#درددل_اعضا
سلام
خانمی هستم 29ساله تک فرزند
کارمند وتحصیل کرده هستم و از نظر زیبایی هم چیزی کم ندارم شش ماهه ازدواج کردم مشکل من این هست که وقتی شرایط خیلی خوبه من توی ذهنم شرایط رو طور دیگه میبینم مثلا با این که میدونم همسرم واقعا دوستم داره ولی مدام کابوس میبینم که ترکم کرده یا با نفرت نگاهم میکنم حتی برای خواب هم مشکل دارم تا به غم وغصه فکر نکنم خوابم هم نمیبره راستش زمانی که همه چیز خوبه خودم رو لایقش نمیدونم
البته در ظاهر چیزی نشون نمیدم چون پدرو مادرم خیلی از من توقع داشتن همیشه بهترین لباسم رو بپوشم معقول باشم خوش رفتار ومطیع باشم همیشه خواسته هاشون رو بر اورده کردم واین که پدرو مادرم گاهی تنبیه بدنی میکردن منو بخاطر اشتباهاتم و این که همیشه سرکوفت بچه های فامیل رو بهم میزدن که فلانی رو ببین نصف تو هست ،یا باعث احساس گناه در من میشدن که من چقدر زحمت کشیدم با زحمت پول در میاریم بعد تو ناسپاسی این حرف ها همیشه تو دوران کودکی و نوجوانی همراه من بوده با این که الان نزدیک به سی سالمه ولی همش احساس میکنم بچه هستم
همش ترس طرد شدن وبی کسی دارم زندگیم شده کابوس اقوام همه به. شرایطم غبطه میخورن هم از نظر تحصیلی ،مالی ،،زیبایی ،همسرخوب شرایط خوبی دارم ولی خوشحال نیستم و این که حس میکنم یک سری رفتارهای تکراری دارم زمانی که در خونه رو می بندم بارها وبارها چک میکنم زیر گاز رو خاموش میکنم و به مهمانی میرم با این که چندین بار چک کردم همش تو ذهنم اینه که الان خونه اتش گرفته و همشم بخاطر منه
خواهش میکنم منو راهنمایی کنید باید چکار کنم دلم میخواد شاد باشم
@azsargozashteha
#چالش_زخم_زبون
✅سلاااام گلا 😍✋
خب حرف که زیاده ... و همیشه هم هست اما من معمولا سعی میکنم تو دلم نگه ندارم ...
سیاستم اینه که یا وانمود میکنم که برام مهم نیست که چه حرفی زده
یا میخندم(من همیشه میخندم حتی وقتایی که واقعا دلم شکسته بعدش گریه هامو تنهایی میکنم😉)
اگر شدت خیلی زیاااد باشه جوابشو میدم😄💪
یکیش که از یادم نرفته اینه که رفته بودیم خونه عمم بعد من چون از لباس تکراری خوشم نمیاد لباس خواهرم که مال چند سااااال پیش بود ولی نو مونده بود رو پوشیدم که خیلیم قشنگ بود😍
اصا فکرشم نمیکردم که یادشون باشه😳
عمم برگشت گفت اع شما چقدر لباسهاتونو نو نگه میدارین😜
بعد رو به من کرد و گفت تو هم که همش لباسای خاهرتو میپوشی😳
اونجا گفتم خب چه عیبی داره وقتی قشنگه بپوشم!؟
هرموقع هم که یه لباس جدید میپوشم میگه مال خاهرته!؟😐😐
گذشت تااااا یه روز دخترش لباس پسرشو پوشیده بود منم با خنده به روشون اوردم😁✋
یکی دیگشم اینکه من موهای دستم خییلی درشت شده😁 بعد یه روز که حال نداشتم صفا بدمشون داییم گفت چه خبرره انگار خدا دست زنونه نداشته گفته از انبارش یک دست مردونه برات بیارن😐😐😐😐
ولی نکین این کارارو زشته 👌😅
با این حرفا و دل شکوندن ها فقط خودمون رو کوچیک کردیم و بس🚶♀..🚶♀...🚶♀
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام 😊درمورد چالش میخواستم بگم زخم زبون از مادر شوهرو خواهر شوهر زیاد شنیدم😔 ولی یکیش که واقعا بدجوری دلم شکست این بود که وقتی پسرم به دنیا اومد خیلی مریض میشد وحداقل هفته ای یکبار واسه ریه ش بستری میشد😢 که یه روز که پسرم حالش خیلی بد بود داشتیم باشوهرم میبردیمش دکتر برگشت گفت نبریدش دکتر بزارید بمیره این بچه بچه نمیشه واسه پسرم ای کاش تو رو نمیگرفتیم واسه پسرم که بچه مریض براش بدنیا بیاری اونموقع صدای شكستن قلبمو. 💔💔واقعا شنیدم که بعد از ازمایش معلوم شد ژن پسر خودش یعنی شوهرم معیوب بوده که اینجوری شده وشوهرم اگه با هرکسی هم ازدواج میکرد بچش اینجوری میشد😏 الان پسرم دوازده سالشه درسته خیلی سختی کشیدم واسه بزرگ کردنش اما ناامید نشدم ونمیشم توکلم به خداست پسرم انقدر زیبا وباهوشه که نگم براتون ☺️تورو خدا برای پسرم دعا کنید🤲 واینکه امیدوارم همچین ادمی توی گروه نباشه 👿ولی تورو خدا وقتی کسی خودش مریضه یا عزیزش مریضه بهش زخم نزنید این ادما نیاز به همدردی و دعای خیر دارن نه زخم زبون ببخشید طولانی شد ندیده دوستون دارمو🥰 برای همتون ارزوی سلامتی میکنم😘😘
@azsargozashteha💚
4_452715601975052239.mp3
1.2M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۱۳🌹
@azsargozashteha💚
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️
به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️ به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
بیست سال پیش دقیقا روزی که اون اتفاق افتاد برای همیشه از نیشابور بیرون اومدم
هفده سالم بود و زنم توی عقد بود اسمش گلنسا بود و من عاشقش بودم گلنسا چشماش رنگ دریا بود ما تو روستاهای نیشابور زندگی میکردیم گلنسا ۱۵سالش بود که مادرم رفت خواستگاریش چون گفته بودم اگر با گلنسا ازدواج نکنم حتما یه بلایی سر خودم میارم
وقتی بهش رسیدم خوشبخت ترین پسر دنیا بودم به گلنسا میگفتم تو باید تو خونم خانومی کنی ،همش چهل روز از عقدمون گذشته بود که یه روز رفتم خونه گلنسا اینا،دلم تنگش بود موقع ظهر بود و همه سر زمین بودن ولی من میدونستم گلنسای من خونس ،موهامو آب زدم دست و رومو شستم و رفتم پشت در خونشون
از توی خونه صدایی نمیومد گفتم خب زن عقدیمه دیگه خواهراشم که کوچیکن ،درباز بود بدون گفتن یا الله رفتم داخل که متوجه شدم صدای ناله میاد،دلم گواه بد میداد رفتم پشت خونشون جایی که مرغ و خروسا بودن دیدم گلنسای من از سرش خون جاریه و یه گوشه افتاده و ناله میکنه تا من رسیدم دیدم یکی از دیوار پرید پایین و فرار کرد ،دنبالش دویدم اونقدر دنبالش کردم که از نفس افتادم ولی نتونستم ببینمش یا بهش برسم اشکام بند نمیومد نفهمیدم چی شد که خودمو رسوندم پیش مادر گلنسا
اشک چشمام با خاک روی صورتم قاطی شده بود گفتم مادر، گلنسام از دستم رفت
مادرش از حال رفت و من راه اومده رو دویدم به سمت خونه ولی قبل از اینکه من برسم برادرش رسیده بود و داشت از گلنسا سوال جواب میکرد ،گلنسا نفسش بالا نمیومد ،گفتم عزیزم بگو اون کیی بود چکارت داشت چی شده جان من بگو
من اگر نفهمم دق میکنم به جان تو
ولی اون فقط گریه میکرد من طاقت نداشتم ببینم گلنسا به این روز افتاده منم همراهش گریه میکردم
شب نفهمیدم چطور برام صبح شد
سریع بیرون زدم و رفتم جلو در خونه ی گلنسا اینا جلوی در شلوغ بود همه گریه میکردن و تو سر خودشون میزدن من با تعجب نگاهشون میکردم و نمیفهمیدم چه خبره
قلبم میسوخت گفتم نکنه گلنسای منو کشتن یا بلایی سرش اومده سریع رفتم داخل خونه اتاقا رو گشتم و گفتم کو گلنسا؟؟؟
برادرش گفت نیست فرار کرده
نگاه به مادرش کرد و گفت من که میدونم تو فراریش دادی به خدا پیداش کنم خودش میدونه
خواهر بزرگش که باردار بود یه گوشه ایستاده بود و گریه میکرد
از اون خونه که زدم بیرون هر کی منو نگاه میکرد به بغل دستیش میگفت نگاش کن اسماعیل بیچاره رو ،زن جوونش فرار کرده
کم کم خبر توی روستا پیچید که گلنسا با خواستگار شهریش فرار کردن رفتن ولی من این حرفارو باور نداشتم و در به در دنبال گلنسا بودم
رفتم لب جاده وایسادم و از همه پرس و جو کردم تا اینکه یکی گفت با ماشین گوسفندا صبح رفته شهر
فهمیدم پس تنها بوده و خواستگاری در کار نبوده ،خدایا عزیز دلم چی شده....
#ادامه_دارد
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام 😍 انقدر گفتین من یاد یه چیزایی که دلمو شکونده افتادم☹️☹️زخم زبونای دیگرون آدمو میسوزونه ولی زخم زبونایی که عزیزت بهت میگه خیلی بیشتر آدمو میسوزونه آدم نمیدونه درددلشو به کی بگه 😔😔 سه چهارسال بعد ازدواجمون که مستاجر بودیم والبته خیرسرمون هنوزم هستیم 😢بی پولی خیلی بهمون فشار میاورد شوهرم دوسه بار تو روم گفت تو کم روزی هستی و وجودت برکت نداره😒😏 وای که هر دفعه چقدر بغض میکردم چقدر میشکستم تا چن ماه به خودم نمیومدم😢😢😢برعکس بابام و پدرشوهرو مادرشوهرم همیشه میگفتن شما چقدر پرروزی هستین هرموقع حسابی واسه خونه خرید میکنیم میایید اینا روزی شماست 😇☺️ چندبارم دوستام اسممو مسخره کردن و واقعا دلم شکسته که یه بارم شوهرم مسخره کرد همون اوایل ازدواجمون داشت تو زیرزمین آبگرمکن تعمیر میکرد منم صدا میکرد که آبو بازکنم فکر میکرد صداشو نمیشنوم منم رفتم پیشش دیدم صداش میاد که اسممو یه جور دیگه میگه با عصبانیت که فلانی نه بگو .... 😡😡😒چقدددددر ناراحت شدم تازه اونموقع فهمیدم از اسمم خوشش نمیاد خب تو روم میگفتی این چه اسمیه انقدر ناراحت نمیشدم میگفتم تو عشقم نازم نفسم صدام کن😊 که بعدها اینطور شد😉
@azsargozashteha💚
دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم
نگرفتن همسر
( ازدواج دوم ننمودن همسر)
دعای ذیل معروف به دعای وفاداری
و محبت همسر است
فردی که نمیخواهد شوهرش همسر
دوم اختیار کند و به نحوی میخواهد
که زندگیش به اذن و اراده پروردگار
از دوام و استحکام بهتر برخوردار
باشد، و مهر و محبت شوهرش هم
نسبت به او بیشتر شود و وفاداری
بیشتر داشته باشد، اگر آیه شریفه
ذیل را با گلاب و زعفران در سه
برگه نوشته، اولی را به مطلوب
بنوشاند. برگه دوم را زیر یا داخل
بالش مطلوب بگذارد و برگه سوم
را با خود به همراه داشته باشد
ان شاء الله به اذن باریتعالی به
خواست خود خواهد رسید.
آیه شریفه این است:
« لا یحل لک النساء من بعد والا
ان تبدل بهن من ازواج ولو اعجبک
حسنهن الا زوجتک»
توجه شود:
اسم خودش و مادرش را هم در
ورقه بنویسد و شرایط عمومی
نوشتن دعا را رعایت کند
این مطلب ناب از یک نسخه بسیار
قدیمی تهیه شد و در اختیار شما
عزیزان قرار گرفت
اگر زنی شوهرش به زنی دیگر رو کرده و از زن خودش سرد شده
سوره «مسد» رانوشته وبا خود داشته
باشد شوهرش میل به زن دیگری نکند.
سوره مسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم
«تبت یدا ابی لهب و تب ما اغنی عنه
ماله و ما کسب سیصلی نارا ذات لهب
و امراتة حمالة الحطب فی جیدها حبل
من مسد»
منابع: مستدرک الوسائل
#نکات_سلامتی🍎
♻️ #بیماریهای_زنان
✅ #رحم و مزاج شناسی رحم
برای شناخت بیماریهای زنان بهتر است جایگاه رحم را بشناسیم:
🔹دو وظیفه ی اصلی رحم:
🔸1_وظیفه ی آبستن شدن و حمل جنین،تغذیه جنین در دوران بارداری
🔸2_پاکسازی و تصفیه خون از فضولات بدن(در ایام عادت)
🔺پس کسانی که اقدام به خارج کردن رحم میکنند به معنی احتباس نمودن فضولات در بدن و ایجاد اختلال در نظم بدن است
🔴از طرفی چون به کل بدن ربط دارد، هرگونه مشکل در رحم و در چرخه ی عادت ماهیانه کل بدن رو دچار اختلال میکند که باید ریشه ی علت پیدا و رفع شود.
🟢رحم در زمان عادت ماهیانه پاک میشود و در غیر عادت ماهیانه پاک میماند.
___________
✅#خارش_واژن
🔹خارش واژن برای هرطبقه سنی یعنی حضور عفونت. وقتی با دستمال کاغذی الوده به موادوایتکس تطهیر میکنند ، یکنوع پختگی از عفونت ثابت فعال میشود. پس اگر با #پارچه این موضع خشک شود جوش و اگزما پوستی درلبه واژن فعال نمیشود.
🔸حمام #آب_نمک میتواند خارش واژن را کاهش دهد. نمک رشد میکروب عامل عفونت را کنترل میکند و در نهایت منجر به کاهش خارش و ناراحتیهای دیگر میشود.
@azsargozashteha💚
این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده و برمیگرده به عصری که بارون شدیدی میومده و هوا کم کم داشته تاریک میشده. یکی از اهالی این روستا که از زبون خودش این داستان ترسناک رو نقل میکنه میگه شوهرم هنوز نرسیده بود خونه و بارون واقعا شدید بود. تو خونه مشغول کارام بودم که صدای در اومد و من که مطمئن بودم شوهرم رسیده رفتم در رو باز کردم اما دیدم ی زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد بیایم تو خونه شما بمونیم.
من که میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، با روی خوش گفتم آره حتما بیاید و کلی تعارف کردم بهشون. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشما خودم دیدم، اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم. خونه اصلا کثیف نشد. روستا کلا گلی بود و حتی حیاط خونه هم کثیف بود بخاطر بارون.
اینو که دیدم بهشون گفتم شما بشینید الان میام و رفتم در خونه همسایه. تا در رو باز کرد رفتم تو و داستان رو بهش گفتم. چادرشو سر کرد و گفت بیا بریم و نترس. وقتی از خونشون اومدیم بیرون دیدیم دوتا گوسفند از جلوی خونه ما دارن میرن که همسایه ما گفت ببینی گوسفند کیه این موقع و تو این بارون زده بیرون که من بهش گفتم گوسفند رو ول کن بیا بریم تو تا شک نکردن.
رفتیم تو و کل خونه رو گشتیم اما هیچ اثری از اون زن و مرد ندیدیم. من که زبونم بند اومده بود بزور به همسایه گفتم بخداااااا اینجا بودن، که پرید وسط حرفم و گفت آره تو درست میگی و من باید میفهمیدم اون دوتا گوسفند همونا بودن که داشتن میرفتن از تو خونه تو. وقتی شوهرم اومد داستان رو برای اون تعریف کردم که گفت خدا رو شکر که اتفاقی برات نیفتاد.