eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هرشب به یاد مولا دعای فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان عج بخوانیم دعای الهی عظم البلاء ☄«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» ☄إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاَءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الأَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ خدايا گرفتاري بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد ☄وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إلَيْكَ الْمُشْتَكَي وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ و پشتيبان تويي، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختي و آساني تنها بر تو اعتماد است ☄اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الأَْمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرماني كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودي، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندي، ☄فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشي زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر ☄يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اِكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ اي محمّد و اي علي، اي علي و اي محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت كنندگان منيد، و ياري ام دهيد كه تنها شما ياري كنندگان منید ☄يَا مَوْلاَنَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي اي مولاي ما اي صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، ☄اَلسَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين َاكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اي مهربان ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. "اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن  صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ  فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ  وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً  حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا"  ✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه نباش 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|بِسمِ‌اللھِ‌‌الذۍخَݪق‌الْمَھد؎💚‌•.
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
حدیث_کساء-علی‌فانی﷽۩.mp3
7.58M
💠حدیث کسا 🌱 ✨💓 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🌸 #سرگذشت_ارواح درعالم برزخ ✍قسمت چهاردهم #گردبادشهوات: با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، ام
🌸 در عالم برزخ ✍ قسمت پانزدهم همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی‌هایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست. هر چند یادآوری بلاها و سختی‌های دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم. رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می‌کردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می‌شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، نیک همان‌طور که می‌رفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا، در قسمت‌هایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آن‌ها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری. با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان؟! گفت: آری. گفتم: چگونه؟ گفت: بدان که در روز قیامت، هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند می‌شود و در اینجا ذره‌ای از سنجش قدرت ایمان رخ می‌دهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی. چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی بیش از حد آن به وحشت افتادم. پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است. به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟ نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربه‌ای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودی‌ها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیف‌تر نیز می‌شود. از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟ نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان می‌باشد. چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن می‌کرد. با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودال‌های عمیقی می‌رسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم می‌توانستم از کنار آن‌ها به سلامت بگذرم. هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما مي‌خواستند که نور ايمان را به طرف آن‌ها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. نيک همان‌طور که جلو مي‌رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اين‌ها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمده‌اند اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نيز در يکي از همين چاه‌هاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. چون با اصرار آن‌ها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آن‌ها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد. يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نمي‌گرفتيم و نماز نمي‌خوانديم؟ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب مي‌دهيد که مي‌داني امکانش نيست؟! در حالي که از خشم دندان‌هايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم: بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بوده‌ايد... ادامه دارد... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ مردی‌کـه‌به‌دنبالِ‌خانـه‌ امام‌زمان‌(عج)می‌گشت.. ــــــــــــــــــــــــــــــ 🌸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🐼⛓» یِہ‌بندِھ‌خُدآیۍمیگُفت: وَقتۍ‌اونۍ‌کِہ‌دوستِش‌دآرۍبِہ‌ حَرفِت‌گوش‌ندِھ‌خِیلۍ‌نـٰاراحَت‌میشۍ! -رآستۍ‌خُدآمـٰاروخِیلۍ‌دوست‌دآرھ(: -بۍ‌مَعرفَت‌نبـٰاشیم... ـ ـ ـ ـــــ⊰⊱ـــــ ـ ـ ـ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿⃟ ⃟🖇 ‌‌ •. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دنبال‌شھادت‌نࢪو‌ڪہ‌بھش‌نمۍࢪسۍ.. یہ‌ڪاࢪ؎ڪن‌شھادت‌دنبال‌تو‌باشہ(: •| شھید‌حاج‌قاسم‌سلیمانۍ|• •. ¦🖇⃟ ⃟🌿¦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
📻⃟ ⃟📞 ‌‌ •. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌میگفت(: وقتے‌شھیدمیشے‌ڪہ‌ ࢪفقا؎شھیدت‌بیشتࢪ‌ا‌ز ࢪفقا؎عادیت‌باشن:) •. ¦📞⃟ ⃟📻¦ ¦📞⃟ ⃟📻¦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
「♥️」 🚎 ¦🖇➺•• ❀ مآدرم به من آموختهــــ:) چآدر سرکردن" بلدی نمیخواد":) 💌 عشق میخوآد ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرنگاهمون به خدا مثبت باشه..... 🎙[استاد مسعود عالی] •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت ابراهیم(ع) به 3دلیل، خلیل ودوست صمیمی خدا بود 💕تو نمیخای سر رفاقت رو با خدا بازکنی⁉️ ♦️ حتما ببینید، واقعا زیباست اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلبری خدارو ببین ♥️ میگه تا زمانی که من خداتم حق نداری از حرف مردم ناراحت باشی! |سوره یس آیه۷۶| •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بِـدانیدڪھ‌شَھادَٺ مَࢪگ‌نیست‌،ࢪِسالَت‌اَسٺ ࢪَفتن‌نیسٺ‌، جـاودانھ‌ مـاندَن‌است.جـٰان‌دادَن‌نیست‌؛ بلڪہ‌جـان‌یافتَن است. اللهم ارزقنا شهادت🙂♥️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو‌میگے‌رفیقمے تو‌ازاون‌رفیق‌صمیمے‌ها...🚶🏻‍♂💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی سینا یه جشن براتون میگیریم زندگیتون رو شروع میکنید؛ اگه نه که بازم خونه ی بالا در اختیار تو و مادرته تا هر وقت که بخواید. معصومه تا چند روز دیگه برای بردن جهازش میاد و اونجا خالی میشه، فکراتو بکن، عروسم میشی؟ چراغ خونه ی پسرم میشی؟ صدرا خیلی دوستت داره! اول فکر کردم به خاطر بچه هست، اما دیدم نه... صدرا با دیدن تو لبخند میزنه، برای دیدن تو زود میاد خونه؛ پسرم بهت دل بسته، امیدوارم دلش نشکنه! رها سرش را پایین انداخت. قند در دل صدرا آب میکردند! " چه خوب راز دلم را دانستی مادر! نکند آرزوی تو هم داشتن دختری مثل خاتوِن من بود؟" رها بلند شد و به سمت اتاقش رفت. زهرا خانم وسط را گفت: _بذارید بیشتر همدیگه رو بشناسن! برای هردوشون ناگهانی بود این ازدواج. محبوبه خانم: عجله ای نیست. تا هر وقت لازم میدونه فکر کنه، اونقدر خانم و نجیب هست که تا هر وقت لازم باشه منتظرش بمونیم! "فکر دل مرا نکردی مادر؟ چگونه دوری خاتونم را تاب بیاورم مادر؟" صدرا نفس کم آورده بود، حتی زمان خواستگاری از رویا هم حالش اینگونه نبود! "چه کرده ای با این دلم خاتون؟ چه کرده ای که خود رهایی و من دربند تو!" رها کودکش را در آغوش داشت و نوازشش میکرد. به هر اتفاقی در زندگی اش فکر میکرد جز همسر شدن برای صدرا! عروس خانواده ی صدر شدن! مهدی را مقابلش قرار داد." بزرگ شوی چه میشود طفلک من؟ چه میشود بدانی کسی برایت مادری کرده که برادرش پدرت را از تو گرفته است؟ چه بر سرت می آید وقتی بدانی مادرت تو نخواست؟ من تو را میخواهم! مادرانه هایم را آن روز هم خواهی دید؟ دلنگرانی هایم را میریزی؟ من عاشقانه هایم را خرجت میکنم! تو فرزند میشوی برایم؟ گمانم بود مادری برایت میاید که مادری را خوب بلد است، ُگمانم نبود که تا همیشه در این خانه باشم! نه چون من که میترسم از فرداهایم! دل زدنم هایم را برای دیر آمدن هایت را میبینی؟بزرگ که شوی پسر میشوی برای مادرانه هایم؟ به این پدرت چه بگویم؟ به این پدر که گاهی پشت میشد و پناه، که توجه کردن را بلد است، که محبت هایش زیرَ پوستی ست! چه بگویم به مردی کخ می خواهد یک شبه شوهر شود، پدر شود! دست کوچک پسرش را بوسه میزد که در باز شد. رها از گوشه ی چشم َ قامِت مرِد خانه را دید. برای چه آمده ای مرد؟ به دنبال چه آمده ای؟ طلب چه داری از من که دنبالم می آیی؟ صدرا: خوابید؟ رها: آره، خیلی ناز میخوابه، از نگاه کردن بهش سیر نمیشم! صدرا: شبیه پدرشه! رها: نه! شبیه تو نیست! صدرا لبخندی زد. "پدر بودنم را برای طفلت باور کردی خاتون؟ همسر بودنم را چه؟ همسر بودنم برای خودت را هم قبول داری؟" صدرا: منظورم سینا بود. رها آهی کشید و بعد از چند دقیقه سکوت گفت: _شما ازدواج کنید آیه باید بره؟! ِ "به بودِن من و تو در آن خانه می اندیشی عزیزم میتوانم دل خوش کنم به بله گفتنت از سر عشق؟ میتوانم دل خوش کنم که تو بله بگویی و بانوی خانه ام شوی؟" صدرا: نه؛ میمونن! خونه ی معصومه که خالی بشه، تمیزش میکنم و جوری که دوست داری آماده ش میکنیم! آیه خانم هم میشه همسایه ی دیوار به دیوارت، تا هر وقت خودش و تو بخواید هم میمونه! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی رها: با خونبس بودن من چیکار میکنید؟ جواِب فامیلتون رو چی میدی؟ صدرا: فعلا فقط به جواب تو فکر میکنم! جواب مثبت گرفتن از تو سخت تر ازروبه رو شدن با اوناست! رها: رویا چی؟! صدرا: رویا تموم شده رها، باورکن! از وقتی اومدی به این خونه، همه رو کمرنگ کردی، تو رنگ زندگی من شدی، تو با اون قلب مهربونت! رها منو ببخش و قبولم کن، به این فکر کن اگه این اتفاقات نمی افتاد، هیچ وقت سر راه هم قرار نگرفته بودیم؛ خدا بهم نگاه کرده که تو رو برام فرستاده! رها: شما، چطور بگم... نماز، روزه، محرم، نامحرم! صدرا: یه روزی گفتم از جنس تو نیستم و بهت فکر نمیکنم اما دروغ گفتم، همون موقع هم میخواستم شبیه تو باشم و تو رو برای خودم داشته باشم. رها: فرصت بدید باورتون کنم! صدرا: تو فرصت نمیخوای، آیه میخوای! تا آیه خانم بهت نگه، تو راضی نمیشی! "چقدر خوب ناگفته های قلبم را می دانی مرد!" صدرا تلفنش را به سمت رها گرفت: _بهش زنگ بزن! الان دل میزنی برای بودنش! رها تلفن را گرفت و شماره گرفت. صدرا از اتاق بیرون رفت. خاتونش و خواهرانه های آیه اش را میخواست. رها: آیه! سلام! آیه: سلام! چی شده تو هی یاِد من میکنی؟ رها: کی میای؟ آیه: چی شده که اینجوری بی تاب شدی؟ به خاطر آقا صدراست؟ رها: تو از کجا میدونی؟ آیه: فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون بچه ای که به تو سپرد معلوم بود که یک ِدله شده، تو هم که میدونم هنوز بهش َشک داری! رها: من نمیشناسمش! آیه: بشناسش، اما بدون اون شوهرته؛ تو قلب مهربونی داری، شوهرتو ببخش برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته، ببخش تا زندگی کنی! اون مَرِد خوبیه... به تو نیاز داره تا بهترین آدم دنیا بشه! کمکش کن رها! تو مهربون ترینی! رها: کاش بودی آیه! آیه: هستم... تا تو بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه عروس شدی و من باید از اون خونه برم! رها: نه؛ معصومه داره جهازشو میبره! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا! تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی! آیه: پس تمومه دیگه، تصمیماتون رو گرفتین؟ رها: نه آیه، گفتن که اگه نخوام میتونم طلاق بگیرم و با مادرم تو همون واحد زندگی کنم! آیه: رهاط فکر طلاق رو نکن، می دونی طلاق منفور ترین حلال خداست! رها: ما خیلی با هم فرق داریم! آیه: فرق داشتن بد نیست، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن، باید مکمل هم باشن! رها: اعتقاداتمون چی؟ آیه: اون داره شبیه تو میشه، چندباری اومد بالا با بابام حرف زد. فهمیدم که داره تغییر عقیده میده پسر مردم از دست رفت.. هر دو خندیدند. رها دلش آرام شده بود... خوب است که آیه را دارد! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
. . آیت‌الله‌بحجت‌میگن: اگرغیبت‌کردیمو‌دسترسی‌به‌اون‌کسۍ که‌غیبت‌کردیم‌ندآریم‌بآیدبه‌جآیِ‌اون استغفآرکنیم . ! فکرکنم‌بآیدکل‌عمرمونواستغفـٰآرکنیم . ! . 🚶🏾‍♂!
تواین‌زمونہ‌چشم‌پاڪ‌‌‌ڪہ‌سھلہ!!! گوشے‌پاڪ‌ڪم‌‌‌‌پیدا‌میشہ‌ چشمے‌ڪہ‌قراره‌یوسـف‌زهـرا‌رو‌ببینہ حیف‌نیست‌حـرا‌م‌ببینہ‌🙃 ولے‌بعضیامون‌دمشو‌ن‌گرم‌با‌گوشے‌ هم‌چشمشون‌رو‌پاڪ‌نگہ‌میدارن ✌️🏽🌱
دوستان‌خدا‌هیچ‌ترسۍ‌از‌حوادث‌آینده وهیچ‌اندوهۍ‌از‌وقایع‌گذشته‌ندارند 🌿'