eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
612 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی رها: بابات میدونه؟ احسان شانه ای بالا انداخت: نمیدونم. چند روزه خبر امیر رو ندارم. رها نمیدانست به کدام گناه امیر هم از نام زیبای پدر محروم شده. رها: چرا بابات رو به اسم صدا میزنی؟اون که دوست داره بابا صداش کنی. احسان: از اون روز به بعد دیگه دلم نمیخواست کاری کنم که تنبیه بشم. فکر میکردم امیر هم همون کارو میکنه. شما روانشناسا بهش چی میگید؟ رها: تعمیم. دوست نداشتن مادرت برای اینکه مامان صداش کنی رو به پدرت تعمیم دادی و اونم به اسم صدا میکردی. احسان خندید: سگ پاولوف. خدا رحمتش کنه! سگ خوبی بود. نهار با آمدن صدرا و شوخی و خنده های مردانه گذشت. احسان با صدرا روی پله حیاط نشسته بودند و لیوان چای در دستانشان بود. صدرا گفت: دیر به دیر سر میزنی! احسان آهی کشید: روم نمیشه. همش برای شما زحمتم. صدرا یک دستش را دور گردن احسان انداخت و با دست دیگرش کمی از چایش نوشید بعد سرش را به سر احسان تکیه داد و گفت: تو مثل مهدی و محسنی برام. احسان خندید: یک پسر داری و دوتا پسرخونده. صدرا: هر سه تا تون برامون عزیزید. احسان بغض کرد: تنهایی سخته عمو. صدرا: میدونم عموجان! احسان: دارم تو اون خونه میپوسم. صدرا: برای همین از تونجا بیرون نمیای؟ احسان: کجا برم؟ یا بیمارستانم، یا خونه خوابم. امروزم آن کال هستم. و گوشی تلفن همراهش را تکان داد و دوباره کنارش گذاشت. صدرا کمی مکث کرد و گفت: طبقه بالا خالی شده. مستاجرای قبلی خونه خریدن و رفتن. بیا بالا. بذار خیال من و رها راحت بشه. احسان آه کشید: این خونه رو به فقرا و یتیما میدادی! فقیرم یا یتیم؟ البته با رفتن شیدا و امیر، یتیمو که هستم! صدرا گفت: این چه حرفیه؟خودت میدونی که قبلا هم مستاجر فامیل داشتیم. ارمیا و مسیح! یک مدتم که یوسف خدابیامرز اومد. حالا چرا بهت بر میخوره؟ مثل پسرمی، نگرانتم. احسان: نمیخوام بار بشم رو زندگیت. درگیریات با مادر مهدی بسه، چرا منم بیام و مشکلاتمو بیارم تو این خونه؟ صدرا: چون من و رها سرمون درد میکنه برای مشکل. رها خیلی دوستت داره. احسان لبخند پر احساسی زد و همانطور که نگاهش به روبرو و در آهنی حیاط بود کمی چایش را مزه مزه کرد: رهایی بهترینه! پر از احساس و عاطفه است! پر از فداکاری و ایثار!کاش منم یک مادر مثل رهایی داشتم. صدرا به شوخی با آرنجش به پهلوی احسان زد و گفت: حواست باشه ها! دارم غیرتی میشم. و بعد با عشقی پدرانه گفت: مادر رو نمیشه کاریش کرد اما برات یک زن میگیرم مثل رها. کسی که بعد از ازدواجت بفهمی، سالهایی که نداشتیش، زندگی نمیکردی، فقط زنده بودی. احسان سرش را کج کرد و به چشمان صدرا نگاه کرد: اما مهدی از دست یک مادر، مثل مادر من رها شد و رهایی رو بدست آورد. صدرا: مهدی هم سختی های زیادی کشید. درد نخواستن مادر، اونم از لحظه تولد، ازدواج مادرش با قاتل پدرش! هر جوری نگاه کنی، اگه سینا زنده بود، مهدی خوشبخت تر بود. بار سنگین نبود سینا، روی شونه هام سنگینی میکنه هنوز. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨