eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
612 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی _مهدی برمیگرده؟ _نه! _اما ارمیا میتونه بره؛ میتونه خسته بشه! صدای ارمیا از لای در نیمه باز اتاق آمد: _من خسته نمیشم دکتر؛ اینقدر آیه رو اذیت نکنید! صدر به سمت صدا برگشت و با دیدن ارمیا با آن ریش‌های چند روزه، از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت: _سلام؛ رسیدن به خیر! ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت: _ببخشید، سلام. ممنون؛ شما هم خسته نباشید. _تو خسته نباشی مرِد خدا! _مرِد خدا رو زمین چی کار داره دکتر؟ مرِد خدا بالش برای پریدن باز ِبازه. ِ صدر: لطفاً تو قصد پرواز نکن. داغ سید مهدی برای همهمون بس بود! ارمیا: بعضی داغ‌ها هیچوقت سرد نمیشن، شما که اینو میدونید نباید به آیه خانوم فشار بیارید؛ دست ما امانتن! صدر: خودتون میدونید؛ من برم که خانومم منتظره. ارمیا: اون خانوم چی شد؟ صدر منظور ارمیا را فورا فهمید: _بستری شد، تو بیمارستان رازی. ارمیا: کجا هست؟ صدر: به امین‌آباد مشهوره. ارمیا: خطری برای ما نداره دیگه؟ صدر: خیالتون راحت. سابقه‌ی خرابش اینجا باعث شده اونجا حسابی تحت نظر باشه که داروهاش مصرف بشه. ارمیا: ممنون دکتر! صدر: به امید دیدار صدر که رفت ارمیا نگاه با لبخندمهربانانه‌ اش را به آیه دوخت: _سلام خانوم، خسته نباشی؛ بریم خونه؟هنوز زینب سادات رو ندیدم، دلم براش تنگه! آیه سلامی زیر لبی گفت. همیشه شرمنده‌ی اخلاق خوب و آرامش و صبر ارمیا بود. کلید ماشین را که به سمت ارمیا گرفت گفت: _چطور با اینهمه بد رفتاریای من هنوز خوبی؟ گفته بودی تا من نگم دیگه نمیای؟ ارمیا کلید را از دست آیه گرفت: _اومدم دکتر صدر رو ببینم که حرفاتونو شنیدم؛ من نبودم خیلی اذیتت کردن؟ باورکن به‌خاطر خودت رفتم، نمیدونستم اذیت میشی. آیه دوباره پرسید: _چرا همه‌ش خوبی؟ ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت: _منِ امروز رو نبین. اتفاقا من خیلی بداخلاق بودم. اینی که در خدمت شماست، دسترنج دکتر صدر و حاج علی و سید مهدی شماست. من همه چیزم رو از اونشب برفی دارم. اونشب معجزه‌ی خدا برای من بود؛ خدا منو کوبید و از نو ساخت. _کاش منم میکوبید و از نو میساخت! _شما رو که کوبید، اما نسبت به ساخت دوباره دارید مقاومت میکنید. _درد داره؟ _خیلی... _منم خیلی درد دارم؛ احساس بدی دارم. _چرا؟ آیه سرش را پایین انداخت و بادستهایش بازی کرد: ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨