eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج‌بہ‌حق‌زینب‌ڪبࢪے‌...』 کسانی منتظر فرج هستند،که‌برای‌خداودر‌ راهِ‌خدا منتظرِ‌آن‌‌حضرت‌باشند؛ نه‌برای‌برآوردن‌حاجات‌شخصیِ‌خود. 📚 درمحضربھجت، ج۲، ص۱۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرتضۍ‌آوینۍ: شرطِ‌وروددرجمع‌شھدااخلا‌ص‌است اگراین‌شرط‌رادارے . . چہ‌تفاوت‌میڪندکہ‌نامت‌چیست!(:
{🍂🧡} تمامِ نوࢪ معنوۍ و فیوضاتۍ ڪہ انسان از عبادات و زیاࢪات ڪسب مۍڪند با نیشۍ ڪہ بہ وسیلہ زبان بہ دیگࢪان میزند،نابود مۍشود. [شیخ‌ ࢪجبعلۍ خیاط] شاید
رفیق شهید من🍃 از بین این همه رفیق که دارم ، یه رفیق هست که هر لحظه باهامه و حواسش به من هست ..🌻 موقع تنهاییام باهاش درد دل میکنم و وقتی کارم گیره از اون می خوام کمکم کنه .. یه رفیق ... یه رفیق شهید ... تولدت مبارک رفیق شهیدم ...😍 تولد اصلی مردان خدا شهادت است🌱
‹🌿💚› گفٺ‌: اول‌خودٺودࢪسٺ‌‌ڪن‌بعدبࢪومسجد گفٺم:عھ!! ‌پس‌اول‌بایدسالم‌شیم‌بعد‌بࢪیم‌دڪٺࢪ
وقتۍبدنیا‌اومد؎ تو‌گریہ‌ڪرد؎؛بقیہ‌خندیدن حالا‌یجور؎زندگی‌ڪن ڪه‌موقع‌مرگت‌همہ‌گریه‌ڪنن‌توبخند؎ درست‌مثل‌شهدا..(: 🌱
🔻بی اعتمادی در خانواده 🔻جدایی و طلاق 🔻افزایش سقط جنین 🔻خیانت 🔻و... همه اینها و کلی معضلات دیگر، رابطه مستقیم و غیر مستقیم با بی حجابی دارد. ⭕️ همراه با خود امنیت و آرامش می آورد و جامعه و خانواده و خود شخص را به سمت پیشرفت می برد و در مقابل بی حجابی، موجب بی شماری از، ضرر های فردی و مشکلات خانوادگی و مفاسد اجتماعی است.
ازفـراقِ‌تـواگر‌دِق‌بڪنم‌نیست‌عجیب؛ ایـن‌عجیب‌است‌‌ڪه‌من‌زندھ‌بمـٰانم‌بۍ‌تـو..! 🌿 💚
آقا‌ بین‌ما‌هستن،نمی‌بینیمش چون‌چشم‌مون‌پاک‌نیست .. !! صداش‌رو‌نمی‌شنویم‌چون‌گوش‌ مون‌پاک‌نیست💔🕊.. دلتنگش‌نیستیم‌چون‌منتظرنیستیم فقط‌و‌فقط‌ادعا‌داریم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج‌بہ‌حق‌زینب‌ڪبࢪے‌...』 کسانی منتظر فرج هستند،که‌برای‌خداودر‌ راهِ‌خدا منتظرِ‌آن‌‌حضرت‌باشند؛ نه‌برای‌برآوردن‌حاجات‌شخصیِ‌خود. 📚 درمحضربھجت، ج۲، ص۱۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای‌کہ‌مراخوانده‌ای راه‌نشانم‌بده.. :)!
‹🌷🕊› هم خودشان خاکی بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود باران ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد
خستم مثلِ اون کسی که به هر دری زد ولی به نرسید :)! ..💔🥀
‹💚✨› هرکسی‌ماندبه‌خورشیدسلامم‌ببرد ماکه‌مردیم‌وندیدیم‌به‌خودگرمارا.. ‹ ✨⇢ › ‹ 💚⇢
بهترین راه همان است که به تو ختم شود♥️ --
⭕️ بی حجابی از ناآرامی‌های ذهنی زن و مرد آغاز می‌شود نهاد خانواده را متزلزل و شخصیت زن را خدشه‌دار می‌کند و نهایتاً به بزهکاری‌های اجتماعی ختم می‌شود. 🔻بنابراین حجاب گرچه اشخاص را مورد اشاره می‌گیرد اما فواید و مضرات آن در شخص باقی نمی‌ماند بلکه به خانواده و اجتماع تسری پیدا می‌کند باعث استحکام خانواده و تعالی جامعه است و بی‌حجابی دریچه ورود به مفاسد است.
و سلام بر او که میگفت: خدایا تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی که عصاره حیات انسان است 🪴
‹💚✨› ودرهیاهوی‌دنیایی‌پرازجمعیت‌سلام‌براو‌که‌جایش‌ همیشه‌خالیست... :) ‹ ✨⇢ › ‹ 💚⇢
😈 ❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌ قران را محکم چسپوندم به سینه ام و مدام تکرار می‌کردم(یاصاحب الزمان الغوث و الامان) ,لنگ لنگان در کابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم.... یک دفعه..دیدم.... همینجورکه چسب دوم را روی زخم می‌زدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد... دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت, پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱 واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟ خوشحال شدم از این‌که بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خون‌های کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خون‌ها کرد . حالا می‌فهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟ مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟ پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند... آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم می‌رم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم. با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم... اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرف‌های بسیار رکیکی از دهنش خارج می‌کرد... بی توجه بهش ادامه دادم... نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه می‌خوندم و گریه می‌کردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش می‌داد, اما انگار می‌ترسید بهم نزدیک بشه. عزاداریم بهم چسبید. از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود, اونم مثل سایه پشت سرم می‌ومد. رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم. یکدفعه ایفون را زدند... کی می‌تونست باشه؟؟ بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد. ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد... خدای من.... دونفر تو مانیتور ایفون ,یک تن بی سر را نشونم دادند بعدش ,جسد را انداختن وسر خونین پدرم را بالا آوردند. از عمق وجودم جیغ می‌کشیدم ,حال خودم را نمی‌فهمیدم ,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم می‌خندید دوباره ایفون , دوباره سر خونین بابام ,جلوی در از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم... نمی‌دونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم می‌ریخت چشام را باز کردم. درکی از زمان و مکان نداشتم, مامان چرا سیاه پوشیده؟؟ ,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم , بدنم به رعشه افتاد, خدایااااااا نکنه بابام را کشتن؟؟ تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا , آب قند را بیار, داره می‌لرزه, بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد که بابا زنده است . خواستم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن. مادرم گریه می‌کرد و یاحسین می‌گفت. به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم, بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش می‌داد! دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,می‌خواستم دهنش را خورد کنم,, رسیدم بهش میزدمش... مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم , آخه اونا جن را نمی‌دیدند. محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم... اگه بقیه ی رمان میخوای بخونی وارد کانال زیر بشو👇👇👇 خییییلی هیجانی🤩 ... https://eitaa.com/joinchat/661127333Cf01e375efc