eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.7هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام و خسته نباشید برای ترس و استرس سوره یاسین بعد از نماز صبح، کلا سوره یاسین رو بعد از نماز صبح بخونید، هم دفع شر میکنه حتی آدمای نزدیکتون مث مثلا مادر شوهر بد، یا دوست بد یا..... هم رزق رو زیاد میکنه، هم دفع وسواس، هم دفع ترس، هم شادی آور، هم برکت، خلاصه که سوره ی یاسین وقتی نازل شد به تعداد هر حرف 10 تا از ملائک نازل شدن، وقتی این سوره رو میخونید تموم ملائل این سوره پیشتون حاضر میشن، و با روح شما عجین میشن، برای حاجات شما دعا میکنن، و وجودتون و زندگیتون پر از نور و خیر و برکت میشه ❤️❤️❤️❤️ 🌺 برای ترس زیاد این ذکر رو بخونید لاحول و لاقوت الا باللله ... سفارش امام جعفر صادق ❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد اون جیگر گوشم که ۱۴ سالشه وپریود شده..عزیز دلم .قربونت برم.دخترمنم تو همین سن پریود شده بود الانم ۲۰ سالشه.اول بهتره که به مامانت بگو گلم.ترس چی عزیز دلم.مامانا بهترین دوست آدم هستن.بعدشم اصلا نگران نباش و نترس.چون بار اولته.ممکنه دوروزه تموم شه یا چندروز طول بکشه.قرمز باشه یا سیاه رنگ.اثلا ممکنه مرتب هم هرماه نشی..اصلا مهم نیست.تاسه سال طبیعیه.هفته ای دوشب قرص آهن بخور.با هفته ای ۴ شب فولیک اسید یک میلیگرمی.اصلا جای نگرانی نیست.فقط بهداشت فردی و رعایت کن جان دلم.درآخرهم میگم بهترین کار اینه که به مادرتون بگی...ازطرف یه خانم دکتر😘😘 ❤️❤️❤️❤️❤️ پیام اعضا 🌹👇🏻 سلام خانوما من از راهکار هایی که دادید استفاده میکنم به مادرمم گفتم گفت که اشکال نداره طبیعیه بازم دستتون درد نکنه بابت راهنمایی های عالیتون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_شش اسد به سرعت به سمتش دوید و گفت مرتیکه ی عوضی ، قرار ما چی بود؟ حالا واسه من پیغام میف
از وحشت فکر اینکه یعقوب رو کشتم خشکم زده بود .. پسر جوون با داد و بیداد اومد نزدیکم و دستش رو بلند کرد که منو بزنه ولی اسد از پشت دستش رو گرفت و کشید عقب و گفت تو چیکارشی صبر کن ببریمش مریضخونه ، شاید نمرده .. پسر عقب رفت و گفت نمیزارم قسر در برید .. زدید بدبختو کشتید .. یکی از اهالی دست پسرجوون رو گرفت و همراه خودش برد .. اسد سینه به سینه ام ایستاد و آروم گفت یوسف .. زود باش خودت رو جمع کن .. به خودت بیا ببین چی میگم .. گنگ به اسد نگاه کردم .. اسد از شونهام گرفت و تکون داد و گفت یوسف .. اون به تو حمله کرد .. فقط همین رو میگی .. مات نگاهش کردم و گفتم دروغ نمیگم .. زدم یارو مرده پاش وایمیسم .. اسد از حرص دستهاش رو مشت کرد و خواست حرفی بزنه که یکی از آدمهایی که کنار یعقوب بودند داد زد زنده است .. نمرده .. هر دو تامون بقیه رو کنار زدیم و کنار یعقوب نشستیم .. لبش تکونی خورد و صدای ناله ی آرومی شنیدیم .. اسد سریع بلند شد و گفت برید عقب ببریمش مریضخونه .. رو کرد به پسر جوون و گفت بیا کمک بزاریمش تو ماشین .. با کمک بقیه یعقوب رو گذاشتیم تو ماشین و راهی بیمارستان شدیم .. تمام راه پسر جوون مارو تهدید میکرد . به سختی و بخاطر اشاره های اسد جوابی نمیدادم .. به مریضخونه رسیدیم و یعقوب رو برای معاینه به اتاقی بردم .. اسد کنار پسرجوون ایستاده بود و آروم کنار گوشش حرف میزد .. نمیدونم چی میگفت ولی بعد از چند دقیقه ، پسر آرامتر شده بود .. بیشتر از یک ساعت بود که یعقوب رو به داخل برده بودند و از حالش بی خبر بودیم .. درسته که خیلی ازش حرصی بودم ولی دلم نمیخواست بمیره مخصوصا که چند تا بچه داشت و نمیخواستم من باعث یتیم شدن بچهاش باشم .. به اسد اشاره کردم بیاد کنار من .. اسد بعد از چند دقیقه اومد .. با نگرانی گفتم چی میگی دو ساعته .. اسد سیگاری روشن کرد و زیر لب گفت دارم میپزمش .. حرفی بر علیه ات نزنه .. فقط بهش وعده وعید دادم باید سر کیسه رو شل کنی .. کلافه گفتم فقط این مسئله ختم به خیر بشه هر چی بخوای قبوله .. اسد عمدا دود سیگار رو تو صورتم فوت کرد و گفت این مسئله تموم بشه من با دستهای خودم تو رو خفه میکنم که اینقدر دردسر درست نکنی .. یکی از پرستارها در رو باز کرد .. هر سه بلند شدیم و اسد پرسید چی شد؟ حال دوستمون چطوره؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام آدمین جان لطفا اگه میشه سوال منم بزار کانال ممنون میشم . من دو تا دختر دو ساله دارم دوقلو هستند یکی از دخترام موهاش موخوره داره اصلاً رشد نمیکنه میخواستم ببینم اگه کسی راه حلی واسه موخوره داره به من بگه ممنون میشم همینطور واسه رشد موهاشون. اینم بگم یک بارم نوک گیری کردم ولی بازم موخوره زده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام و خسته نباشید به تمام ممبر های گل🌸 دوستان من یه پرسشی خدمتتون داشتم و امیدوارم که این سوالم رو بزارید. دوستان من میخوام سال بعد به تیزهوشان دهم شرکت کنم و خیلی میخوام قبول شم لطفا اگه میدونید میشه بگید چه کتابایی خوندید وبا چه راه حل هایی تمرین و تکرار کردید و باید کتاب پایه چندم ها رو بخونم؟ لطفا اگه میتونید درمورد این موضوع بهم کمک کنید. ممنون میشم⚘ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خواهشا مشکل منم بزارید من یسری مشکلات در خانوادم رخ داده که باعث شده خیلی سختی بکشم حالا بعد از همه مشکلات چند سال میگذره زندگیم در آرامشه ولی در حرف زدم مشکل دارم میترسم حرف بزنم وقتی حرف میزنم زبونم میگیره اولا اینجور نبودم ولی الا هی داره بیشتر میشه اصلا نمی تونم یکی داستان یا چیزی رو تعریف یا کلمات رو بد میگم یا اصلا نمیتونم بگم. یک نوجوان 14ساله هستم میترسم این مشکل مانع بیشرفتم بشه . لطفا راهنماییم کنید که چجوری این مشکل رو برطرف کنم ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام عزیزم منم میخواستم مشکلمو بگم. من ۱۸ سالمه و یک سال و نیمه ازدواج کردم. خداروشکر شوهرم مرد خوبیه و دوسم داره. من تو خانواده ای بزرگ شدم که پسر خیلی دوست داشتن و مشکل منم همین بود وقتی داداشم به دنیا اومد کلا از چشم افتادم قبلا هم دوسم نداشتن ولی بعدش کلا منو دور انداختن همش من شهرستان خونه مادربزرگم بودم. یکم که بزرگتر شدم میدیدم که مامانم داره به بابام خیانت میکنه و وقتی داداشم مهدکودک بود و منم مدرسه مرد می اورد خونه در خونه رو به روی من باز نمیکرد تا اون آقا بره و منم توی کوچه منتظر میموندم ولی بعدش که درو باز میکرد دروغ میگفت که خواب بودم و نشنیدم ولی ناهارشونو خورده بودن ظرفاشونم جمع نکرده بودن حتی واسه منم غذا نگه نمی داشتن. مامانم گوش منو پر میکرد که بابات خیانت میکنه و منم بچه بودم باور میکردم. بابام واقعا زحمت کش بود و وضع مالی عالی داشتیم ولی وقتایی که بابام شب کار بود اون هر کار دلش میخاس میکرد بابامم فهمیده بود مامانم خیانت میکنه و واقعا نابود شده بود میدیدم که غرورش له شده ولی مامانم انقدر واسم لباس و خوراکی میگرفت که انکار میکردم که مامانم خیانت میکنه. آخر سر هم طلاق گرفتن و بابام ازدواج کرد و مامانمم بعد حدودا ۱ سال با یه پسر کوچیکتر از خودش عقد شد و بابام به مامانم مهریه هم خونه داد هم طلا هم ۱۰۰ میلیون پول و این قضیه مال ۴ سال پیشه و الان مامانم کل پول و داراییشو داد به اون پسر و اون اصلا مامانمو دوست نداره و بهش فوش میده و هرموقع بی پول میشه مامانمو میفرسته با زن بابام دعوا کنه و دیه بگیره تا اون نامرد زندگیشو بگذرونه مامانم خیلی منو عذاب داد وقتی جدا شدن من ضربه خوردم چون هیچکدوم منو نمیخواستن و همش آواره بودم، الان من با مامانم قطع رابطه کردم و ازش متنفرم دلم میخواد بمیره و دیگه نبینمش. شوهرم فکر میکنه بابام خیانت کرده و مامانم حیف شد ولی قضیه این نیست. مامانم از شوهرم پول گرفته و پس نداده و هیچ جهیزیه ای هم به من نداد شاید کل وسایلی که خرید ۴ میلیون هم نشد و بقیه وسایلم هم از خودش داد و بقیه رو شوهرم خرید و اونایی هم که مامانم خریده بود و همه رو عوض کرد و بهترین وسایلو برام خرید که غصه نخورم و حسرت نکشم. واقعا شوهرم خیلی تحمل کرد مامانم همیشه از شوهرم بدش میومد چون شوهرم منو دوست داره و واسم هرکاری میکنه ولی شوهر اون نه. واقعا خسته شدم میدونم که اشتباه کردم که انکار کردم مامانم خیانت نمیکنه ولی واقعا دارم عذاب میکشم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من دلم خونه چند ساله که آتیش تو جونمه آروم نمیگیرم منو خانومم با هزار بدبختی که بود بعد ۸ سال بچه دار شدیم انگار دنیا رو بهم داده بودن همسرم آدم پرانرژی مهربونی بود زمانی که باردار شد دیگه از زندگیمون نگم براتون ما بچه که نداشتیم حسادت میکردن وقتی فهمیدن زنم‌ باردار شده از حسادت منفجر میشدن چون من تو فامیل دشمن زیاد دارم همیشه بقیه رو مسخره میکردم که آدم عشق داره چرا خیانت میکنه قضاوت میکردم تا گریبان خودمو گرفت منشی دفترم خیلی بهم ابراز علاقه میکرد اما من انقد زنمو دوس داشتم که توجه نمیکردم تا اینکه یه روز ازم مشورت خواست گفت میخوام یه کاری کنم که اگه بشه راجبش صحبت کنیم اون کاملا در جریان عشق من به همسرم بود. بحث که تموم شد قرار شد فایل ها و برنامه هاشو بررسی کنم و بهش کمک کنم همینجوری قرارهامون بیشتر شد. بخدا قسم فکرشم نمیکردم ولی انگار بهش علاقه مند شده بودم جوری بود که اگه کارم نداشت بازم به دیدنش میرفتم دخترم به دنیا اومد و من خواستم تمومش کنم بخاطر دخترم اما دست بردار نبود و تهدید کرد که به زنم همه چیو میگه و باعث شد که چهارسال رابطمون ادامه پیدا کنه. زنم کم کم داشت متوجه میشد اما انقد عاشقش بودم و باهاش مهربون بودم که به فکرشم نمیرسید برای همین گفتم تا متوجه نشده دیگه باید تمومش کنم و کلا اخراجش کردم و از همه جا بلاکش کردم. اما اون روز شوم با دخترم رفته بودیم خرید جیگرم داره میسوزه اینهارو میگم دیدم اون خانوم نزدیک خونمونه ..👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df بدون قضاوت و توهین❌❌❌🙏🏻
❤️ سلام درجواب اون خانمی که به برادر شوهرشون حسادت میکنه یا همچین چیزایی که نوشتن میخواستم عرض کنم عزیزم من وقتی که ازدواج کردم شوهرم خیلی سرد بود یعنی بلد نبود بیان کنه یا عکس العملی داشته باشه حالا بماند چقدر زجر کشیدم که بعد از 14سال اززندگی مشترک گذشته کم کم یاد گرفت اون اوایل هی کم کم به جاری ها اضافه میشد وهرکدوم یه شکلی بودن یکیشون کلا مهرومحبت خودش وهمسرش رو به رخ میکشید که بین بقیه جاریها حرفش بودیادمه عقد بودن رفتن توی اتاق خواب اون موقع ها بدبود که عقدی برن تواتاق جدا چون همیشه من وهمسرم یکی اول اتاق یکی ته اتاق کنار بقیه میخوابیدیم تاچشمشون به قولی باز نشه بماند که توی خلوت خودمون هم محبت نبود خلاصه بگم اونروز اینقدر صدای خنده و قهقههه جاریم میومد که من هزار فکر کردم واخرسر که به شوهرم گفتم من توی عقد باید مراعات همه رو میکردم همیشه بد بودم ومن وندیدی ببین این چقدر لوسه وهمه جا احترامشه یه بحث مفصل بین من وهمسرم پیش اومد الان که به اون موقع فکر میکنم میبینم بچگی کردم چون جاریم همین هم میخواست عزیزم به دلت بگو خدا یکی همسرم هم یکی وقتی خصلتهای خوب داره احتمالا محبتش کمه چون تاحدودی منم شرایط شما رو داشتم مرتب بهش یاداوری کن بهت محبت کنه منم بعد از مدتی از همسرم خواستم محبت توی جمعش رو بهم بیشتر کنه بماند وقتی محبت میکرد جلوی دیگران چشمام از حدقه میزد بیرون تاچندروز توی فکر وخیال بودم حتی اگه چیز کمی بود ازمن به شما نصیحت اون دنیا رو با هیچ چیز این دنیا عوض نکن مخصوصا نفس من شب وروز از خدا میخوام چشمم رو از نامحرم بگیره که به خدا نزدیک بشم ممنون از همه عزیزان برای شفای بیماران عزیز کرونایی صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_هفت از وحشت فکر اینکه یعقوب رو کشتم خشکم زده بود .. پسر جوون با داد و بیداد اومد نزدیکم
زن جوون گفت الان دکتر میاد میگه .. چند دقیقه بعد دکتر هم بیرون اومد و عینکش رو بالای سرش گذاشت و پرسید مطمئنید رفیقتون از بلندی سقوط کرده ؟ من با تعجب به اسد نگاه کردم که زود به دکتر گفت آقای دکتر جلوی چشم خودمون از بالای کیسه های آرد افتاد .. دکتر روی کاغذی که دستش بود چیزی یادداشت کرد و گفت فعلا زنده است .. اگر تا صبح اتفاقی نیوفته میتونم بگم که خطر رفع شده ولی .. نگران پرسیدم ولی چی؟ _ولی ممکنه دچار عارضه بشه .. پسر جوون پرسید چه عارضه ای ؟ _ممکنه بیناییش دچار مشکل بشه .. ولی همه چی صبح معلوم میشه شما هم فعلا دعا کنید .. دکتر که رفت پسر جوون به دیوار تکیه کرد و نشست .. اسد پشتش رو کرد و گفت فکر کنم میمرد دردسرمون کمتر میشد .. این زنده بمونه ، کورم بشه لال نیست که میره همه چی رو میگه .. این پسرم دیگه به دردمون نمیخوره .. روی نیمکت نشستم و گفتم یعنی الان دعا کنیم که یعقوب بمیره؟ اسد کنار صورتش رو خاروند و گفت یه پولی میدادی به خانواده اش و یه پولی هم به این پسره .. هلاک پوله واسه چند قرون پیغام برده بود واسه صنم .. چشمهام رو ریز کردم و گفتم هم صنم خلاص میشد ... اسد صداش رو پایین تر آورد و گفت همین الانم پول بدی این پسره کار یعقوب رو تموم میکنه.. خیره نگاهش کردم و گفتم اسد جدی که نمیگی؟ اسد گفت خب قسمت آخرش که جدی نبود ولی به بقیه اش فکر کن که مردنش نفعش واسمون بیشتره .. دستهام رو روی سرم گذاشتم و گفتم صبر میکنیم ببینیم خدا چی میخواد تو برو خونت من اینجا میمونم .. اسد سیگار دیگه ای رو روشن کرد و گفت حالا میرم .. چند ساعتی گذشته بود .. اسد با پسر جوون به حیاط مریضخونه رفتند و صحبت میکردند .. یک بار موقعی که پرستاری به اتاقی که یعقوب بود، میرفت از کنار در نگاهش کردم ولی نفهمیدم حالش چطوره؟ خسته بودم.. روی نیمکت دراز کشیدم و کم کم چشمهام گرم شد و خوابم برد .. با صدای پرستارها و رفت و آمد به اتاقی که یعقوب اونجا بود چشمهام رو باز کردم .. اسد بالای سرم ایستاده بود پرسیدم چی شده ؟ اسد ابرویی بالا انداخت و گفت نمیدونم .. به اطراف نگاه کردم و پرسیدم پسره کجاست؟ _رفت خونه اش ... با شنیدن صدای دکتر که به پرستارها گفت تموم کرد .. روشو بکشید به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد ... تو که... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
"عباس" از مریم که خداحافظی کردم دلم میخواست برگردم پیشش ولی کاری بود که شروع کرده بودیم .. میدونستم از پنجره نگاهم میکنه ولی شرم کردم برگردم و نگاهش کنم .. ماشین رو روشن کردم و با سرعت دور شدم .. جلوی خونه ی نرگس نگه داشتم .. چهره ی مریم برای یک ثانیه هم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت.. نرگس با چادر جلوی در بود.. تعارفم کرد که بنشینم .. یک لحظه نگاهش کردم .. زشت نبود ولی مریم نبود.. هیچ کس به نظر من ، به زیبایی مریم نبود .. از فشار ناراحتی سبیلهام رو میجویدم .. اگر همینطور کنار هم مینشستیم تا صبح هم کاری نمیتونستم انجام بدم .. بهش گفتم چادرش رو برداره و... حس بدی تمام وجودم رو گرفت .. لحظه به لحظه با مریم مقایسه اش میکردم .. دیگه نمیتونستم بمونم .. سریع دوش گرفتم .. دعا کردم همین ماه باردار بشه .. یک لحظه فکر کردم مبادا تو تنهایی بترسه و اگه حامله بشه ، بچه ام رو سقط کنه .. بهش گفتم در رو ببنده و از خونه زدم بیرون .. نمیدونستم وقتی با مریم رو در رو شدم چکار کنم و چه حرفی بزنم .. در رو که باز کردم ، مریم روی کاناپه دراز کشیده بود .. بدون اینکه برق رو روشن کنم نزدیکش شدم .. چشمهاش بسته بود ولی از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره... کنارش رو زانو نشستم و سرم رو نزدیک گوشش بردم و گفتم مریم گلی .. اینجا نخواب بدن درد میگیری ، بلند شو بریم روی تخت بخواب .. دستم رو بردم سمت موهاش که یهو از جا پرید و گفت بهم دست نزن .. دستم رو بردم عقب و گفتم باشه .. باشه چشم .. مریم با صدای لرزون گفت عباس.. تا وقتی که .. اون زن تو زندگیت هست و کنارش میمونی حق نداری به من دست بزنی .. به هیچ عنوان ... میدونستم الان حالش خوب نیست و بهش حق میدادم .. بلند شدم کمی عقب رفتم و گفتم اون زن تو زندگی من نیست فقط یه وظیفه داره ، انجام که داد میره پی زندگیش ولی تو نفس منی مریم.. تا هر وقت که بگی نزدیکت نمیشم .. به سمت اتاق خواب میرفتم که دوباره برگشتم و از پشت از سرش بوسیدم و گفتم فقط یه بوس رو اجازه بده که اگه اونم بگیری عباس میمیره .. صدای آهسته ی گریه اش ، خنجری بود توی دلم ... از همون شب ، مریم تمام سعی اش رو میکرد که بامن هم صحبت نشه .. قبل از آمدن من غذاش رو میخورد و صبحها تا من از خونه خارج نمیشدم از خواب بیدار نمیشد .. طبق قراری که داشتیم یک روز در میان پیش نرگس میرفتم .. .. تو این مدت نرگس از بدبختیهایی که تو زندگیش دیده بود برام تعریف میکرد و منم هر از گاهی براش دردودل میکردم .... https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24 داستان زندگی مریم و عباس👆🏻🙈😍 جنجال کرده تو کل ایتا😍 فقط در کانال سوم ما💪🏻😍👆🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام آدمین جان لطفا اگه میشه سوال منم بزار کانال ممنون میشم . من دو تا دختر دو ساله
❤️ سلام عزیزی که میخوان آزمون تیزهوشان بدن عزیزم توی سایت mdue.ir.هوش بری بهت کامل توضیح داده که چه درسهایی را بخونی.ضمنا توی اینترنت بزنی کتابهایی که مفیده بهت معرفی میکنه.موفق باشی. ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام نوجوان عزیزی که لکنت دارن. عزیزم حتما با یک روانشناس با تجربه مشورت کن.مطمئن باش به خاطر استرسه که بهت کمک میکنه. ❤️❤️❤️❤️ عزیزم که دخترش موخوره داره به موهای دخترت حنا بزن ❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانومی که واسه تیزهوشان دهم کتاب می خواستن کتاب های هوش کمپلکس هشتم و نهم که کلا شامل همه سوالات هوشه که خیلی خوبه و پک سمپادیوم نهم که ازمون های شبیه ساز و برگزار شده و دفترچه های استعداد تحلیلی و تحصیلی داره با پاسخنامه تشریحی که خیلی آمادت می کنه البته کتاب مولتی کمپلکس هم هست که آزمون های زیادی داره اما من خودم از سمپادیوم استفاده کردم وقتی ششم بودم می تونی از کتاب های ۱۰۰۰ تست و ۱۰۰۱ تست ششم و نهم هم استفاده کنی این کتاب ها همشون از انتشارت مهروماهن درمورد این که چطور تمرین کنی هم بگم اگه واقعا این کتاب هارو خوب بخونی موفق میشی من بعضیارو دیدم روز ۵۰۰ تا تست میزنن اما اینطور درست نیست روزی ۱۰۰ تا تست بزن و اشکالات رو با پاسخنامه یادبگیر تقریبا یکماه مونده به آزمون هم شروع کن از خودت آزمون های سال قبل و شبیه ساز بگیر که تو پک سمپادیومم هست تا کامل آماده شی بقیشو بسپار به خدا انشاالله موفق بشی ❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر در رابطه با اون خانومی که میگن می خوان تیزهوشان شرکت کنن عزیزم من امسال پایه دهمو تو تیزهوشان گذروندم و بعدِ تابستون وارد یازدهم میشم و از کلاس هفتم تو تیزهوشان درس خوندم و بنابراین خیلی از بودجه بندی آزمون ورودی دهمی ها خبر ندارم اما بودجه بندی هرچیزی که باشه قطعا فراتر از سه پایه ی راهنمایی (هفتم و هشتم و نهم) نمیره و برای درس های این سه پایه هم کتاب های خیلی سبز و IQ فوق العادس چون ما تو مدرسه اینا رو کار می کردیم حتما تستاشونو بزن. برات آرزوی موفقیت می کنم❤️😘 ❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد دختر خانمی که گفتن میخوان تیز هوشان قبول بشن. از همه مهمتر دروس پایه نهم هست خیلی نکته ای و به صورت تستی بخون بعد هشتم و هفتم.کتاب کار ۳۱ استان هم خیلی تعریفشو شنیدم من برای امتحان نمونه که رفته بودم این کتابو داشتم ولی من یه جزوه داشتم از حدود ۱۰ تا ازمون نمونه سالای قبل.منکه همون تستارو میزدم هرجا به مشکل برمیخوردم کتابو نگاه میکردم و یاد میگرفتم.چون بعد امتحانات پایانی بود کتابامو بلد بودم برای همین فقط تست میزدم من درسای هشتم و هفتمو نخوندم اصلا.نمونه قبول شدم نمونه و تیزهوشان ازمونش خیلی باهم فرق نداره حتی گفته شده بود ازمون نمونه پارسال سخت تر از تیزهوشان بوده فقط استعداد تحلیلی داره که اون بسته به استعداد ذاتی شما هست.سعی کن تست زیاد بزنی. موفق باشی ❤️❤️❤️ سلام برای اون خانمی که دخترشون موخوره داره بگین از عطاری یا دارو گیاهی شامپویی به نام سبغ بگیرن خیلی عالیه التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام دوستان خواهشا کمکم کنید من دیوونه شدم با خودم حرف میزنم میخندم گریه میکنم نماز و قران میخونم اما اصلا حضور قلب و ذهن ندارم چیکار کنم 😭😭😭😭تو روستا زندگی میکنم به هیچ مشاوره و روان پزشک دسترسی ندارم الان نزدیک شیش ماهه اینجوری شدم وقتی نماز میخونم کلماتو تکرار میکنم اما تو دلم دارم با خودم حرف میزنم به چیزهای خیلی بیخود فکر میکنم و باعث میشه نمازمو درست نخونم حاجتم دارم اما وقتی حضور قلب نداشته باشی چه فایده براورده نمیشه که تو رو خدا کمک کنید دارم دق میکنم خیلی غصه میخورم که حاجتم رو نمیگیرم 😔🙏🙏 خواهش میکنم جواب بدید اجرتون با امام زمان ♥️🌹 توروخدا یه صلواتم برام بفرستین که انشأالله این هفته حاتمو بگیرم خیلی سختی کشیدم ممنون🌺 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همگی🌷 دوستان لطفا راهنماییم کنید برای کسی که فحش میده چیکار باید انجام بدیم منظورم اینه که چطور باید باهاش برخورد کنیم آخه شوهرم تا یه حرفی بهش بزنی داد میزنه فحش میده متأسفانه😔 حتی به میخ دیوارم فحش میده ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 با تجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من یه اقای بیست و نه سالم توی تمام کانالا دیدم خانوما از بچه ننه بودم شوهراشون شاکی ان حالا مشکل من برعکسه ،سه ماهه یه شب تنها نبودیم یعنی من یک کیلو سیبم بگیرم میگه آخی از گلوم پایین نمیره زنگ میزنه مامان باباش بیان ،یعنی فقط کاش والدینش بودن،خواهر برادر دختر عمو دختر خاله ،هرشب یکی تو خونه ی ماست ولی بدتر از همه ش یه شب دیر از سرکار اومدم دیدم همه چراغا خاموشه گفتم آخ جون مهمون نداریم امشب یه حرکت بامزه بزنم ،توی همون تاریکی رفتم تو اتاق یه دونه از لباس مجلسیای زنمو برداشتم پوشیدم و کلاه بوقی رو گذاشتم سرم رفتم بالا سرش که یهو برق روشن شد دیدم زنم مسواک به دست از دستشویی اومد بیرون،مات و مبهوت به اون و کسی که توی تخت خابیده بود زل زدم...👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df