🔴✨🌙 مطلبی عجیب درباره #نماز_لیلة_الدفن⚰ که یکی از دوستان
نقل میکرد‼️🔴🌙✨
➕👌🏻من مدتیه که #نماز_لیله_الدفن میخونم تا این که چند شب پیش خواب عجیبی دیدم😴〰
✨خواب دیدم که فوت کردم و مادرم منو داخل #قبر⚰گذاشت،😔 اون یکسره گریه میکرد میگفت من باید بزارمت و برم😭....دخترم مواظب خودت باش...
😞من همش میگفتم
که مامان من زنده ام
چرا اینا رو میگی منو ببین...
من رو گذاشتن داخل قبر⚰
و رفتن.🖤
داخل قبر اول خیلی تاریک بود😰⚫️
بعد دیدم یه تونل خیلی بزرگ جلوی روم هست ✨💫
🍃یکدفعه یه آقایی که تمام لباس هاش سفید بودن جلوم اومد⚪️🌟🌈..
ازش پرسیدم شما کی هستی؟
گفت من #عزرائیل هستم☝️🏼
پرسیدم پس چرا اینقدر خوش چهره هستید؟😍 اینا کی هستن کنارت؟
گفت این دو نفر هم #نکیر و #منکر هستند 🧚♀🧚🏻♂✍🏼
👤👥👤👥👤👥👥👥کلی آدم پشت سرشون ایستاده بودند.
دوباره پرسیدم پس اینا کی هستن پشت سرت؟؟
گفت: *این ها همون کسایی هستن که تو براشون #نماز میخوندی...😭✨
امشب اومدن کنارت تا تنها نباشی نترسی😭🍃
💫تمام قبرم⚰ با آمدن اونا برام روشن شده بود...🌈🌟✨
کاش بدونیم این نمازهایی که ما میخونیم به نیت اموات، همه جمع میشن برا #شب_اول_قبر ⚰خودمون☀️🌈✨✨✨✨✨✨
✨🌸پیامبر میفرمایند:
به #نمازگزار #نماز_لیلة_الدفن(شما) به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع میکند، حسنه عطا میکند و او را #چهل_درجه بالا میبرد»😍🌈🌿✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ #قسمتچهار آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ
✍ قسمت پنجم
عجب پروندهای! کوچکترین #عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم...
در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه #احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند.
چون خواستم #سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.
گفتم تا چه زمان باید #سنگینی این طوق را تحمل کنم؟
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من #نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود.
رومان این را گفت و رفت..
هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای #عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر...
تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در #دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند.
در همین حال یکی از آن دو #جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند.
لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟
از شدت ترس و #وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند. سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.
درست در همین #لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای #شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت #محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد...
نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود، سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از #بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.
با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.
از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار #مسرور و خوشحال بودم.
سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته #نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.
با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آنها #رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.
سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر میشد.
در حالیکه پرونده #اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و ...
✍ادامه دارد..
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•