eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا به بخت بلندم ڪه در ڪنار منی  توهم قرار منے هم تو بی‌قــــرار منی گذشت فصل زمستان گذشت سردے و سوز بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی به روزهاے جدایے دو حالت است فقط در انتظار تـــــــوام یا در انتظـــار منی “خوش است خلوت اگر یار یار من باشد” خوش است چون ڪه شب و روز در ڪنار منی بمان ڪه عشق به حال من و تو غبطه خورد بمان ڪه یار توام ، عشق ڪن ڪه یار منی بمان ڪه مثل غـــزل‌هاے عاشقانه‌ے من پر از لطافت محضے و گوشــــــوار منی من “ابتهـــــاج”‌ترین شاعــــر زمان توام  تو عاشقانه ترین شعـــــر روزگـــار منی ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
❤️ سلام تروخدا سوال منم بزارید راهنمایی کنن♥️ من دختری ۱۹ ساله و نامزدم۲۱ ساله هستن ایشون یک ساله نامزدم هستن و عقد نکردیم اوایل خونه شون میرفتم کمک میکردم سفره رو کمکشون پهن میکردم یهو مادرشون گفتن شما جایی کلفتی میکنی؟ من تعجب کردم گفتم نه😶😲 گفتن اخه همش داری مثل کلفتا کار میکنی خیلی دلخور شده بودم ولی گفتم پیره بنده ی خدا ی چیزی گفته از طرفی من واقعا عاشق نامزدمم نمیتونم رهاش کنم خانواده ام هیچ دخالتی تو کارای من و نامزدم ندارن ی جورایی پشتمو خالی کردن حالا نامزدم (هم شهری نیستیم) چند روز پیش پیام داده که من و تو به درد هم نمیخوریم چون که مادرشون گفتن به درد هم نمیخورین😢 اخه من چیکار کنم؟ دلبستم نمیتونم ول کنم حاضرم همه ی حرفای مادرشونو تحمل کنم بخاطر عشقم به ایشون ولی الان نمیدونم چی بگم و پیامشانو بی جواب گذاشتم خانواده ام بهم کمکی نمیکنن نمیدونم چه جوابی بدم که راهنمایی کنم مادرشونو راضی کنن از طرفی میگم اگه عاشق باشه راضیش میکنه ولی با شناختی که از مادرشون دارم به این سادگیا از حرفشون کوتاه نمیان همش میگن ی حرف رو یک بار میزنم تروخدا راهنمایی کنید من چه جوابی بدم که ی راهنمایی برای نامزدم باشه؟😣 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد 🙏🌹
❤️ من یه دختر شانزده ساله هستم مامانم از خانواده های سرشناس شهرمون هستن و از لحاظ اجتماعی توی جایگاه بالاتری نسبت به خانواده پدرم هستن . یه مشکلی که ما داریم اینه که پدرم اصلا تلاشی برای زندگیش نمیکنه یعنی صبحا حدود ساعت ده میره سر کار (شغلشون آزاده فنی هستن ) ساعت دوازده بر میگرده اخلاقش مثل خانواده خودشه هیچ تلاشی نمیکنه زندگیش بهتر بشه یه خونه داره و یه ماشین فکر میکنه همینا کافیه . به شدت برای چیزای الکی خرج میکنه هرچی هم میگیم نکن پدر من دست میذاره به داد و بیداد نمیشه باهاش حرف زد مامانم هم از این موضوع خیلی ناراحته باور کنید وقتی میبینم داداش کوچکترم حسرت وسایلای پسر داییمو میخوره انگار قلبم فشرده میشه. پدرم هیچ تلاشی برای آینده نمیکنه نمیگه ما بزرگ میشیم خرجمون بیشتر میشه چند میلیون بدهکاره عین خیالشم نیست خسته شدم از دستش تو رو خدا راهکار بدید نگید مشاور که اصلا نمیتونم گفتم که نمیشه باهاش حرف زد مدام هم میگه من برای شما چیزی کم نمیذارم یکی نیست بگه پدر من ، من خودم دختر کم توقعی هستم و از هرچی خواستم چشم پوشی کردم .... ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
😍❤️ من خیلی خوش خوابم ولم کنی رو جدول خیابونم خوابم میبره چند سال پیش برای یه کاری باید میرفتم شهرستان تمام روز و سرکار بودم دم غروب اومدم با ماشین خودم راه بیوفتم مسیرم طولانی بود باید کل شب و رانندگی میکردم مامانم سوییچ ماشینو قایم کرد گفت محاله بذارم با ماشین بری تنهایی خسته هم هستی پشت فرمون خوابت میبره خلاصه هرکار کردم سوییچ و نداد مجبور شدم برم ترمینال به سختی یه بلیط گیر اوردم اونم برای یه شهر سیصد کیلومتر اونورتر باید سر راه پیاده میشدم خلاصه کلی به مامانم غر زدم که نصفه شب وسط جاده باید آلاخون والاخون بشم موقع سوار شدن به راننده سپردم سر کمربندی شهر مقصدم پیادم کنه چند بارم تاکید کردم اونم گفت حله داداش خیالت راحت منم تا نشستم سرمو گذاشتم رو پشتی صندلی خوابم برد اونم چه خوابی ته مسیر دیدم یکی تکونم میده اقا رسیدیم نمیخوای پا شی دیدم یه خانم میان ساله با دخترش همه پیاده شده بودن با گیجی از ماشین اومدم پایین اینور و نگاه اونور و نگاه دیدم ای دل غافل شهر و رد کردم هرچی به راننده گفتم چرا من و بیدار نکردی یه چرتی گفت دیگه هیچی ساک به دست سه نصف شب نشسته بودم لب جدول خیابون داشتم فکر میکردم چه کار کنم یه اقایی با لهجه غلیظ محلی اومد مچ دستم و گرفت کشید با یه دستش هم ساکم و برداشت یه چیزایی هم تند تند پشت هم میگفت که من اصلا متوجه نمیشدم داشتم سکته میکردم این سبیل کلفت داره به زور من و کجا میبره من بکش اون بکش ادامه ی ماجرای ازدواج جالب این اقا رو در کانال دوممون بخونید😂😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df لطفا همگی عضو شید سوالهاتون اینجا هم قرار میگیره🌹🙏
سلام ایام به کام ❤️ کانال داستانهای ارسالیمون 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید که بعدا دنبال ادامه ی داستانها نگردید❌❌❌❌❌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام تروخدا سوال منم بزارید راهنمایی کنن♥️ من دختری ۱۹ ساله و نامزدم۲۱ ساله هستن ای
❤️ سلام برای اون خانومی که گفته بودن مادرشوهرشون گفته به دردهم نمی خورن‌و نامزدشون هم به ایشون گفته):عزیزمن بگیم شما با مادر شوهرت کنار میای ومی گذره و به قول خودتون کنار همسرتون خوشبختین ولی همسرتون چی؟؟اونم کنار شما خوشبخته!!!!من خوب این طور مردا رومی شناسم تا وقتی مادرشون حرفی درباره ی شما نمیزنن باشما خوبن. ولی بعدش چی؟؟چه قدر می خوای وجود پاکت رو به یه مشت حرف های الکی بفروشی؟؟!!تا کی ؟چه قدر کنار زده بشین روی خودتون نیارین؟! باید برای نامزدتون بگم متاسفم وقطعا تا آخر عمرش حتی اگر بعداز شما زن دیگه ای وارد زندگیش بشه بدبخته چون به این طور مردا میگن مردای گوشی!!چون دائم به حرف کسای دیگه گوش می کنن..... ❤️🌹❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم من هم دختری ۱۸ ساله و همسرم ۲۲ سالشونه ما ۸ ماه نامزد بودیم و تو این ۸ ماه مادرشون اصلا رابطه خوبی با من نداشتن بعد از عروسیمون مادرشون باعث یه دعوای بزرگ شدن ⚔و من به خونه پدریم برگشتم خانواده شوهر من هم خیلی به حرف مادرشوهرم هستن همه به همسرم میگفتن باید زنتو طلاق بدی اینو هم بگم اگه پدرشوهرم حرفی رو بگه اونو باید صد درصد انجام بدن و از اونجایی که مادرشوهرم تسلط کامل روشون داره پدرشوهرمم میگفت طلاق باید بدی زنتو ولی همسرم گفت نه من عاشق زنمم و اینکارو نمیکنم من قرار نیست با حرف بقیه زندگی کنم اگه قراره من زندگی کنم پس بزارین خودم تصمیم بگیرم من عاشقشم ❤️ حالا عزیزم شما هم اگه نامزدتون میگن میخوان جدا بشین اینو مطمعن باشید اگه ایشون به حرف بقیس این اتفاق بعدا بارها تو زندگیتون میفته شما به این فکر کن که با یه بچه شوهرت بیاد بگه چون مامانم گفته میخوام طلاقت بدم طبیعتا اون زمان سخت تره تا اینکه الان جدا بشین💔 ایشون هم اگه واقعا دوست داشته باشه به حرف مادرش👵 و بقیه 👨‍👩‍👧‍👦عمل نمیکن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانمی که نامزدن و نامزدشون گفته به درد هم نمی خوریم به نظرم به نامزدت زنگ بزن و بدین بیرون باهاش حرف بزن که قصد من کمک به مادرتان بود چون سنش بالاست ولی اگه شرایتون درست شد خیلی باوقار و با شخصیت رفتار کنین و به خودتون زیاد برسمیت مخصوصا خونه‌مادرشوهر رفتنی انگار خوبی بهش نیومده بود انشالله که مشکلات به حق این ماه مبارک حل بشه🙏🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام. صرفا برای کمک به اون دختر خانم 19 ساله که نامزدشون خواستن رابطه رو تموم کنن.... خواهر من شما سنی نداری این واکنشها طبیعیه ولی فرصتها هنوز پیش روی شماست. ب نظر من از یه دوست کمک بگیرید وسعی کنید ایشون رو فراموش کنید. انسانی که برای خودش ارزش قائل نشه کسی هم هیچوقت براش ارزش قائل نمیشه با آرزوی تصمیم درست و خوشبختی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 در جواب دختر خانمی که نامزدشون گفتن جدا شن دوست عزیزم به نظر من بهتره جداشی درک میکنم که شما اون آقا پسر رو دوست داری و به خاطر زندگی با ایشون حتی میخوای نیش و کنایه های مادرش هم تحمل کنی ولی به نظر میرسه اون آقا پسر عاشقت نیس و مردی هست که خیلی راحت تحت تاثیر مادرش قرار میگیره که از قضا رابطه شما و مادرش هم خوب نیست به نظر من شما اگه بخوای این آقا رو راضی کنی که ما به درد هم میخوریم فقط خودت رو کوچیک کردی و همچنین این نکته رو هم در نظر بگیر که برای داشتن یه ازدواج خوب و بعدش یه زندگی خوب تنها ملاک عشق نیست در آخر نظر من اینه که جدا شی شاید اولش کمی سخت باشه ولی به مرور فراموششون میکنی ولی در آخر این خودت هستی که تصمیم میگیری سعی کن بر اساس احساس الانت تصمیم نگیری و کمی به آینده نگاه کنی ببخشید طولانی شد @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ من ۲۵سال پیش ازدواج کردم دختری عزیزدوردونه خانواده و اولین نوه خاندان ولس صبور و آ
❤️ سلام عزیزم .درمورد اون خانمه گلی که فرمودن الان خونه پدر شوهرشون هستن و بقیه به فکر کمک مالی بهشون افتادن و کارشون دیگه نمیچرخه توی بازار .مطمئنن ایشون توی چشم هستند و باید کارهایی که چشم زخم رو برطرف میکنه انجام بدن و دعاهایی که توی مفاتیح و ادعیه هم هست با شرایطش انجام بدن تا انشاالله چشم از شون برداشته بشه .امیدوارم درهای رزق و روزی دوباره بینهایت براشون باز بشه و دلشون شاد انشاالله ❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که یهو وضعشون نا مساعد شد. عزیز دلیل زیاده یه دلیل خیلی خیلی محکم چشم زخم هستش که خیلی خطرناکه دلیل دیگه اینه شاید چشم پشت زندگیته شاید اه پشت زندگیته وقتی اولین چیزا تو فامیل ماله شما بود یکی که نداشت دید تو دلش گف مامان بابای من نداشتن بخرن و طرف حسرت خورده باشه بحث شما نیست شما اهل پز دادن نبودی یهو این اتفاقا افتاد با اینکه قصد بدی نداشتین.🌸 ولی خیلی از خانواده ها و اقوام دیگه(تو فامیل ما هست خیلی دیگه نشون میده) رسمشون جهاز نشون دادنه که فقط خدا میدونه چه گناه بزرگیه همین چیزای کوچیک یه دختر ببینه دلش بشکنه بگه مادر پدر من نداشتن اه پشت زندگیشه چشم میوفته دنبال زندگیش همون اول کاری با جهاز نشون دادن اتیش میبره تو خونش اون زندگی زندگی میشه براتون؟؟؟؟ بعد همین خانواده ها میگن مسلمونیم این مسلمونیه؟؟؟ دل یه دختر و خانواده شکسته شه مسلمونیه؟؟میخام بدونم زندگی که با پزو دل شکستنو اه یه نفر شروع بشه تهش چی میشه. این رسم مسخره که دل میشکنرو بهش بها ندیم این خانم پز نداد این اتفاقا افتاد بعضی هاکه پز میدن زندگیشون چی بشه الله اعلم دلیل های دیگه ای هم،هست مثلا قسمتتون این بود اگه وضع خوبتون ادامه داشت یه مشکل جدی تر پیش میومد ولی اینا به ذهن من رسید🌸 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_هفت با اینکه میدونستن محمد چه اوضاعی داره.... مراسم هفتم هم تموم شد و مهمونا همه رفتن،
گفتم اگر پول زیاد بخواد چکار کنم ....؟ اخه حدود یک ساعتی باهام حرف میزد و با وسایلش کار میکرد ولی اینقدر اون مرد بزرگوار بود که گفت من کاری برات نکردم که پولی ازت بگیرم، برو دخترم... برو فقط امیدوارم بتونی اون اقایی که میگمو پیدا کنی... قبل از اینکه دیر بشه برگشتیم و اومدیم تو ویلا زن همسایه چون حال و روزمو دید تنهام نذاشت و تا دیر وقت پیشم موند فردا صبح زود پاشدم و دوباره زدم به جاده و برگشتیم تهران وقتی اومدم با پشتکار و پرس ‌و جو زیاد افتادم دنبالش که بلاخره یک نفر پیدا کردم اهل ارومیه بود به شماره موبایلش زنگ زدم و جواب داد و گفتم میخوام برام کتاب باز کنی گفت میدونی من ۴تا موکل دارم ؟ گفتم موکل دیگه چیه؟ اخه تا قبل از اون اتفاق ها اصلا اعتقادی به سحر و جادو و این حرفا نداشتیم که بخوام بدونم موکل چیه گفت موکل یعنی اینکه اجنه به من کمک میکنن که حقیقت موضوع رو بفهمم و اینکه زمانیکه میخام باهات صحبت کنم دوتاشون رو میفرستم پیش تو هرحرفی بخوای بگی اونها به من میگن راست یا نه و اینکه یک ساعت دیگه زنگ بزن جواب سرکتابت و بدم فقط اینکه موقعی که زنگ میزنی باید شوهرت کنارت باشه گفتم چشم تو این یک ساعت دل تو دلمون نبود که چی میخواد بهمون بگه که یکباره محمد گفت پاشو بریم خونه عباس (قبلا بهتون گفتم که عباس و خواهرم خونشون روبروی خونه ما هستش) گفتم برای چی اونجا گفت میخوام عباس هم حرفاشو بشنوه... چند روز پیش اومده بود پیشم... یکم حرف زدیم بهش گفتم این بلاها رو میگه از خانواده خودت سرتون اوردن..! کلی باهام جنگ جدل کرد که چرا اینجور میگی به جای اینکه تو دهن زنت بزنی که چرا میگه خودتم باهاش میگی ولی واقعا تا اون موقع جز مامانم به هیچکس درباره این قضایا من حرفی نزده بودم و از قضاوتش ناراحت شدم پاشدم لباس پوشیدم و رفتیم خونشون چند دقیقه نشستیم که محمد به عباس گفت پاشو بریم تو اتاق، میخوام به یه دعا نویس زنگ بزنم که تو هم بشنوی چی میگه رفتیم تو اتاق و شماره اون اقارو گرفتیم بعد از سلام واحوال پرسی گفت یه شماره کارت میدم ۳۰ تومان واریز میکنی هزینه سرکتاب بعد زنگ بزنم بگم چیا نوشته گوشیتم شارژ کن که چیزای که من دیدم حدود ۲ ساعتی باهاتون کار دارم شماره رو داد و ۳۰ تومان و خواهرم با گوشی براش واریز کرد و دوباره تماس گرفتیم جالب این بود که تا خواست شروع کنه گفت برادرشوهرت چرا پیشتون هست ؟ گفتم از کجا میدونید ؟ گفت یادت رفت گفتم موکل دارم الان کنارتون هستن راستش هم میترسیدم هم هیجان زده شده بودم جواب دادم راستش شوهرم یه حرفای بهش زده ولی برادر شوهرم نمیخواد قبول کنه .... @azsargozashteha💚
❤️ سلام اگه دوست داشتین این پیامو بزارید تو کانال ابجیم توکماست با دستگاه زندس هر کسی درحد توانش صلوات یا دعا بفرسته 😔🙏 اگر دعایی بلدید ممنون میشم بگید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین جان خواهشا الان پیامم رو بزار😍💋 من از روز اول ماه رمضان حاجت داشتم حدیث کسا میخوندم که باید همیشه بعد از نماز صبح بخونم حالا الان پریود شدم میخواستم بدونم که با چه ادابی بخونم مثلا ادامه ندم دوباره بعد پاک شدنم بخونم ممنون میشم راهنمایی ام کنید ❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سلام من احساس گناه زیادی میکنم گناه خیلیییی بزرگی انجام دادم البته من واقعا نمیدونستم این کاری که من انجام میدم گناه (از سر حماقت این کار رو میکردم ولی میگم گناه خیلیییییی بزرگیههه ) توبه کردم و یه سال شایدم بیشتر انجام ندادم این گناه رو ولی من هر موقع یه نفر رو میبینم(که تقریبا همیشه جلو چشمامه مگر اینکه تو اتاقم باشم که البته اینم نیمشه ولی من تقریبا از ۲۴ ساعت روز فقط یه ساعت برا شام خوردن میرم از اتاقم بیرون حس تنفر از اون فرد و عذاب وجدان از همسر آینده و ........ به من دست میده میشه بگید چکار کنم هم عذاب وجدانم کم بشه هم اگه داستانی چیزی از زمان پیامبر که گناهانی کبیره رو خدا بخشیده بگید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر سه سوال پاسخ بدید🙏🌹
❤️ سلام من یکی از طرفدارای کانال خوبتونم واقعا دستتون درد نکنه خدا قوت بخاطر این کانال آموزنده واقعیتش من مشکل خاصی ندارم فقط خواستم در مورد تجربه تلخ گذشتم صحبت کنم شاید واسه خانم هایی که الان شرایط اون زمان من رو دارن و نمیتونن درست تصمیم بگیرن مفید باشه شمام اگه صلاح دیدین تو کانال بذارین من ۱۹ سالگی ازدواج کردم سن خیلی کمی هست برا تصمیم به اون مهمی یعنی اول عقد کردیم قرار شد یه مدت نامزد بمونیم یک سال و نیم نامزد موندم تو اون مدت اختلاف نظر و مشکل زیادی داشتیم همش در حال دعوا و مشاجره بودیم ولی بزرگترها بیشتر هم خانواده نامزدم میگفتن این اتفاق ها تو نامزدی عادی هست تحمل کن رفتین سر خونه و زندگی خودتون درست میشه بیشتر اختلاف هامون سر دخالت های زیاد مادر نامزدم بود تمام تصمیم های زندگیم رو اون میگرفت از انتخاب کیک عروسی بگیر تا کارت دعوت و پرده های پنجره خونم لباس هام همه چیز خلاصه به امید درست شدن شرایط رفتیم سر خونه و زندگیمون اما هیچ چیز بهتر نشد که بدتر هم میشد صبح زود همسرم قبل رفتن به سرکار می رفت خونه مادرش باهم صبحونه میخوردن نهار رو تو اداره میخورد عصر هم برمیگشت با مادرش میرفتن گردش و باهم شام میخوردن واسه خواب برمیگشت خونه وقتی اعتراض میکردم میگفتن نگران نباش بچه که بیاد وضعیتتون بهتر میشه ولی من این بار گول نخوردم و مقاومت کردم گفتم زندگی یه بچه رو نمیتونم به بازی بگیرم شما برو پیش مادرت منم طلاق میخوام ما تو شهر کوچیکی زندگی میکردیم که طلاق گرفتن سخت بود مخصوصا که اونا هم مثل ما خانواده شناخته شده ای بودن تو شهر و همسرم هم آدم مودب و سربه زیری بود خوشبختانه پدرم حق رو به من دادن و گفتن که تا آخر راه همراهم خواهند بود ولی خب شرایط سخت بود طلاق تو سن کم دیدگاه مردم شماتت هاشون که چرا داری با زندگیت بازی میکنی در مدت زمانیکه کارهای طلاقم رو داشتم انجام میدادم اون آقا دوباره ازدواج کرد حتی بچه دار هم شد دیگه حرف مردم تمومی نداشت همه میگفتن ایراد از منه چطور اون دوباره ازدواج کرده بچه دار هم شده بالاخره بعد ۵ سال تونستم طلاقم رو بگیرم ولی ۵ سال پر از تنش و استرس اون زندگی خودش رو داشت زن و بچه منم تو دادگاه ها آواره و سرگردان ولی بیکار ننشستم یه کار واسه خودم پیدا کردم درآمدم کم بود ولی روپای خودم بودم دستم تو جیب خودم بود و این به من خیلی اعتماد به نفس میداد بعد از طلاق یکی از فامیلامون که اونم از خانومش جدا شده بود اومد سراغ من شروع کردیم به آشنا شدن و قرار گذاشتن هیچ عجله ای نداشتیم این بار پخته تر عمل کردیم یکسال باهم رفت و امد داشتیم حتی مسافرت هم رفتیم تا همدیگه رو بهتر بشناسیم بعد از اون ازم خواستگاری کرد منم موافقت کردم یه مراسم نقلی و خانوادگی گرفتیم و رفتیم سر زندگیمون مشکلات زیاد داشتیم و داریم اما همدیگه رو دوست داریم خیلی زیاد من مخالف این بودم که بلافاصله بچه دار بشم برای همین در این مورد هم عجله نکردیم پارسال نهمین سالگرد ازدواجمون بود تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم شکرخدا الان که دارم اینا رو مینویسم دوقلوهام کنارم هستن چند روز پیش خبردار شدم که اون آقا (همسر سابقم) از همسرش جدا شده این بارهم علت جداییشون دخالت های مادرش هست از اینکه سرنوشت بچه هاش اینطور رقم خورده ناراحتم اما شدیدا به اینکه خدا جای حق نشسته اعتقاد دارم من یه دختر بچه بودم که با هزاران امید پا گذاشتم تو اون زندگی وقتی نمیتونید از مادرتون دل بکنید ازدواج نکنید و امید و آرزوهای بچه مردم رو نابود نکنید یه پیشنهاد هم به خانم های کانالتون دارم که قدر خودتون رو بدونید واسه زندگی باید فداکاری کرد و سختی کشید ولی هرکسی لیاقت اینکه به خاطرش فداکاری کنید رو نداره از تغییر نترسید زیبایی های زندگی واسه آدمای نترس و قوی هست قرار نیست کسی برامون کاری کنه خودمون رو تواناییهامون رو دست کم نگیریم. @azsargozashteha💚
😍❤️ من خیلی خوش خوابم ولم کنی رو جدول خیابونم خوابم میبره چند سال پیش برای یه کاری باید میرفتم شهرستان تمام روز و سرکار بودم دم غروب اومدم با ماشین خودم راه بیوفتم مسیرم طولانی بود باید کل شب و رانندگی میکردم مامانم سوییچ ماشینو قایم کرد گفت محاله بذارم با ماشین بری تنهایی خسته هم هستی پشت فرمون خوابت میبره خلاصه هرکار کردم سوییچ و نداد مجبور شدم برم ترمینال به سختی یه بلیط گیر اوردم اونم برای یه شهر سیصد کیلومتر اونورتر باید سر راه پیاده میشدم خلاصه کلی به مامانم غر زدم که نصفه شب وسط جاده باید آلاخون والاخون بشم موقع سوار شدن به راننده سپردم سر کمربندی شهر مقصدم پیادم کنه چند بارم تاکید کردم اونم گفت حله داداش خیالت راحت منم تا نشستم سرمو گذاشتم رو پشتی صندلی خوابم برد اونم چه خوابی ته مسیر دیدم یکی تکونم میده اقا رسیدیم نمیخوای پا شی دیدم یه خانم میان ساله با دخترش همه پیاده شده بودن با گیجی از ماشین اومدم پایین اینور و نگاه اونور و نگاه دیدم ای دل غافل شهر و رد کردم هرچی به راننده گفتم چرا من و بیدار نکردی یه چرتی گفت دیگه هیچی ساک به دست سه نصف شب نشسته بودم لب جدول خیابون داشتم فکر میکردم چه کار کنم یه اقایی با لهجه غلیظ محلی اومد مچ دستم و گرفت کشید با یه دستش هم ساکم و برداشت یه چیزایی هم تند تند پشت هم میگفت که من اصلا متوجه نمیشدم داشتم سکته میکردم این سبیل کلفت داره به زور من و کجا میبره من بکش اون بکش ادامه ی ماجرای ازدواج جالب این اقا رو در کانال دوممون بخونید😂😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df لطفا همگی عضو شید سوالهاتون اینجا هم قرار میگیره🌹🙏