🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part214
بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سادات رسید به سمت اتاق دوید و در را بست.
محسن با اخم گفت:
_محمدصادق اینجا چیکار میکنه؟
احسان فکر کرد "پس پیدایش شد".
صدای محمدصادق واضحتر شد و نشان از نزدیک شدنش به خانه داشت:
_باید با زینب حرف بزنم. به چه حقی این مزخرفات رو گفته؟!
بعد شروع به صدا زدن کرد:
_زینب! زینب کجایی؟
در را به شدت باز کرد و وارد پذیرایی شد. نگاهش که به جمعیت افتاد
پوزخندی زد:
_آوردینش وسط یه مشت غریبهی نامحرم قایمش کردید و ادعای اسلامتون گوش فلک رو کر کرده؟
آیه همان آیه بود... همانکه اشک چشمانش را هیچ نامحرمی ندید، همانکه صدای خندهه ایش را هیچکس نشنید، همانکه اسطوره شد برای ارمیا، همانکه مشق شب شد کردارش برای رها! همانکه الگوی زینب سادات بود...
آیه خودش مرد بودن برای شاخه های زندگی اش را بلد بود. نگاه کن احسان! ببین آیه و آیه ها، مادر بودن را خوب بلدند، پای اعتقاد و ایمان ایستادن را خوب بلدند! هوچیگری را شاید مشق نکرده باشند، اما جنگیدن برای عشق و ایمان را از بر کرده اند...
آیه به محمدصادق اشاره کرد وارد شود: سلام. خوش اومدی، بیا بشین صحبت کنیم.
_چه سلامی؟ چه صحبتی؟ زینب رو بردید قایم کردید و نامزدی رو به هم
زدید! اصلاً زندگی زینب به شوهر شما چه ربطی داره؟ دایه مهربونتر از مادر شده و منو تهدید میکنه! زینب کجاست؟
آیه هنوز هم آرام بود؛ گاهی آرامش طرف مقابلت در دعواها، کاری میکند که هیچ داد و غوغایی نمیکند.
_هر وقت تمدن یاد گرفتی، زینب سادات میاد.
محمدصادق روی مبل نشست و گفت: خب. بگو بیاد خانوِم متمدن!
آیه صدا زد: زینب جان... بیا مادر!
زینب با شک و دو دلی بیرون آمد و کنار آیه نشست. داشتن اینهمه تماشاگر هم دلخوشی داشت و هم ترس.
محمدصادق از بین دندانهای کلید کرده اش گفت:
_حالا نامزدی رو به هم میزنی و فرار میکنی قایم میشی؟ تو آدمی؟
لیاقت خوب زندگی کردن رو نداری نه؟
مهدی خواست حرفی بزند که صدرا ساکتش کرد.
آیه گفت:
_شما از این به بعد با من صحبت کن؛ زینب هیچ صحبتی نداره.
_مگه میخوام با شما ازدواج کنم؟ زینب به من بله داد و باید پاش وایسته.
_اونجا هم اشتباه از من بود که بله داد. حرف داری، با من؛ دعوا داری، با من؛ فحش داری، با من!
_پس بگو به چه حقی نامزدی رو به هم زدید؟
_به همون حقی که بله دادیم... به همون حقی که تو به خودت جرئت میدی به خانواده ی دخترم توهین کنی. یادت نره، ارمیا پدرشه، هر حقی داره... تاکید میکنم هر حقی! تو به خاطر همین یه کار هم لیاقت این وصلت رو نداری... با اینکه حرفای زیادی بزرگتر از دهنت زدی!
_شنیدن حقیقت انقدر براتون سخته؟
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨