🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part212
ارمیا: جانان! دروغ داشتیم؟
آیه: نگفتن با دروغ گفتن فرق داره!
ارمیا: چرا بهم نگفتی؟
آیه: آخه مهم نبود!
ارمیا: چیزی مهم تر از تو و سلامتیت هست؟
آیه: آره! تو و بودنت تو خونه
ارمیا: یادته؟ اون اولا، اون روزایی که هر کاری میکردی نباشم؟ یادته چقدر راضی بودی از رفتنم؟
آیه: اون وقتا فرق داشت. من فرق داشتم، تو فرق داشتی. اون وقتا، زندگی طرح و رنگ دیگه داشت. اون موقع برای بودن یاد و خاطره مهدی تو قلب و خونه ام تو رو میروندم، الان بخاطر داشتنت تو خونه، همون کارو میکنم!
ارمیا خندید: یعنی منو میرونی؟
آیه: نخیرم!هر چی مانع بودنت باشد رو میرونم.
صدای زینب سادات آمد: لیلی مجنون چی میگید سه ساعت؟
بعد به آیه نزدیک شد و گوشی را از دستش کشید: بابا جونم! فقط دلت
برای لیلی تنگ شده؟
ارمیا جواب داد: نه عزیزم! دلم برای شیرینمم تنگ شده!خسرو رو پیدا
نکردی هنوز از دستت راحت بشیم؟
زینب سادات الکی لب ور چید که آیه خندید. زینب اعتراض کرد: خسرو
نمیخوام! فرهاد بهتره!
این بار ارمیا خندید و آیه ابرویی بالا انداخت.
ارمیا: چرا؟
زینب سادات : فرهاد عاشق تره!
ارمیا: مهم اینه که شیرین کدومو بخواد. یادت نره که شیرین خودش رو کنار جنازه خسرو کشت!
زینب سادات : اما اسم خسرو ضایعه ها!فرهاد باکلاس تره!
ارمیا: هر چی تو بگی! اما جان بابا! برو فرهادتو پیدا کن! خسته کردی منو از بس پریدی وسط جیک جیک ما!
زینب سادات: مگه جوجه اید؟
ارمیا: من رو دست ننداز بچه! زودم بیا دلم برات تنگه!
تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که مشغول درست کردن کشک بادمجان بود نالید: وای خاله! دیشب کشک بادمجون خوردیم که!
رها با لبخند مهربانش نگاهش کرد: احسان دیشب نبود. بچه دوست داره
کشک بادمجون!
زینب سادات اندیشید، چقدر نگاهش مادرانه میشود برای احسان.
زینب سادات: یکمی بچه شما بیگ سایز نشده؟ لوسش نکنید دیگه! من بیچاره چه گناهی کردم که دوست ندارم کشک بادمجون؟
رها خواست جواب بدهد که صدای احسان مانع شد: کل عمرت بر فناست! کشک بادمجون بزرگترین لذت زندگی هستش! در ثانی، شما ریز موندی خاله ریزه!
رها مداخله کرد تا زینب سادات دعوا به راه نینداخته: برای شما آش دوغ گذاشتم که دوست داری!
زیتب سادات: آخ جون، عاشقتم خاله.
احسان: بد سلیقه ای ها! آش دوغ هم شد غذا؟
زینب سادات: نه! کشک بادمجون خوبه.
رها ظرف کیک خانگی اش را دست احسان داد و به زینب سادات گفت:
برو یک سینی چایی بریز ببرید دور هم بخورید. منم الان میام.
مشغول خوردن کیک و چای بودند که رها پرسید: وسایلت رو جابجا کردی؟ کم و کسری داری بگو بهم.
احسان تشکر کرد: دست شما درد نکنه. همه چیز هست.
رها: برای غذا بیا پیش ما.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part213
احسان: نه، لازم نیست. من زیاد خونه نیستم.
صدرا: رو حرف رها حرف زدی؟ تو این خونه کسی از این حرکت ها نداره ها!
محسن خودشیرینی کرد: جز خاله آیه!
مهدی ضربه ای پس گردنش زد: خاله خواهر بزرگتره! بفهم!
آیه مهدی را در آغوش کشید و روی سرش را بوسید. این پسر عزیز دل
این خانواده بود: داداشتو اذیت نکن.
لبخنِد روی لِب مهدی، حاصل عشق مادرانه این دو خواهر بود.
صدرا زنگ خانه بلند شد و مقابل چشمان حیرت زده همه، رامین وارد شد و مقابلشان نشست.
کسی برای پذیرایی بلند نشد. رامین تکه ای کیک از روی میز برداشت و به دهان برد: طعم قدیما رو میده! خیلی وقته نخورده بودم! معصومه از این هنر ها نداره!
تکه ای دیگر برداشت و بعد از خوردنش گفت: خب حرف معصومه شد!
نمیخواید بیاید برای رضایت؟
نگاه همه خیره اش بود. هنوز کسی سخن نمیگفت. خودش ادامه داد: یعنی برای مادر مهدی کاری نمیکنید؟
بعد به مهدی چشم دوخت: مادرت برات مهمه؟
مهدی به تایید سر تکان داد.
رامین ادامه داد: هرکاری برای آزادیش انجام میدی؟
مهدی دوباره سری به تایید تکان داد.
رامین لبخند تلخی زد: پس به این بابات بگو، خواهر منو طالق بده! خون بس رو پس بدید تا رضایت بدم.
صدرا به ناگاه از جایش جهید: چی داری میگی مردک؟
رامین: جوش نیار. بیست سال خوشبخت زندگی کردی، بسه. بذار خونه شما هم بی چشم و چراغ بشه.
رامین از جایش بلند شد: این تنها شرط منه. بهش فکر کنید.
آیه گفت: چرا؟
رامین نگاهش نکرد: چون زیادی خوشبخت بوده. همتون زیاد خوشبخت
بودید. حتی مادرش با پدر تو!
رامین که رفت صدرا غرید: مردک عوضی.
رها شوکه بود. مگر میشود برادر باشی و خوشبختی خواهرت خار چمانت؟ مگر میشود برادر باشی و آرزویت سیه روزی خواهرت باشد؟
مهدی با تعجب گفت:
_خونبس رو پس بدیم؟ این یعنی چی؟
احسان گفت:
_صبر کن، میفهمی.
همان زمان دوباره صدای زنگ بلند شد. محسن گفت:
_دایی دوباره برگشت؟!
صدرا سرش داد زد:
_دیگه نشنوم به اون مردک بگی دایی!
محسن بغض کرد و سر به زیر گفت:
_چشم!
احسان که برای باز کردن در رفته بود، گفت:
_یه آقایی میگه با آیه خانوم کار داره! باز کنم؟
رها رو به آیه گفت:
_مگه کسی خبر داره اینجایی؟
آیه ابرو در هم کشید:
_نه.
صدرا گفت:
_برم ببینم کیه. امشب اینجا خبره؟!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part214
بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سادات رسید به سمت اتاق دوید و در را بست.
محسن با اخم گفت:
_محمدصادق اینجا چیکار میکنه؟
احسان فکر کرد "پس پیدایش شد".
صدای محمدصادق واضحتر شد و نشان از نزدیک شدنش به خانه داشت:
_باید با زینب حرف بزنم. به چه حقی این مزخرفات رو گفته؟!
بعد شروع به صدا زدن کرد:
_زینب! زینب کجایی؟
در را به شدت باز کرد و وارد پذیرایی شد. نگاهش که به جمعیت افتاد
پوزخندی زد:
_آوردینش وسط یه مشت غریبهی نامحرم قایمش کردید و ادعای اسلامتون گوش فلک رو کر کرده؟
آیه همان آیه بود... همانکه اشک چشمانش را هیچ نامحرمی ندید، همانکه صدای خندهه ایش را هیچکس نشنید، همانکه اسطوره شد برای ارمیا، همانکه مشق شب شد کردارش برای رها! همانکه الگوی زینب سادات بود...
آیه خودش مرد بودن برای شاخه های زندگی اش را بلد بود. نگاه کن احسان! ببین آیه و آیه ها، مادر بودن را خوب بلدند، پای اعتقاد و ایمان ایستادن را خوب بلدند! هوچیگری را شاید مشق نکرده باشند، اما جنگیدن برای عشق و ایمان را از بر کرده اند...
آیه به محمدصادق اشاره کرد وارد شود: سلام. خوش اومدی، بیا بشین صحبت کنیم.
_چه سلامی؟ چه صحبتی؟ زینب رو بردید قایم کردید و نامزدی رو به هم
زدید! اصلاً زندگی زینب به شوهر شما چه ربطی داره؟ دایه مهربونتر از مادر شده و منو تهدید میکنه! زینب کجاست؟
آیه هنوز هم آرام بود؛ گاهی آرامش طرف مقابلت در دعواها، کاری میکند که هیچ داد و غوغایی نمیکند.
_هر وقت تمدن یاد گرفتی، زینب سادات میاد.
محمدصادق روی مبل نشست و گفت: خب. بگو بیاد خانوِم متمدن!
آیه صدا زد: زینب جان... بیا مادر!
زینب با شک و دو دلی بیرون آمد و کنار آیه نشست. داشتن اینهمه تماشاگر هم دلخوشی داشت و هم ترس.
محمدصادق از بین دندانهای کلید کرده اش گفت:
_حالا نامزدی رو به هم میزنی و فرار میکنی قایم میشی؟ تو آدمی؟
لیاقت خوب زندگی کردن رو نداری نه؟
مهدی خواست حرفی بزند که صدرا ساکتش کرد.
آیه گفت:
_شما از این به بعد با من صحبت کن؛ زینب هیچ صحبتی نداره.
_مگه میخوام با شما ازدواج کنم؟ زینب به من بله داد و باید پاش وایسته.
_اونجا هم اشتباه از من بود که بله داد. حرف داری، با من؛ دعوا داری، با من؛ فحش داری، با من!
_پس بگو به چه حقی نامزدی رو به هم زدید؟
_به همون حقی که بله دادیم... به همون حقی که تو به خودت جرئت میدی به خانواده ی دخترم توهین کنی. یادت نره، ارمیا پدرشه، هر حقی داره... تاکید میکنم هر حقی! تو به خاطر همین یه کار هم لیاقت این وصلت رو نداری... با اینکه حرفای زیادی بزرگتر از دهنت زدی!
_شنیدن حقیقت انقدر براتون سخته؟
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mousighi_matn_03.mp3
1.51M
نماهنگـــ شہـدا 🌿
روایت گـرے 🕊
#پیشنهاد_دانلود👌🏼👌🏼
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاضامـنآهـوماهممطمئنباشیم؟! :)
#چهارشنبہهاےامامرضایۍ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دیدم همــھ جـا ؛
بر در و دیوار حریمـت ،
جایی ننوشته است :
گنھڪار نیاید ... :)) 🌿🕊
یـا ࢪضا 💛
#چهارشنبہهاےامامرضایۍ🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#ـۺاٻدٺلـنگر |📲
هرکاریمیتونیبکنکہگناهنکنی🌱
وقتاییکہموقعیتِگناهپیشمیاد
دقیقاقافلہڪربلاۍحُسینزمان
روبروتویہدرهعمیقخطرناڪ
پشتِسرت !
اگہبہگناهبلہبگی❝
بہهَلمَنمعینِمهدۍفاطمہ
نہگفتی !💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منسرمگرمِگناهاستسرمدادبزن
سینہاتسختتنگاستفریادبزن😔•
•
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
••🌿••
⇜❌ #ترڪ_گناه
⇜📗 #نهـج_البلاغہ
تا دلت رو از گناه #پاک نکنے؛
و جورۍ نشےڪه از #گناه
حالت بهم بخوره؛
#بهآسـمـوننمیرسے...🌱☁️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
|🌤°🌾|---> #ڪلــام_اللھ
• هر چه در آسمانها و زمین است همه بھ
تسبیح و ستایش خدا مشغولند .📿
آدمِ باصفا، صفاۍ باطن دنیا را میبیند
و مدهوش آن میشود؛ صفای باطن دنیا
حرکت عاشقانھ ذراتِ عالم بھ سوۍ خدا
است.🌩
🎙- آیه یکم سورھ جمعه،بھ شرحِ جنابِ #پناهیان !
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌷ازشوقشھادٺ🌷
https://EitaaBot.ir/counter/4701
صلوات بفرست مومن 🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💛]
•~
کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم!
دعای مادرم بوده؛ که منم امام رضایی شدم
پنجره فولاد تو دوای هرچی درده؛
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده...🙂❤️
#چهارشنبههایامامرضایی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خـوآبدیـدَمڪِہدرآغـوشضَـریحَتهست
ڪـٰآشیِڪنَفَـرتَعبییرڪنَداینرویـٰآرآ..!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌷ازشوقشھادٺ🌷
﴿بھنامخداۍشهیدهِشہیدپرۅر!ツ﴾
- بسـٰمربالحسـٰین🌹-
⊰-!ـاݪسَّݪآمُ؏ـݪیكیآـاَبآ؏َـبدـاللهّٰ...!🖐🏼🖤!-⊱
هدایت شده از 🌷ازشوقشھادٺ🌷
🔗|ـامامحسنعسڪرے(؏َ):
⛅️|ـدرزمانغیبتمهدے(؏َـجاللہ)
🙂|ـهيچکسنجاتپيدانميڪندغیراز²دستہ:
🚶🏻♂|ـاول¹:شیعیانثابتقدمش
🤲🏽|ـدوم²:دعاکنندگانفرجش
📔| #کمالالدینص²⁸⁴
‹💛🌤›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
••بخواندعایفرجراکهیارآمدنیاست•
••بخواندعاۍفرجرادعا،اثردارد•
••دعاکبوترعشقاستو'بالوپر'دارد•
••
✾|اِلهىعَظُمَالْبَلاءُ،وَبَرِحَالْخَفآءُ،وَانْکشَفَالْغِطآءُ،
❁|وَانْقَطَعَالرَّجآءُ،وَضاقَتِالْأَرْضُوَمُنِعَتِالسَّمآءُ،
✾|واَنْتَالْمُسْتَعانُوَاِلَيکالْمُشْتَکى،وَعَلَيکالْمُعَوَّلُ
❁|فِىالشِّدَّةِوَالرَّخآءِ،اَللّهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوَالِ
✾|مُحَمَّدٍ،اُولِىالْأَمْرِ،الَّذينَفَرَضْتَعَلَيناطاعَتَهُمْ،
❁|وَعَرَّفْتَنابِذلِکمَنْزِلَتَهُمْ،فَفَرِّجْعَنابِحَقِّهِمْ،فَرَجاً
✾|عاجلاقَريباًکلَمْحِالْبَصَرِ،اَوْهُوَاَقْرَبُيامُحَمَّدُ
❁|ياعَلِىُّ،ياعَلِىُّيامُحَمَّدُ،اِکفِيانىفَاِنَّکماکافِيانِ
✾|وَانْصُرانىفَاِنَّکماناصِرانِ،يامَوْلانا،ياصاحِبَ
❁|الزَّمانِ،الْغَوْثَالْغَوْثَالْغَوْثَ،اَدْرِکنىاَدْرِکنى
✾|اَدْرِکنى،السَّاعَةَالسَّاعَةَالسَّاعَةَ،الْعَجَلَالْعَجَلَ
❁|الْعَجَلَ،يااَرْحَمَالرَّاحِمينَ،بِحَقِّمُحَمَّدٍوَآلِهِ
✾|الطَّاهِرينَ🌸🍂•
‹🧡🍂›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
✾|اَللّهُمَّکُنْلِوَلِیِّکَالْحُجَّةِبْنِالْحَسَنِصَلَواتُکَ
❁|عَلَیْهِوَعَلىآبائِهِفیهذِهِالسّاعَةِوَفیکُلِّ
✾|ساعَةٍوَلِیّاًوَحافِظاً،وَقائِداً،وَناصِراً،
❁|وَدَلیلاً،وَعَیْناًحَتّىتُسْکِنَهُأَرْضَکَطَوْعاً
✾|وَتُمَتِّعَهُفیهاطَویلاً🌱 •
‹📿💕›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•🌼•
اَللَّهُمَّاغـْفِرْلِيَالذُّنُوبَ
الَّتیتُحْرِمُنِیالْحُسَیـْنْ ...
خُدایاگُناهانےراڪہمَرااَز
حُسین(ع)مَحروممیڪنَد.
ببخش!
#پنجشنبہهاےحسینے
<🔔💛>
یہجـٰآنوشتہبود:
شھـٰادتیكمقـٰآمروحیست . . . !👀☝️🏿'
دنبـٰآلگلولہخوردننبـٰآشید:)
رآستممۍگفت . .🚶🏻♂
"حـٰآجقـٰآسم"
قبلازشھـٰآدتششھیدزندھبود.......!(:
🖤¦⇢ #شهیدانھـ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
-🌿•.
-دلتنگیدردعجیبیست..
گویاخواهیمرد،امانمیمیری..!
#حسینجانم
#پنجشنبہهاےحسینے
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
جادههایِ مجـازے
بسیار ݪـغزندھ است ..!
لطفا ڪمربند #ایمانتانــ
را محکم ببندید [🚫]
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
زیـارت عاشـورا اونـم بـا صـداے حـاج قـاسـمـ…🙂💔
بـاهمـ بخـوانیـمـ
#زیـارت_عاشـورا
#حاج_قاسـمـ💔
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🕊☂»
-
-
«وَاللّٰهیُحِبُّالصَّابِرِین»
وخداوندصابرانرادوستدارد...!
-
✨|⇦ #آیہ_گــرافے
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•