eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی صدرا لبخند بر لب سری تکان داد و دست بر شانه‌ی ارمیا گذاشت: _بازم شروع شد. ارمیا ابرویی بالا انداخت: _چی شروع شد؟ صدرا که به رها و آیه نگاه کرد، ارمیا هم نگاهش را چرخاند. رها: دکتر صدر زنگ زد... آماده شو؛ یه روستا سمت زاهدان رفته زیر شن. گروه‌های امدادی از دیروز اونجان، امشب حرکته. آیه برای اولین‌بار نگاه نامطمئنش را به ارمیا دوخت: _نمیدونم. رها متوجه منظورِ آیه شد: _شما که مشکلی ندارید؟ ارمیا گیج شده، ابرویی بالا انداخت: _با چی؟! صدرا: با رفتنشون دیگه! ارمیا گیج‌تر به صدرا نگاه کرد. _کجا؟! صدرا: خانوما جزء گروه امداد دکتر صدرن! یه گروه روانشناس که برای کمک به استرس‌های بعد از حادثه به محل حادثه میرن. رها اصالح کرد: _استرس پس از آسیب عزیزم! ارمیا شگفت زده گفت: _میخواید به اون روستا برید؟ تو سیستان؟! عقلتونو از دست دادید؟ رها اخم کرد: _نخیر؛ عقلمون سرجاشه! ارمیا: این دیگه کمک به بچه‌های مناطق محروم نیست، اینجا جونتون در خطره! رها: جون شما تو سوریه در خطر نیست؟ اینجا که دیگه وطن خودمونه! ارمیا: من برای این شرایط آموزش دیدم، شما چی؟ اونجا هوا آلودهست، آب و غذا کم گیر میاد، امکانات رفاهی کمه! رها به آیه گفت: _راست میگن، هرچی وسیله میتونی بردار؛ غذا، لباس، پتو؛ حتی دارو و آب... اینطور که دکتر صدر گفت، بچه‌های جهادی آماده شدن برای اعزام، قراره روستا رو بازسازی کنن. صدرا: مهدکودکتون یادتون نره، بچه‌ها نیاز به آموزش و سرگرمی دارن. رها: اونکه همیشه آمادهست؛ فقط چندتا دفتر و برگه آچهار بخر. مدادرنگی و آبرنگ و مدادشمعی از سری قبل هست. ارمیا مداخله کرد: _تو چی میگی صدرا؟! میدونی میخوان چیکار کنن؟ صدرا لبخند زد: _خودم بهت گفتما! کار همیشه‌شونه. منم فردا یک دادگاه دارم. باقی کارا رو میدم دست همکارم و بعدازظهر با وسایل بیشتر حرکت میکنم. ارمیا: مگه توئم میری؟ صدرا: اونقدر اینجور جاها منو دنبال خودشون کشیدن که رسما برای خودم عمله شدم! اینقدر خوب سیمان درست میکنم و آجر میندازم بالا که باید ببینی! ارمیا: تو دیگه چرا؟ صدرا: وقتی تو و حاج علی و مامان زهرا این دوتا اعجوبه رو دست من فلک زده میسپارید، منم مجبورم دنبالشون اینوراونور برم دیگه! موبایل صدرا زنگ خورد: _سید محمده! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨