فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکری برای رفع فشار های زندگی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر بی رحم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
❤️🍂
دِلودیـنَـمبہِفَـدآ؎قَـدوبـٰآلاۍِنِگـٰآر؎
ڪههَـمۍبَـندهنَـوآزاَسـت...シ!
-
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⁶²³⁶پیامناخواندهداریم :)
ولیبااینوجود،بازهمبیھودهتوی
فضایمجازی،میچرخیم !🖐🏻
ـ بعدمواقعِگرفتاریفقطخدامونوصدامیزنیم !
یهـحرڪتیبزن،خسته نباشیپھلوان ((:🌱
#استوری
#تکست
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part58
صدرا رو برگرداند و از کلانتری خارج شد. رهایش روی تخت بیمارستان
بود و بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد، صدرا نیازمند او بود!
چند روز گذشته بود و صدرا بالای سرش، آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند. چندباری پدر رویا به سراغش آمده بود. رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود. تکلیف رها که روشن نبود. صدرا هم به هر طریقی که بود مانع از آزادی موقت رویا شده بود.
چشمان رها لرزید... صدرا بلند شد و زنگ بالای سرش را زد. دقایقی بعد چشمان رها باز بود و دکتر بالای سرش!
معاینه ها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته!
صدرا: خوبی رها؟
رها تلخ شد، بد شد، برای مردی که میخواست مرد باشد برایش:
_خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید!
صدرا: رها! این حرفا چیه؟ تو زِن منی!
رها: زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرف تو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدش نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟
صدرا: آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه!
رها: نه تو خونه ی پدرم جا دارم نه تو خونه ی شوهرم، چی درست میشه؟
آیه مداخله کرد:
_رها... این امتحان توئه، مواظب باش مردود نشی!
آیه از اتاق بیرون رفت. رها نیاز داشت خودش را دوباره بسازد، آخر دلش
شکسته بود!
صدرا حس شکست میکرد. رهای این روزهایش خسته بود... خسته بود و مردش تکیه گاهش نبود. خسته بود و مردش مرهمش نبود! زود بود برایش که آیه باشد برای رهایش! رها آیه میخواست برای رها شدن...
رها آیه میخواست برای بلند شدن؛ آیه شاید آیه ی رحمت خدا باشد برای او و رهایی که برای این روزهایش بود.
رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر؟
رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخند محبوبه خانم عمیقتر شد:
_اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان تعجب کنی، ما رو ببخش، اصلا نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛ اما خوشخالم که این اشتباه باعث شد تو به زندگی ما بیای نگاه ایه به پشت سرِ محبوبه خانم افتاد. مادرش بود که نگاهش می کرد:
_مامان!
_جانم دخترکم؟
رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر دو گریستند... رها اشک صورت مادر را پاک کرد:
_اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو پیدا کردی؟
_هفته قبل پدرت سکته کرد و مرد...
رها دلش برایَ مردی که پدر بود سوخت. "چطور باید جواب آن همه ظلم
را میداد؟ چطور جواب حق هایی را که ناحق کرده بود را میداد؟"
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part59
_خدای من... من نمیدونستم!
اشک ریخت برای پدری که پدری را بلد نبود.
_بعد از هفتمش که فقط خانواده رفتن سر خاکش، رامین منو از خونه بیرون کرد. نمی دونستم کجا برم و چیکار کنم. شماره ی آیه رو داشتم، بهش زنگ زدم و اومد دنبالم و آوردتم اینجا. اونموقع بود که فهمیدم بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده. بعد هم زحمتم افتاد گردن محبوبه خانم.
_این چه حرفیه؟ اینجا خونه ی رها جان هم هست.
رها تعجب کرده بود از این رفتار مادرشوهری که تا چند روز قبل نگاهش
هم نمیکرد...
آیه لبخند زد. یاد چند روز قبل افتاد که محبوبه خانم به خانه اش آمد...
محبوبه خانم: شرمنده که مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون مشورت کنم. درواقع یه سوال ازتون داشتم.
حاج علی: بفرمایید ما در خدمتیم!
محبوبه خانم: زندگیمون به هم ریخته، عروسم بعد از مرگ پسرم رفته و قصد برگشت نداره! نامزدی صدرا با دختری که خیلی دوستش داشت به هم خورده! دختری عروسم شده که نمیشناسمش اما همیشه صبور و مهربونه! خون پسرم رو بخشیدن و این دختر رو آوردن گفتن خونبس!
حاج آقا من اینا رو نمیفهمم، نمیفهمم این دختر چرا باید جای برادرش مجازات بشه؟ این قراره درد بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید عذاب بکشیم؟ الانم که گوشه بیمارستان افتاده!نمیدونم باید چیکار کنم، این حالمو بدتر میکنه.
حاج علی اندکی تامل کرد:
_دستور دین خدا که مشخصه، یا ببخش و تمامش کن یا قصاص کن و حقتو بگیر و تمومش کن! حالا این خون بس که از قدیم در بعضی مناطق بوده و الانم هست، از کجا ریشه داره رو نمیدونم! اونم حتما حکمتی توش بوده، اما حکم خدا نیست! شما اگه ببخشی، قلبت آروم میشه و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم جریان تموم میشه، اما وقتی خونبس آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای خودت یادآوری کنی که چی شد و چه اتفاقی افتاد. اون دختر به گناه نکرده مجازات شد و خدا از گناه شما بگذره که مظلوم رو آزار دادید؛ قاتل که یکی دیگه بود و الان داره آزاد زندگیشو میکنه. شما کسی رو مجازات کردید که هیچ گناهی
نداشت جز اینکه مادرش هم قربانی همین رسم بود. مادرش هم سختی
زیاد کشید. آیه و رها خانم سال هاست با هم دوستن و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم! اون دختر نامزد داشت و به کسی دل بسته بود.
شما همه ی دنیا و آرزوهاش رو ازش گرفتید.
محبوبه خانم: خدا ما رو ببخشه، اونموقع داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد خونبس بگیره، فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه که صدرا جلوشو گرفت. میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش
کنید؛ مخالف بود. خودش وکیله و اصلا راضی به این کار نبود. میگفت عدالت نیست، اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال بگذره و دختره رو طلاق میده که بره سراغ زندگیش! میگفت عمو با اون سن و سال این دختر رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر دستشون. منو
فرستاد جلو که راضی شدن عقدش بشه. پسرم آدم بدی نیست! ما نمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم!
حاج علی: پس مواظب این امانتی باشید که این یکسال بهش سخت نگذره!
محبوبه خانم: فکر کنم دل صدرا لرزیده براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از چشم همه افتاده، الان حتی دیگه صدرا هم علاقه ای بهش نداره! رها همه ی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم چی میشه! رها اصلا صدرا رو میپذیره یا نه!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #استاددانشمند
به نبودنش عادت ڪردیم....
زندگے هامون داره میگذره دیگه...😔
💌#غیبت امامزمان متاسفانه براے بعضے از شیعیان #عادے شده...
•
#سخنرانی
#مهدوی
#کلیپ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
📞⃟ ⃟📻
•.
پࢪسیدملباسپاسداࢪ؎چہ
ࢪنگےاست؟!
سبز؟
یاخاڪے!
خندیدوگفـت:
اینلباسهاعادتڪࢪدهاند
یاخونےباشندیاگِلے:)
وسلامخدابࢪآنھایےڪہلباسشان
ࢪاباخونخودࢪنگخدایےزد؎..
•.
¦📻⃟ ⃟📞¦ #چࢪیڪے
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
∞❤️∞
🔔 { #تلنگر}
🌼〖 آنقدر شھــید
با تیـــر و ترڪش دیده ایم
که یادمان می رود
#جنگ_نرم هم شھــید دارد
جانباز دارد
شیمیایی دارد
درد دارد ...!🌱 •°.〗🕊
#بجنگیم...👊🏾
#لبيڪیامہدےعج
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•