← #بہوقٺاذآݩ…→
.
شڪـــــر خــــــدا ڪــهــ نامــــ••• #علـــــــــے ••• در اذآن ماستـــ.... 🤩
ما ••• #شیعهـایـمـ ••• و عشق علــــــے هم از آڹ ماست.😌💕
.
#عاشـقےیادموڹنرهـ♥️☘️
#التمـاسدعــــا🌸🍃
#بهوقتتهرآن💞
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⸙🌹⸙
#یڪمدردودل🌱
#شایدبیو!.
خدایا🖐🏽
بگیرازمن
آنچھڪھ #شہادت♥
راازمنمیگیرد...💔
اینروزهاعجیبدلم
بهسیمخاردارهاۍدنیا
گیرڪردهاست:)!!⛓
🌷ازشوقشھادٺ🌷
سلام🌿 بخوام اسمشون رو بگم زیاد هستن ولی یکیشون شهید ابراهیم هادی هستن و یکیشونم شهید یاسینی، اگه داس
علیکم السلام
شهید های زیادی هستند به قول رفیقم ولی شهید ابراهیم هادی رو زیاد شنیدم من خودم از دایی شهیدم شهید داوود قدمی حاجت گرفتم و برادر شهیدم شهید ابالفضل عباس زاده که شهدای غریبی هم هستند ولی واقعا برادر هستن برای من
https://abzarek.ir/service-p/msg/239131
سلام علیکم لینک ناشناس اگه سوالی و حرفی داشتید بپرسید جواب میدهم
هَمیشِـہمـٰاندَندَلیـلعـٰاشِقبودَننیسـت
شُھَدارَفتَندڪِہثـٰابِتڪُنَندعـٰاشِقَنـد..!シ
#شهیداحمدمشلب
#شہیدانہ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
محمودرضا ماشین پرایدی داشت که چند ماه قبل از شهادتش قرار بود بفروشد
یکی از دوستانش که ماشین لازم داشت،مشتری بود
میگفت:رفتم به محمود رضا گفتم من ماشین لازم دارم و قراره بخرم ولی فعلا پول ندارم
محمودرضا سوئیچ ماشین را درآورد و به من داد وگفت:بیا این ماشین مال تو؛ فروختم بهت، بردار برو کارت رو انجام بده (بدون هیچ معامله ای)
مقداری پول بهش دادم؛
قرار بود مقداری هم بدم که شهید شد
بعد از شهادت محمودرضا دوستش با همان ماشین به مراسم آمده بود و می گفت این ماشین هنوز مال محمودرضاست من پولش را کامل بهش ندادم
روی هوا این ماشین مال من شده بود!
محمودرضا نه تنها هیچ تعلقی به اموالش نداشت حتی در راس همه اینها تعلق به جان خود هم نداشت
و آماده فدا کردن بود که همین کار را هم کرد...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
راوی: برادر شهید
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏼 من ارادهام ضعیفه؛ چیکار کنم
❤️⃝⃡🍂• #مـشاوࢪھ🧕🤵
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
و علیکم السلام
ممنونم نظر لطف شما است
چشم حتما به رفیقم میگم ولی متاسفانه درس ها اجازه نمیدهند من از همه ی ادمین ها و مدیر کانال بزرگ تر هستم و درس هام هم سخت تر ولی رمان رو برای من فرستادند انشاءالله وقت هایی که نتونستند من داخل کانال قرار میدهم
ممنونم ، انشاءالله
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/239131
سلام علیکم لینک ناشناس اگه حرفی ، سخنی داشتید در خدمتم
.
.
+زیادبگویید «سلامبرعلی🌿»
اینروزهاکسیدرمدینه
سلامشنمیکند(:💔!
🔥| #بمیرمبرایدلتآقاجان...
🏴| #فاطمیه..
وصیت مرا در مسجد بخوانید و بگویید:
اصل وصیت اینجانب ترک گناه و اجرای احکام الهی است، دروغ نگویید حتی به شوخی تهمت نزنید، غیبت نکنید.
ائمه را پیش خدا شرمنده مسازید، امام زمان (عج) را نگریانیم بلکه این امام بزرگوار را شاد نماییم و با عمل دعا کنیم ایشان بیاید انشاءالله.🍃✨
😇¦⇔ #شهید_مرتضی_عباسی_مقانکی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از کشکول لطائف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغدار بود
روبروی شوهرش بود
با لگد بود
تک دختر بود
باردار بود
جوان بود
https://eitaa.com/kashkoolelataef
باخداۍخود پیمانبستـم
تاآخرینقطــرھۍخونـم
درراھِ حفظ وحــراستاز
اینانقـ ـلابِالـٰھۍ؛یڪ
آنآراموقرارنگیرمـ🇮🇷🌿
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part138
*********************
رها در اتاق را به ضرب باز کرد:
_بس کن آیه! اون بدبخت چه گناهی کرده که تو هیچوقت ندیدیش؟ با
فرار کردن میخوای به کجا برسی؟ تا کی باید بره؟ تا کی نباشه؟ تا کی دندون رو جیگر بذاره؟ خسته نشدی از آزارش؟خسته نشدی از ندیدن آرزوهای دخترت؟ نمیبینی زینب چقدر دوستش داره؟ اصلا تو جز خودت کسی رو میبینی؟
آیه: خسته شدم از بس همهتون ارمیا ارمیا کردید؛ چی داره که همه
طرفدارش شدید؟
رها: سید مهدی چی داشت که تو اینجوری دیوونهشی؟
آیه از روی تخت بلند شد و مقابل رها ایستاد و به ضرب تخت سینهی رها کوبید:
_بفهم داری دربارهی کی حرف میزنی!
رها دست آیه را پس زد:
_میفهمم! کسی که الان فقط و فقط پدر بچهته... میفهمی؟ سید مهدی مرد... خدا بیاُمرزدش! اصلا ارمیا رو میبینیش؟
میدونی وقتی بهش بله دادی، اون شب تولد زینب، رفته بود رستوران اجاره کرده بود و لباس عروس و آرایشگاه، یادته با سنگدلی گفتی فقط میای محضر و بعد خونه؟
اصلا پرسیدی اونهمه هزینهای که کرده بود چی شد؟ فهمیدی یکی از بچههای پرورشگاهشون نامزد کرده بود و پول عروسی گرفتن نداشت، جای تو عروس شد؟ فهمیدی چرا عقدت چند روز عقب افتاد؟ فهمیدی چرا اونشب هیچکس خونه نبود؟ همهی ما رفتیم عروسی اون جوون.
همه جز تویی که کسی رو جز خودت نمیبینی. ارمیا همهی آرزوهاشو داد به بچهای که کلی آرزو تو دلش بود. از ما خواست که بهعنوان خانوادهی داماد تو جشنشون باشیم و همهی ما با جون و دل رفتیم، چون ما میدونیم که تنهایی یعنی چی، میدونیم پشت و پناه نداشتن یعنی چی.
تویی که همیشه حاج علی بابات بود و سید مهدی پشت و پناهت، چی از حسرت میدونی؟ حسرت نگاه ارمیا دل همهی ما رو سوزوند و تو حتی نفهمیدی! تو با اونهمه ادعات! تو با اونهمه آیه بودنت برای همهی ما...
آیه تو میدونی ارمیا و دوستاش هنوز بعد از سالها که از پرورشگاه اومدن بیرون، میرن و اون بچههای بیحامی رو حمایت میکنن؟ تو از شوهرت چی میدونی؟
سایه اشک چشمانش را پاک کرد و در تایید حرفهای رها گفت:
_یه حلقهی قشنگ برات خریده بود... خیلی قشنگ؛ اونم داد به عروس ودوماد، اونروز تو محضر... وای خدای من! اصلا یادم نمیره... چطور حلقه رو از دستت در نیاورده بودی؟ تمام پساندازشو گذاشته بود پای جشنی که برات گرفته بود و تو نخواستی. وقتی دید چه حلقهی سادهای گرفته، شرمندهت شد و ما از شرمندگی دِل دریاییش ُمردیم! فکر کرد تو
ساده زیستی دوست داری که عروسینخواستی، نمیدونست تو فقط
میخواستی عروس سید مهدی باشی.
سید محمد دست روی شانهی سایهاش گذاشت:
_راحتش بذارید. آیه خودش باید تصمیم بگیره. زندگی با کسی مثل ارمیایی که من میشناسم لیاقت میخواد.
سید محمد به یاد آورد...فخرالسادات را سر خاک آورده بود که مردی را از دور دید. تعجب کرد که چه کسی سر خاک برادرش نشسته است. نزدیک که شد جوانی را دید که بارها در مراسم سید مهدی دیده بود. مادرش را به مزارِ پدر فرستاد و کنار ارمیا نشست:
_سلام.
ارمیا نگاه از قبر گرفت و سید محمد را نگاه کرد:
_سلام؛ ببخشید، الان میرم.
ارمیا که نیمخیز شد، سید محمد دستش را گرفت و دوباره کنار خود نشاند:
_چرا با عجله؟ بشین یهکم حرف بزنیم؛ هم دورهی مهدی بودی؟
ارمیا دستی روی سنگ قبرش کشید:
•°•°•°•°•°•°
ادامه رمان در مسیر عشق اینجاست👇🏼
زود عضو شو تا پاک نشده.
https://eitaa.com/joinchat/240910496C8c0692c569
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part139
_آره.
سید محمد: از روزی که رفت، خیلی تنها شدم. برام هم پدر بود، هم برادر، هم رفیق... یکهو همه کسم رو از دست دادم.
ارمیا: من تازه فهمیدم کی رو از دست دادم؛ حوصله داری حرف بزنیم؟
سید محمد: هم حوصله دارم هم وقت؛ مادرم که میاد اینجا، دیگه رفتنی نیست، گاهی غروب میشه و هنوز اینجاست؛ یهجورایی خونهمون شده.
بابام اونجا، داداشم اینجا... چی تو رو به اینجا کشونده.
ارمیا: سال ها بود که گم شده بودم منه؛ گم شدن تو طالع منه، تو پرورشگاه
بزرگ شدم، وقتی هجده سالم شد، گفتن برو زندگیتو بساز. با دوتا از بچهها تصمیم گرفتیم بریم ارتش. هم جای خواب و غذا، هم حقوق و هم اینکه کسی منتظرمون نبود؛ مرگ و زندگی ما برای کسی مهم نبود...
گفتنش راحت نیست، اما حقیقته و حقیقت گاهی از زهر تلختر. کلا معاشرتی نیستیم؛ یادگرفتم کسی ما رو نمیخواد پس خودمون رو به کسی تحمیل نکنیم. یه عمر تنهایی کشیدیم دیگه، فقط خودم بودم و دوتا رفیقام. با کسی دمخور نبودیم. همه چیزمون کار بود و کار...
برای خودمون یه خونه اجاره کردیم و سه نفری زندگیمون رو ساختیم. تا
اونشب و توی اون برف... زندگیم از مسیرش خارج شد. الان نمیدونم، قبلا روی ریل نبودم یا الان نیستم، اما هرچی که بود برام یه تغییر بود. یه شب که خیلی داغون بودم، خیلی شکسته بودم، خواب سید مهدی رو دیدم. کلاهشو گذاشت سرم، تفنگشو داد دستم، دست رو شونهم گذاشت و گفت، حرم خالی نمونه داداش!
گفتم: _اهلش نیستم.
گفت: _اهلت میکنن!
گفتم: _دنیام با دنیات فرق داره.
گفت: _نگاهتو عوض کنی فرقی نداره.
گفتم: _بلد نیستم.
گفت: _یا علی بگو، منم هستم و دستتو میگیرم.
گفتم: _تو شهید شدی؟!
گفت: _همسایهایم.
گفتم: _من زندهام؛ اگرم بمیرم من کجا و تو کجا!
گفت: _همسایهایم رفیق.
گفتم: _منم شهید میشم؟
گفت: _شهادت خیلی نزدیکه.
گفتم: _چطور میشه؟ اصلا تو نترسیدی؟
گفت: _دیدم تو زندگی بدون شهادت، هیچی ندارم. دیدم مرگم همین روز
و همین ساعت رقم میخوره. گفتم اللهم ارزقنا توفیق الشهادة. اونقدر گفتم تا خدا با دلم راه اومد.
گفتم: _زن و بچه داشتی.
گفت: _ دستم امانتی بودن. حالا هم میسپرم دست تو.
گفتم: _تو که گفتی شهید میشم!
گفت: _گفتم همسایهایم.
گفتم: _یعنی شهید نمیشم؟
گفت: _شهادت تو سختتره؛ اما من کمکت میکنم.
گفتم: _تنهام نذاریا...
گفت: _دست رفاقت بدیم؟
دستش رو گرفتم، لبخند زدیم؛ تو آسمون پرواز کردیم.
گفتم: _اون پایین چه خبره؟ اونا کیان؟
گفت: _روزگار آیه بعد از منه
گفتم: _میدونی چی میشه؟
گفت: _همهشو نه، اما میدونم باید چی بشه.
گفتم: _حال زنت خیلی بده!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
4_5902335759733492533.mp3
11.15M
من همیشه سرگرمِ دنیا بودم
مادری کردی هروقت تنها بودم🖤
#محمدحسینپویانفر
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
+تو حق ندار؎
راجع بھ کسی قضاوت کنی کھ
کل زندگیشو ندید؎،
روزا؎ سختشو حس نکرد؎،
از نزدیك شاهد هیچی نبود؎؛
تو فقط یھ قسمت کوچیك از
عمرشو تماشا کرد؎،
تو فقط دید؎ چیکار کرده،
ولی ندید؎ بهش چی گذشتھ،شاید
این بهترین تصمیمی بوده کھ اون
آدم گرفتھ،ولی "قضاوت" بدترین
تصمیمیھ کھ تو گرفتی ! : )🙂❄️
-
مقدمہخوبشدن
سپردندلبہدستِخوبـاناست
وچہخوبـےبھتراز"شھیـد" ..!(:
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
و علیکم السلام ممنونم نظر لطف شما است چشم حتما به رفیقم میگم ولی متاسفانه درس ها اجازه نمیدهند من
سلامعلیکم🌿
بله من واقعا عذر میخوام بابت این بد قولی ولی دیگه رمان در مسیر عشق اینجا پارت گذاری نمیشه اگه میخواید این رمان رو مطالعه کنید توی این کانال هست👇🏼
رمان در مسیر عشــ♥️ــق
https://eitaa.com/joinchat/240910496C8c0692c569
وقتی گرههای بزرگ به کارتون افتاد،
از خانوم فاطمةالزهرا«س»کمک بخواید.
گرههای کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنند.
#شهیدهمدانیخطاببهدخترشان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#دلتنگیشهدایی✨🌙
اینجادلتنگیحاکمپریشانشهر
است...💔
ومنهمچنانبیاختیاررهسپار
خیالتوام!🍃
دراینهوایبیهوایی،هوایمان
راداشتهباشبرادر!❤️🖇
#رفیق_آسمانی
#ابوخلیل
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
1_1150829043.pdf
12.8M
فایل پیدیاف سه کتاب کاربردی:
▫️کتاب ترگل (دلایل عقلی حجاب)
پرتیراژترین کتاب حجاب درسالهای اخیر.
▫️کتاب شاخه نبات
راهکارهای کنترل شهوت و نگاه
▫️کتاب اینترنت پاک
چگونه اینترنت را برای کودکان امن کنیم؟
🔺با ارسال این فایل برای دیگران، در ثواب نشر آن شریک باشید.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
برفرشحرمگردوغباریمو
نشستیم مارانتڪانی؛
نتڪانی؛ نتڪانی💔(:
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے انساݩ
چہ چیز تۅ را مغرور ساختہ در برابر پرۅردگار بزرگوارت⁉️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
وعشقراخلاصهمیکنم...
درنگاه"مادری"که،
بهعشقِ فرزند گمنامش
سنگِمزارِتمامشهدایگمنامرا
بہآغوشکشید...:)♥️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔸 زندگی از #مرگ پرسید:
چرا انسانها عاشق من هستند
اما از تو متنفرند🤔؟
مرگ پاسخ داد:
برای اینکه تو یک دروغ زیبایی
ومن حقیقتی تلخ🙂
🌍دنیا با تمام خوبی و بدیش بالاخره تموم میشه‼️
و وقتی که دوباره چشم هامون رو باز میکنیم آنوقت میفهمیم که داستان از چه قراره و چه خوابی بودیم که انقد طبیعی و قشنگ گذشت ..
💢خوش بحال کسانی که اسیر این خواب زیبا(دنیا)نشده اند و #مرگ را هروز برای خود یاد آوری میکنند❗️
(هر نفسی طعم مرگ را میچشد)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
📚📚امتحان الهی چیست؟⁉️
قسمت اول🍃🌹
(زیبا و خواندنی )✨✨✨
اکثر مردم فکر میکنند که امتحان الهی به منزله ی یک امتحان سخت و دشوار است و همیشه سخت ترین شرایط زندگی به منزله ی امتحان الهی برای آنهاست! و بدین سبب است که همه از این رویداد گریزان هستند و به خدا شکوه میکنند که خدایا ما طاقت نداریم! مارا امتحان نفرما!
در صورتی که اصلاً اینطور نیست، چه بسا کارهای خیلی کوچکی که میکنیم و آزمون الهی محسوب میشود ولی غافلیم...🌾🌾🌾🌾
نظیر اتفاقاتی که برای حضرت موسی(ع) و علامه جعفری رخ داد و همین امتحان های کوچک آن ها را به مقام هایی بالایی رسانید..🌹🌹🌹👇🏻👇🏻
روزي حضرت موسي عليه السلام ـ در صحرا به چراندن گوسفندها سرگرم بود، يكي از گوسفندها از گله خارج شد و تنها به سوي بيابان دويد، موسي به طرف او رفت تا او را گرفته و برگرداند، به دنبال او، بسيار دويد و از گله فاصلة زيادي گرفت تا شب شد، سرانجام به گوسفند رسيد, با اينكه بسيار خسته شده بود, به آن گوسفند مهرباني كرد و دست مرحمت بر پشت او كشيد و او را نوازش داد، ذرّهاي نامهرباني با او نكرد، به او گفت: «گيرم به من رحم نكردي، ولي چرا به خود ستم نمودي؟
وقتي كه خداوند اين صبر، تحمّل و مهر را از موسي
عليه السلام ـ ديد، به فرشتگان فرمود: «موسي ـ عليه السلام ـ شايستة مقام پيامبري است و بدین ترتیب حضرت موسی در امتحان صبرو وقار و مهربانی سربلند بیرون آمد.
روزي موسي ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «خدايا! براي چه مرا شايستة مقام پيامبري دانستي و هم كلام خود نمودي؟!» خداوند فرمود: «به خاطر مهربانيت در فلان روز به آن بز »
(لئالي الاخبار، ج 2، ص 153).
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•