eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ⭕️ زندگی جبر است یا اختیار؟ 🔸عارفی را پرسیدند، زندگی به ''جبر'' است یا به ''اختیار"؟ 🔹پاسخ داد: امروز را به ''اختیار'' است تا چه بکارم اما فردا ''جبر'' است چراکه به ''اجبار'' باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته‌ام. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
『🔗📌』 باۍ چیست⁉️ میدونستۍ بآۍ یعنۍ درحفاظت پاپ باشۍ⚠️. نگویید ڪہ پاپ رهبر مسیحیان رو نمیشناسید. آیا رواست ڪہ یک مسلمان خداشناس و خداپرست درحفاظت پاپ باشھ❓ خودتان قضاوت کنید (خداحافظ/خدانگهدار) = خداوند حافظ ونگهدارتان باشدبهتر❓ یا (بای)= درحفاظت پاپ باشید/پاپ نگهدارتان باشد.(نعوذ بالله) لطفأنشرکنیدتا مسمانان بدانندکه دانسته یاندانسته چه کلمه وجملاتی را اشتباهی درمحاوره های روزانه خود بکار میبرند. 🚫 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔆 ✍ کمال هم‌نشین اثر دارد... 🔹وقتی کسی جلوی شما خمیازه می‌کشد معمولا شما هم اين كار را تكرار می‌كنيد. 🔸مسببِ این حالت، سلول‌های عصبی خاصی در مغز است که به آنها نورون‌های آینه‌ای می‌گویند. 🔹وظیفه این نورون‌ها، تقلیدِ ناآگاهانه از رفتار و کردار دیگران است. 🔸مراقب هم‌نشینان خود باشید؛ نورون‌های آینه‌ای مغزتان بدون آگاهی شما، شما را مشابه اطرافیانتان می‌کند. 🔰رسول خدا صلی الله علیه وآله: انسان بر دین دوستش خواهد بود، بنابراین هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوست می‌شود. 📚بحارالانوار جلد ۷۴ صفحه ۱۹۲ ‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث ❀•تعجیل در فرج امام زمان صلوات •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
به قول امیرکبیر: ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد، بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد، در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا میخواهد...
✍ حرف‌هایت را از صافی رد کن 🔹شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت… 🔸همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟ 🔹آن شخص گفت: کدام سه صافی؟ 🔸همسایه گفت: اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ 🔹شخص گفت: نه، من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. 🔸همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، باعث خوشحالی‌ام می‌شود. 🔹گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. 🔸همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ 🔹شخص گفت: نه، به هیچ وجه! 🔸همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌‌کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. ‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
👌🏻 در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. تربیت و حکمت معلّم، دانش‌آموز را بزرگ می‌کند! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸 ‏+یہ‌اسـتاد‌ی،مۍ‌گفت: _اگہ‌‌درس‌مۍ‌خونید‌بگین‌برا‌ امام‌زمان‌(؏ــج) اگہ‌مہارٺ‌ڪسب‌مۍ‌ڪنید‌نیتـتوݩ باشہ‌براۍ‌مفیـد‌بودن‌تـ‌و‌دولـت‌ "امام‌زماݩ‌(عج)" اگہ‌ورزش‌مۍڪنید‌آمادگـے‌براۍ دوییـدݩ‌توحڪومت‌‌ڪریمہ‌آقابآشہ... اینجورۍ‌میـشـیـم‌‌ ↴ ســ‌رباز‌قبل‌از‌ظہور‌ 💚 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
「💫📚」 بہ‌افرادی‌کہ‌نمازهایشان‌قضا‌میشد، میفرمودند‌کہ‌سوره‌یس‌و‌ زیارت‌‌عاشورا‌بخوانید . . . تا‌قلبتان‌ازظلمات‌وتاریکی‌،بہ‌نورِقرآن وزیارت‌عاشورا‌،روشن‌وهدایت‌شود! آیت‌الله‌حق‌شناس✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
「💫📚」 دشمن‌با‌چه‌سرسختی‌ای کوشاست‌برای‌باطلش! توچراازپا‌نشسته‌ای‌برا‌ی‌حق؟ استادعلی‌صفائی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔆 ✍ آیا ما "لااله الاالله" را به دل‌هایمان آموخته‌ایم؟ 🔹 شیخی بود که به شاگردانش عقیده می‌آموخت، "لااله الاالله" یادشان می‌داد، آن را برایشان شرح می‌داد و بر اساس آن تربیتشان می‌کرد. 🔸روزی یکی از شاگردانش طوطی‌ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می‌داشت. 🔹شیخ همواره طوطی را محبت می‌کرد و او را در درس‌هایش حاضر می‌کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: "لااله الا الله" 🔸طوطی شب و روز "لااله الا الله" می‌گفت. 🔹یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می‌کند. وقتی از او علت را پرسیدند، گفت: طوطی به دست گربه کشته شد. 🔸گفتند: برای این گریه می‌کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می‌کنیم. 🔹شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی‌کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 🔸با آن همه "لااله الاالله" که می‌گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و فقط فریاد می‌زد. زیرا او تنها با زبانش می‌گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🔹سپس شیخ گفت: می‌ترسم من هم مثل این طوطی باشم! تمام عمر با زبانمان "لااله الاالله" بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد، فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم، زیرا قلوب ما هنور آن را نشناخته است. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
(:🌱 بعد از اینڪہ انسان از گناهۍ توبه کنہ و دیگر سمت اون گناه نره گناهانۍ که قبلاً مرتکب شده اعمالش حذف میشہ!..(: "سہ دقیقہ در قیامت" •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
استـٰاد رائفۍ پور میگفت: جوونی ڪنید، منتهآ خراب نکنید خودتونو دستمال ڪاغذی دیگران نکنید؛ کوه نوردها قله‌ای رو ڪہ فتح کنند دیگه تمایل ندارند اونجا برند'🙄' اگر وجودتون فتح شد برای پسر؎‌ دیگہ به شما فکر نمیڪنہ! !
🔅 ✍️ هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی 🔹مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود. 🔸او به‌خاطر حرصی که داشت، همیشه به غلام خود می‌گفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذار تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذار تا روغن کمتری داده شود. 🔹هرچه غلام او را از این کار برحذر می‌داشت، مرد توجه نمی‌کرد. 🔸تا اینکه روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آن‌ها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. 🔹وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق‌شدن نجات پیدا کنند. 🔸آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی‌یکی به دریا می‌انداخت. 🔹در این حال غلام گفت: ارباب، انگشت‌انگشت مبر تا خیک‌خیک نریزی.