eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
647 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی براش نمره میگیره از استادا، همه ی استادا توقع دارن بهترین نمره ها رو بیارم! آیه خونسردانه گفت: بهت گفتم بزن سهمیه شاهد رو، گفتی نمیخوام کسی بفهمه بابا ندارم، بجای اینکه الان پزشکی بخونی، داری پرستاری میخونی! دوست نداری کسی بفهمه مادرت استاد دانشگاهه، که کسی نگه نمره برات میگیرن! زینب، منظورت چیه؟از ما خجالت میکشی؟مگه دزد و قاتل و معتادیم؟چه کاری انجام دادیم که از ما خجالت میکشی؟ زینب سادات :بحث خجالت نیست، ببین چکار کردی!همه دانشگاه رو خبر کردی!آبرومو بردی. آیه: همه ی دانشگاه اونجا جمع بودند، من فقط به رییس دانشگاه گفتم. خودتم میدونی تجمع دانشجوها بدون اطلاع رئیس دانشگاه و حراست، جرم حساب میشه، غیر قانونیه!بعدشم من آبروتو بردم؟ اونا به تو و پدرت توهین کردن، و تو فقط سکوت کردی! زینب سادات: اگه نیومده بودی، خودم از بابام دفاع میکردم. من دیگه بزرگ شدم، دست از این کارا بردار مامان! به خانه که رسیدند، زینب سادات به اتاق خودش رفت. آیه کنار ارمیا نشست: بریم یکم قدم بزنیم؟ ارمیا لبخنِد همیشگی اش را به لب داشت: اگه شما تواِن هل دادن اون ویلچر رو داری بریم. آیه ویلچر را آورد. با کمک ایلیا، ارمیا را روی آن نشاندند. با آسانسور پایین رفته و از سطح شیب دارِ کنار پله ها به کوچه رسیدند. آیه همانطور که ویلچر را هل میداد شروع به تعریف اتفاقات کرد و در نهایت گفت: این مسئله مال امروز و دیروز نیست، زینب خیلی وقته گرفته و ناراحته! ارمیا گفت: نمیدونم چرا تا اسم شهید و جانباز میاد عادت کردیم جبههِ بگیریم. اگه بگن فرزند یک کارمند میتونه جای باباش بره سر کار همه تایید و تشویق میکنن، اما اگه بگن فرزند شهید جای باباش بره سرِ کارمیشه رانت و سو استفاده و هزار تا چیزِ دیگه. اگه بگن خانواده ی پزشکا یا مهندسا یا وکلا و هر رشته ای، سهمیه دادن تو ورود به دانشگاه، همه براشون کف میزنن و میگن عجب تدبیری، عجب استدلالی، عجب تصمیِم بجایی! اما اگه شاهد باشی، جانباز باشی، میشی سوءاستفاده گر! چرا مردم فکر میکنن ما دشمنشونیم؟ چرا نمیبینن 95 درصد دانشگاه مال اوناست؟این پنج درصد شده خار چشمشون؟بحث امروز و دیروز و فردا هم نیست! از روز اول تا الان همینه.گاهی میگم خدا! چرا اون روز، اون ترور ناموفق بود؟چرا فقط زمینگیرم کردی؟دیدِن این چیزا سخته! چطور تحمل میکنی جانان؟ آیه همانطور که ویلچر را هل میداد، بغض صدایش را پس زد: خوشحالم که ترور ناموفق بود. خوشحالم که هستی. تو که باشی میشه تحمل کرد، تو که باشی میشه نفس کشید. ارمیا!خوبه که هستی، سنِگ صبوری! وقتی هستی همه چیز خوبه. ما آدما عادت داریم دنباِل بهونه باشیم، ناکامی ها و شکست هامون رو تقصیرِ این و اون بذاریم. عادت داریم همه چیز رو برای خودمون بخوایم. اگه نداشتیم، دیگران هم نداشته باشن. اگه داریم، کس دیگه ای نداشته باشه! ما یادمون میره باید از خدا تشکر کنیم، چه برسه تشکر از بنده های خوب خدا! انگار هر چی رنگ و بوی خدایی بگیری، کمتر دیده میشی.حتی دیگه داره اسم شهدا از خیابون ها و کوچه ها برداشته میشه، داره یادمون میره برای حفظ این کوچه ها و خیابونا، این خونه ها و پارک ها، چقدر خون ریخته شد، چقدر پدر رفت، چقدر پسر رفت... ارمیا: خوش بحال سید مهدی که رفت. شرمندتم آیه... آیه به روی خود نیاورد و حرف را عوض کرد: بریم حرم؟دیگه راهی نمونده. ارمیا هم تن به خواسته آیه داد و بحث را ادامه داد:خیلی دلم هوِس زیارت داشت. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨