eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
◜📔🕊◞----------------------- ‌ قَلبَم‌گِرفتارِت‌‌حالَم،‌پَریشونِت مَـטּ‌‌گِریہ‌‌ها‌کَردم،‌‌با‌اِسم‌مَحزونت...シ ‌ ◜📔🕊◞----------------------- 𖦸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکتبی زدم خا.......😉😂😂 💢روایت جالبی از جوانان شَر و شوری که جذب شهیدچمران شدند و به جبهه رفتند....😊 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 هر لحظه که حس می کردم ممکن است به زمین بخورد محکم چشمانم را می بستم و فقط اسم علی را صدا می زدم... آخر هم از بس از دست این پدر و پسر بازیگوش حرص خوردم، آنقدر غرق شدن علی ایلیا را بغل گرفت و مسیرمان را جدا کردیم تا برویم زیارت. دستم که به ضریح خورد، باز هم مثل بار اول حس غریبی داشتم. زیارت مکه تمام شد برگشتم‌به صحن. با چشم دنبال علی و ایلیا میگشتم که... علی داخل حیاط نماز می‌خواند و وروجک کوچک من هم ادای نماز خواندن را در می آورد. گاهی وقت ها، نمی دانم باید چطور تو را شکر کنم! خوشبختی، سلامتی، همسر خوب، فرزند سالم، و این همه نعمتی را که به من دادی چگونه باید شکر بگویم؟ اشک گوشه چشمم را با دست پس میزنم و زمزمه می کنم: خدایا شکر... *************** دو ماهی از سفرمان به مشهد می گذرد و شب و روزم را با فکرهای به هم ریخته که باعث و بانی تمام شان علی است طی میشود... به ساعتم نگاه می کنم و سعی می‌کنم سرعتم را بیشتر کنم. مطمئناً یک ربعی تاخیر دارم و بعید می‌دانم استاد اجازه ورودم را صادر کند... از نرده کمک می گیرم و فوری وارد سالن می شوم که... لحظه ای در جاییم متوقف می شوم. تشخیص قامت سید کار سختی نیست...! ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 بعد دوماه ندیدنش... بوی عطرش زیر بینی می پیچد. به قدم هایم سرعت می بخشم و بالاخره به کلاس میرسم. استاد که مرا میبیند، سلام میدهم. من_ سلام استاد. برمیگردد... مرور آن چشم های مشکی که دو ماه است هرشب عکسش را دوره می کنم... نگاهم را می دزدنم. استاد_سلام تاخیر داشتیم خانم شریفی!! می‌خواهم چیزی بگویم که زودتر می گوید: استاد_ ولی چون اولین بار تونه اشکال نداره. بفرمایید تو. نفس عمیقی می کشم و سید کمی عقب می‌رود تا وارد کلاس شوم. روزهای تکراری از پی هم میگذرند... باده و مامان روز به روز سردتر می‌شوند و در این میان رفت و آمد های فربد روی مخم می رود. غروب باید بروم حوزه اما حالش را ندارم. شماره ریحانه را می‌گیرد و روی اسپیکر می‌گذارم. خوب است که مامان به دوره و باده به خانه دوستش رفته. ریحانه _جونم بهاری؟ من_ سلام ریحان. خوبی؟ ریحانه_ فداااات. تو چطوری؟ کجاهایی؟ من_ خونه. ریحان من امروز نمیام حوزه. ریحانه _چییییی؟! من_ چرا جیغ میزنی؟؟؟ ریحانه_ نه! بیا. جلسه امروز مهمه. در یخچال را باز می کنم و بطری آب معدنی را بیرون می کشم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 تمام خانه بوی عطر تلخ و خاص بابا را دارد. به برق های خاموش خانه نگاه می کنم. من_ ریحانه فکر کنم دارم افسردگی میگیرم! حوصله هیچ کاریو ندارم!! و کمی از آب داخل بطری توی لیوان روی کانتر میریزم. جرعه‌ای از آب خنک می نوشم و به غرغرهای ریحانه گوش می سپارم. ریحانه_بهار! بیا دیگه! جون من. باز من با کی برگردم تنها! چشمانم را روی هم می‌گذارم و کمی شقیقه هایم را فشار می دهم. کاش بهامین بود تا با او درد و دل میکردم. تنها کسی که فارغ از همه چیز، فقط طرف حق را می‌گرفت. من _پس یه کم دیر تر میام. و چشمانم را باز می‌کنم که... روشنی راه رو قسمتی از خانه را روشن کرده. باورم نمی شود... بهامین، با ان کوله بزرگ و لباس سربازی و ان کلاه کج، دم در ایستاده و با لبخند نگاهم میکند. بی خیال ریحانه که پشت خط است جیغ میزنم و تا دم در میدوم که توی اغوش بهامین فرود می ایم. بوی شکلات تلخ عطرش مثل همیشه ارامم میکندو در این میان، صدای جیغ جیغ های ریحان پارازیت است... طوری که بشنود میگویم: من_ ریحااان. داداشم اومده. قطع کن بعدا بهت میزنگم. ریحان_ مگه تو داداشم داری؟! من_ اره فعلا. بای. و مشت های پی در پی ام که سینه بهامین را هدف میگیرد. من_ علیک سلام! یعنی تو نمیگی ابجیت اینجا تنهاست؟! ساعتها بود روبروی هم نشسته بودیم و من میگفتم و بهامین گوش میکرد. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
‹💭🔖› - بِـدانیدڪھ‌شَھادَٺ♥️ مَࢪگ‌نیست‌،ࢪِسالَت‌اَسٺ ࢪَفتن‌نیسٺ‌، جـاودانھ‌ مـاندَن‌است... جـٰان‌دادَن‌نیست‌؛ بلڪہ‌جـان‌یافتَن است...🖇 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جانم بیا ببین چه دخملی داریم 😍 ببین چه شکلی الوچه میخوره😋 منبع فیلم های طنز و جک های خنده دار😎 اگه نیای نصف عمرت به فناست زود باش جوین بده👇 https://eitaa.com/kashkoolelataef عضو شدۍ اݪان پاڪ میشہ😱❌
سلام ظهرتون بخیر😁
📻📿••• • • دو سوره در قرآن ، با کلمه‌ی "ویل" شروع شده "ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است!- و اون دو آیه اینها هستند: ¹وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ وای بر کم فروشان... ²وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ وای بر عیبجویان طعنه زننده... اولی در مورد مال مردم... دوم در مورد آبروی مردم... مراقب هر دو باشیم💢 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•|💚|• شهـدا،هدفشـون‌شھادت‌نبود! اونا‌فقـط‌مسیࢪرو‌درست‌انتخـاب‌ڪࢪدن.. بین‌راه‌هم‌شھادت‌‌بھشون‌داده‌شد..(:🍃🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•