◜📔🕊◞-----------------------
قَلبَمگِرفتارِتحالَم،پَریشونِت
مَـטּگِریہهاکَردم،بااِسممَحزونت...シ
◜📔🕊◞-----------------------
𖦸
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه
مکتبی زدم خا.......😉😂😂
💢روایت جالبی از جوانان شَر و شوری که جذب شهیدچمران شدند و به جبهه رفتند....😊
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part65
هر لحظه که حس می کردم ممکن است به زمین بخورد محکم چشمانم را می بستم و فقط اسم علی را صدا می زدم...
آخر هم از بس از دست این پدر و پسر بازیگوش حرص خوردم، آنقدر غرق شدن علی ایلیا را بغل گرفت و مسیرمان را جدا کردیم تا برویم زیارت.
دستم که به ضریح خورد، باز هم مثل بار اول حس غریبی داشتم.
زیارت مکه تمام شد برگشتمبه صحن.
با چشم دنبال علی و ایلیا میگشتم که...
علی داخل حیاط نماز میخواند و وروجک کوچک من هم ادای نماز خواندن را در می آورد.
گاهی وقت ها، نمی دانم باید چطور تو را شکر کنم!
خوشبختی، سلامتی، همسر خوب، فرزند سالم، و این همه نعمتی را که به من دادی چگونه باید شکر بگویم؟
اشک گوشه چشمم را با دست پس میزنم و زمزمه می کنم:
خدایا شکر...
***************
دو ماهی از سفرمان به مشهد می گذرد و شب و روزم را با فکرهای به هم ریخته که باعث و بانی تمام شان علی است طی میشود...
به ساعتم نگاه می کنم و سعی میکنم سرعتم را بیشتر کنم.
مطمئناً یک ربعی تاخیر دارم و بعید میدانم استاد اجازه ورودم را صادر کند...
از نرده کمک می گیرم و فوری وارد سالن می شوم که...
لحظه ای در جاییم متوقف می شوم.
تشخیص قامت سید کار سختی نیست...!
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part66
بعد دوماه ندیدنش...
بوی عطرش زیر بینی می پیچد.
به قدم هایم سرعت می بخشم و بالاخره به کلاس میرسم.
استاد که مرا میبیند، سلام میدهم.
من_ سلام استاد.
برمیگردد...
مرور آن چشم های مشکی که دو ماه است هرشب عکسش را دوره می کنم...
نگاهم را می دزدنم.
استاد_سلام تاخیر داشتیم خانم شریفی!!
میخواهم چیزی بگویم که زودتر می گوید:
استاد_ ولی چون اولین بار تونه اشکال نداره. بفرمایید تو.
نفس عمیقی می کشم و سید کمی عقب میرود تا وارد کلاس شوم.
روزهای تکراری از پی هم میگذرند...
باده و مامان روز به روز سردتر میشوند و در این میان رفت و آمد های فربد روی مخم می رود.
غروب باید بروم حوزه اما حالش را ندارم.
شماره ریحانه را میگیرد و روی اسپیکر میگذارم.
خوب است که مامان به دوره و باده به خانه دوستش رفته.
ریحانه _جونم بهاری؟
من_ سلام ریحان. خوبی؟
ریحانه_ فداااات. تو چطوری؟ کجاهایی؟
من_ خونه. ریحان من امروز نمیام حوزه.
ریحانه _چییییی؟!
من_ چرا جیغ میزنی؟؟؟
ریحانه_ نه! بیا. جلسه امروز مهمه.
در یخچال را باز می کنم و بطری آب معدنی را بیرون می کشم.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part67
تمام خانه بوی عطر تلخ و خاص بابا را دارد.
به برق های خاموش خانه نگاه می کنم.
من_ ریحانه فکر کنم دارم افسردگی میگیرم! حوصله هیچ کاریو ندارم!!
و کمی از آب داخل بطری توی لیوان روی کانتر میریزم.
جرعهای از آب خنک می نوشم و به غرغرهای ریحانه گوش می سپارم.
ریحانه_بهار! بیا دیگه! جون من. باز من با کی برگردم تنها!
چشمانم را روی هم میگذارم و کمی شقیقه هایم را فشار می دهم.
کاش بهامین بود تا با او درد و دل میکردم.
تنها کسی که فارغ از همه چیز، فقط طرف حق را میگرفت.
من _پس یه کم دیر تر میام.
و چشمانم را باز میکنم که...
روشنی راه رو قسمتی از خانه را روشن کرده.
باورم نمی شود...
بهامین، با ان کوله بزرگ و لباس سربازی و ان کلاه کج، دم در ایستاده و با لبخند نگاهم میکند.
بی خیال ریحانه که پشت خط است جیغ میزنم و تا دم در میدوم که توی اغوش بهامین فرود می ایم.
بوی شکلات تلخ عطرش مثل همیشه ارامم میکندو در این میان، صدای جیغ جیغ های ریحان پارازیت است...
طوری که بشنود میگویم:
من_ ریحااان. داداشم اومده. قطع کن بعدا بهت میزنگم.
ریحان_ مگه تو داداشم داری؟!
من_ اره فعلا. بای.
و مشت های پی در پی ام که سینه بهامین را هدف میگیرد.
من_ علیک سلام! یعنی تو نمیگی ابجیت اینجا تنهاست؟!
ساعتها بود روبروی هم نشسته بودیم و من میگفتم و بهامین گوش میکرد.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
‹💭🔖›
-
بِـدانیدڪھشَھادَٺ♥️
مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ
ࢪَفتننیسٺ،
جـاودانھ مـاندَناست...
جـٰاندادَننیست؛
بلڪہجـانیافتَن است...🖇
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جانم بیا ببین چه دخملی داریم 😍
ببین چه شکلی الوچه میخوره😋
منبع فیلم های طنز و جک های
خنده دار😎
اگه نیای نصف عمرت به فناست
زود باش جوین بده👇
https://eitaa.com/kashkoolelataef
عضو شدۍ اݪان پاڪ میشہ😱❌
📻📿•••
•
•
دو سوره در قرآن ، با کلمهی
"ویل" شروع شده
"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است!-
و اون دو آیه اینها هستند:
¹وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ
وای بر کم فروشان...
²وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
وای بر عیبجویان طعنه زننده...
اولی در مورد مال مردم...
دوم در مورد آبروی مردم...
مراقب هر دو باشیم💢
#آیه_گرافی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•|💚|•
شهـدا،هدفشـونشھادتنبود!
اونافقـطمسیࢪرودرستانتخـابڪࢪدن..
بینراههمشھادتبھشوندادهشد..(:🍃🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•