«🍁💫»
-
-
جاماندھزخوبانشدھامگریھندارد.!؟مجنونوپریشانشدھامگریھندارد...シ!؟
-
-
«🍁💫»↫ #حاج_قاسم"
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا اینقد سخته برای نماز صبح بیدار بشیم?😩
⏱ یک آیه که با خوندنش هر تایمی بخواهیم بیدارمون میکنه 😳
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part68
آخر هفته بود که آیه بازگشت، سنگین شده بود. لاغر تر از وقتی که رفت شده بود... رها دل میسوزاند برای شانه های خم شده ی آیه اش! آیه دل میزد برای مادرانه های رهایش!
آیه: امشب چی میخوای بپوشی؟
رها: من نمیخوام برم، برای چی برم جشن نامزدی معصومه؟
آیه: تو باید بری! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی، امشب برای اون و مادرش سخت تره!
رها: نمیفهمم چرا داره میره!
ایه_ داره میره تا به خودش ثابت کنه که دختر عمویی که همسرِ برادرش بود، دیگه فقط دختر عموشه! با هیچ پسونِد اضافه ای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟
رها: لباس ندارم آیه!
آیه: به صدرا گفتی؟
رها: نه؛ خب روم نشد بگم!
آیه لبخند زد و دست آیه را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت:
_چطوره؟
رها: قشنگه.
آیه: بپوشش!
آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد. آیه روسری ساتن مشکی نقره ای زیبایی را به سمت رها گرفت...
_بیا اینم برات ببندم!
رها که آماده شد، از پله ها پایین رفت. صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند. مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه صدرا که به رهایش افتاد، ضربان قلبش بالا رفت!
" چه کردهای خاتون! آن سیه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندم گونه ات را در نقره هاِی این قاب به رخ میکشی؟ آه خاتون... کاش میدانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته! من چشمانم از نمازهای صبح ات ُپر
است... از قنوتت پر است من را به صلیب میکشی خاتون؟ تو با این چهره ی زیبای جنوبی ات در این شهر چه میکنی؟ آمده ای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا؟"
مهدی که در آغوشش دست و پا زد، نگاه از رهایش گرفت. محبوبه خانم لبخند معناداری زد.
رها روی صندلی عقب نشست و مهدی را از آغوش صدرا گرفت. محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاه رنگش زیبا شده بود، جلو کنار صدرا نشست.
رها عاشقانه هایش را خرج پسرکش می کرد و ندید نگاه مرد این
روزهایش را که دو دو میزد.
آیه از پنجره ی خانه اش به خانواده ای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد. چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود! چقدر گفته بود رها زن باش... تکیه گاه باش! مردت شب سختی پیش رو دارد!
گفته بود:
_رها! تو امشب تکیه گاه باش!
وارد مهمانی که شدند، صدرا به سمت عمویش رفت و او را صدا زد:
_عموجان!
آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد:
_شما اینجا چیکار میکنید؟
محبوبه خانم: شما دعوت کردید، نباید می اومدیم؟
آقای زند: نه... این چه حرفیه! اصلا فکرشم نمیکردیم بیاید، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید!
چقدر اینَ مرد اضطراب داشت! رها نگاهش را در بین مهمان
ها چرخاند و
او هم رنگ از رخش رفت:
_محبوبه خانم... محبوبه خانم!
محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریده ی رها افتاد هراسان شد:
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part69
_چی شده رها؟! صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینه ات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بی پناه می نمایی؟"
صدرا: باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هل هله بلند شد.
"خدایا چه کند؟ مردش با دیدن داماد این عروسی می
شکست...
خدایا...
این ِکل کشیدن ها را خوب میشناخت! عمه هایش در ِکل کشیدن استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!
رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد.
صدایش زد:
_صدرا! صدرا!
صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه
خانم روی قلبش بود:
_صدرا... مادرت!
صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان ها دوید!
جلوی سی سی یو نشسته بودند که صدرا گفت:
_خودم اون برادر نامردت رو میکشم!
رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت:
_آروم باش!
صدرا: آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خونبس گرفتن که داماد آینده شون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد!
رها: اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده!
صدرا صدایش بلند شد:
_کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده؟
رها: آروم باش صدرا! الان وقت مناسبی نیست!
صدرا: قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم!
محبوبه خانم در سیوسی یو بود و اجازه ی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند. صدرا به اتاقش رفت و در را بست. رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود، پسر همسرش...
آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد.
"اصلا رامین به چه چیزی فکر میکرد که با زِن مقتول ازدواج کرده بود؟ یادش بود که رها
همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این
شرایط خوشش نمی آید! میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطور همکارش نمیداند! امشب هم همین حرف ها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرف ها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاعِ سر مسائل
ُمرده بود، معصومه بهانه
مالی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود!"
آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای
خودش افتاد:
واقعا شرمنده خیلی سرم شلوغ بود🌸
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🎥 چرا اینقد سخته برای نماز صبح بیدار بشیم?😩 ⏱ یک آیه که با خوندنش هر تایمی بخواهیم بیدارمون میکنه 😳
حتماً نگـــــاه کنــیــد..👆🏻✨
⛔⚠ قضا شدن نماز صبح
🔸 از این پدیده به الله پناه میبریم.
❗ چهبسا انسان بهخاطر کار دنیویاش یا بهخاطر مخلوقی برمیخیزد؛ اما برای ادای حق پروردگارش بلند نمیشود!
⚠ باید دربارهی تنبلی کردن و عدم حضور در جماعت صبح در مساجد، بههوش باشیم.
⛔ حاضر نشدن در نماز جماعت صبح، عادت خطرناکیست که بهفرمودهی رسولخداﷺ ، از ویژگیهای منافقان میباشد!
🔹 اسباب و راهکارهای مؤثر برای بیدار شدن و ادای نماز صبح:
1⃣ خوابیدن زودهنگام در شب.
2⃣ کوک کردن و تنظیم ساعت برای وقت مناسب.
3⃣ اشتیاق و توجه به حضور در نماز جماعت.
4⃣ طلب توفیق از الله متعال.
5⃣ و پایبندی به اذکار مسنون قبل از خواب.
🔴 مجموع فتاوی ابن باز (۲۷۶/۸)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
✍_أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيم وَأتُوبُ إلَيهِ❀
➰════ °❖◎✍◎❖°════ ➰
-
✍_❶أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❷أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❸أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❹أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❺أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❻أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❼أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
➰════ °❖◎✍◎❖°════ ➰
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
|•🌸🌿•|
#انگـــــیزشی
بدست آمدن یڪ حال خوب،
چاشنیہ سختے ڪشیدنہ"
پس هیچوقت ڪم نیار
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی😍
🗝اگه پشته پرده ی بلاهارو بفهمی دیگه هیچ اعتراضی بهشون نمیکنی!☺️
👌حتما ببینید بچه ها
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی از زندگی علّامه طباطبایی و همسرش
#شوهرداری
#همسرداری
#سخنرانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شهیدانه
#پدرشھید
وقتےبابڪمےخواسٺبرهسوریہ
مݧگفتمڪہدیگہبابڪبرنمیگرده
بابڪݜھیدمیشہ🥀
اومیگوید:موقعخداحافظے
نایبݪندشدݧنداشتم...😔
منوبابڪباݘشمهایمان
ازهمدیگہخداحافظےڪردیم🚶♂
خواهرشمےگوید:وقتےبابڪسوارماشیݧشد
ورفتمݧومادرمخیلےگریہمےڪردیم
ڪہدیدیمبابڪبرگشتوگفٺ...
خواهشمےڪنمگریہنڪنید
اینجورےاشڪهاتونهمیشہجلوےݘشامہ😓
بابڪسہباررفٺوبرگشت
ودفعہݘهارمماراخنداندورفـت💔🥀
#شهیدبابکنوریهریس
#برایشادیروحشهداصلوات❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از - مسابقه تاظھور🌿"!
『🌻💛』
شرکت کننده شماره 1⃣
..............
جوایز مسابقه سین زنی ؛
از طریق پرداخت ایتا ؛
نفر اول 👈 100 هزار ریال : 10 هزار ت
نفر دوم 👈 50 هزار ریال : 5 هزار ت
..............
کانال تاظهور . تجمع منتظران 👇
https://eitaa.com/joinchat/3645177984C4951f29589