها نقل مکان میکنن منزل پدرزن تا شب عروسی که برن خونه خودشون ) و از اونجا که ما و خانواده محمد اصالتا اهل یک شهر بودیم این رسم در مورد اونها هم صدق میکنه محمد حرکت میکنه و با اتوبوس میاد تهران و صبح زود میرسه خونه ما. در میزنه و خواهرم وقتی درو باز میکنه میبینه برادر شوهرش اومده کلی خوشحال میشه و تعارف میکنه بیاد داخل، بهش میگه عباس رفته پادگان تا تو یکم استراحت کنی برای نهار برمیگرده. تو این بین بابام راننده نیسان بود و با نیسان بار میبرد وخرج زندگیمون میگذشت، تو تیرماه بود و وقت برداشت انگور که بابام کل روز بار انگور میبرد میدان تره بار وقتی بابا بین بارها یه سر میاد خونه و میبینه محمد اینجاس خیلی خوشحال میشه و تحویل میگیره . از اونجایی که ما همه دختر بودیم و بابا هم مجبور بوده بره میدان تره بار بارشو خالی کنه به محمد میگه بیا با من بریم هم فاله هم تماشا... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من یه خانم ۲۰ ساله هستم با یه بچه یکساله همسرم واقعا بداخلاق وخیلیییییی خسیسه(ق
❤️ سلام در خصوص خانمی که 5 سال هست ازدواج کرده و همسر خسیس دارند.فکر میکنی اگر پول داشته باشی میتوانی راحت زندگی کنی و طلاق بگیری. پس آن بچه طفل معصوم چی میشود.شما دیگه ازدواج کردی سختی هم کشیدی چرا به فکر این نیستی که گل خونت بعد از طلاق پژمرده میشه و باید سختی بیشتری را تحمل کنه وچرا به این فکر نمیکنی که گلت مثل خودت سختی نکشه.آموزشگاهای مجازی هستند که خیلی خوب هم حرفه های مختلف را که داخل خونه هم هست آموزش میدند. ولی برو حرفه را یاد بگیر و وارد بازار کار شو و برای بهتر زندگی کردن خودت و گل خونت تلاش کن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 سلام درپاسخ به اون خانم۲۰ساله ای که دنبال یه شغل بودن درخانه عزیزخواهربزرگترم توی شرکت اینترنتی پنبه ریز کار میکنه مشاور پوست ومو هست کار به صورت اینترنتی و باگوشی هست شغل خوبی هست من اطلاعاتم کامل نیست🤦🏻‍♀اگر بخواین ایدیمو ازادمین کانال بگیرید بیاین پیوی تابهتون ویس بدم ک مطمعن بشین دخترم وشماره خواهرمو بهتون بدم که بهش پی بدین تابصورت کامل براتون توضیح بده🥰💛 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ببخشید میخواستم درمورد اون خانمی که گفتن شوهرشون نمیذاره جایی کار کنن و دنبال دراوردن درآمد هستن بگم میتونن تو اینترنت سرچ کنن و نمد دوزی رو یاد بگیرن و بعد کانال بزنن و چیز هایی که درست کردن رو در کانال بذارن، اینجوری فقط برای خرید به بیرون میرید وگرنه کارش داخل خونه هست. و میتونید درآمد خوبی داشته باشید😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 سلام به اون دوستمون که همسرشون خسیسه و خودشون میخوان درامد داشته باشند شغل ادمینی رو پیشنهاد میدم با گوشیشون داخل منزلشون به راحتی که نمیشه گفت ولی خب بالاخره میتونن درامد داشته باشند اگر هم راهنمایی و مشاوره لازم داشتن من در خدمتم😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 سلام وقت بخیر در رابطه با اون خانمی که گفته بودن شوهرشون بد اخلاق و خسیسه و میخوان راه درامد پیدا کنن میتونن داخل پیامرسان های مختلف کار تبلیغات انجام بدن درامد خوبی هم داره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید من سی وهفت سالمه شونزده ساله ازدواج کردم یه دختر یازده ساله دارم شوهرم نه سال معتاد بود تا اینکه دوساله ترک کرده وگفت به خاطر دخترم همه چیز رو از اول شروع میکنم من خیاطم ودر زمان ترک وحدود یک سال همه جوره از لحاظ مالی ومحبت شوهرم را ساپورت کردم تا چیزی حس نکنه با چند نفر از فامیلاش رفت اهواز برای کار منم خوشحال که ترک کرده وچسبیده به کار و زندگی اما چند وقته متوجه شدم که تو اهواز با خانومی مطلقه آشنا شده وبا هم تو مجازی در ارتباطن خیلی دلم شکسته نمی دونم چکار کنم به خاطر دخترم دم نزنم یا طلاق بگیرم وبرم سر زندگی خودم دیگه کم آوردم ما خونه نداریم تو یه اتاق پیش مادر شوهرم زندگی میکنم خونمون فقط گچش مونده که بریم اما نمی سازه پول که میگم بده میگه ندارم اما یواشکی رفته قایق خریده دیگه موندم باید چکار کنم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 ❤️❤️❤️❤️🌹❤️🌹🌹🌹🌹🌹 سلام به تک تک اعضای گروه خواهش میکنم درد دل من رو هم بزاریم تو گروه من یه خانم ۳۹ ساله هستم دارای ۳ فرزند پسر ۱۵ و۱۲ و ۷ ساله پسر بزرگم وپسر وسطیم دائم در حال دعوا هستند 😭😭هر کاری میکنم برای بهتر شدن رابطه شون ولی جواب نمیده پسر دومم همش فکر میکنه ما پسر بزرگم رو بیشتر دوست داریم همیشه حسادت میکنه به همه با هیچکس نمی سازه به خدا دیوونه شدم از دستش هر چی نصیحتش میکنم انگار نه انگار قول میده دوباره میزنه زیر قولش خیلی عصبیه تو رو خدا اگر راهکار مناسبی دارین به من هم بگین ممنون میشم امیدوارم مشکل منو حتما تو گروه بزارین 🌻 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052523.mp3
1.34M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚