هدایت شده از ھیچِستآن🌱|Hich
🌹••❤️•°⛓
دم اذونی:)
چِقَد خوبه کِه دَمِ اَذونی...بگی همه چی بره کنار...این لحظه فَقَط واسه خداس❤️🙃
#چنددیقه_گوشی_خاموش
#آنلاین_شو_با_خدات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱جمله ای از دعای *ابوحمزه* که اونهایی که *خواهان بهشتن*در قنوت می خوانند ✨
#پیشنهاد دانلود👌🏻
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
*فرمول جادويي* 🔣👇🏻
💎 امام علي(ع):
💎 عمل صالح جز با نیّت صالح به حد کمال نمیرسد.
📚 فهرست غرر، ص ٣٩٩.
🔰 *مصداق*
🌱 مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی مي گفتند؛ *با نیت کار کن.*
🌀 مثلا:
♦️در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می شویی.
♦️سرت را با این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کني.
♦️سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن .
♦️خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده .🚶🏻♀
*چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات را پر می کند و راه سیرت باز می شود.*
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⚠️ *همراه واقعي كدومه؟* ‼️
💎 امام علي(ع):
💎 هر کس که سخن خدا(قرآن) را راهنمای خود بگیرد، به استوارترین راه ها هدایت می شود.
📚 نهج البلاغه، خطبه ١٤٧.
🔰 *مصداق*
📖 جوانی موبایلش را که کنار قرآن گذاشته و یادش رفته بود با خودش ببرد. وقتی از منزل بیرون رفت، قرآن سوالی از موبایل میکنه: چرا اینجا انداختت؟
📱موبایل:این اولین بار است که منو فراموش میکنه.
📖قرآن: ولی من را که همیشه فراموش میکنه.
📱موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم،اونم با من.
📖قرآن: *منم همیشه با اون حرف میزنم ولی اون نه گوش میده و نه با من حرف میزنه.*
📱موبایل: آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم.
📖 قرآن: *من هم پیام و بشارتهایی دارم و وعده های زیبا دادم ولی فراموشم می کنند.*
📱موبایل: از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضرر باز هم منو ترک نمیکنه..
📖قرآن: ولی من طبیب روحها و نفسها و جسم ها هستم با این همه درمان، از من دوری میکنه.
📱موبایل: از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه.
📖قرآن: *من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه.*
‼️ در این بین صدای پای جوان آمد که موبایلم یادم رفته.
📱موبایل: با اجازه شما، اومد منو ببره، من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه....
📖 قرآن: من هم قیامت به خدایم شکایت میکنم و عرضه میدارم:ای مسلمانان والله قرآن مهجور مانده...
🔆 اِنشاءالله دلهای هممون به نور قرآن منور باشه🤲🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توبه سخته اما .....
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هرشب به یاد مولا دعای فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان عج بخوانیم
دعای الهی عظم البلاء
☄«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
☄إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاَءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الأَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
خدايا گرفتاري بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد
☄وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إلَيْكَ الْمُشْتَكَي وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ
و پشتيبان تويي، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختي و آساني تنها بر تو اعتماد است
☄اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الأَْمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرماني كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودي، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندي،
☄فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشي زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر
☄يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اِكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
اي محمّد و اي علي، اي علي و اي محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت كنندگان منيد، و ياري ام دهيد كه تنها شما ياري كنندگان منید
☄يَا مَوْلاَنَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي
اي مولاي ما اي صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب،
☄اَلسَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين
َاكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اي مهربان ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.
#دعایسلامتی
"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا"
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🖇⃟ ⃟📷
•.
نمۍگذاشتساڪشࢪاببندمبالاخࢪهیڪ
باࢪبستم..دعاگذاشتمتو؎ساڪش،یڪبستہ
تخمہڪہبعدشھادتشبازنشده..
باساڪبࢪایمآوࢪدند..
یڪجفتجوࢪابهمگذاشتمازآنھاخوششآمد..
گفتم:میخوا؎دوسہجفتدیگہبࢪاتبخࢪم؟
گفت:بذاࢪاینهاپاࢪهبشن!بعد
وقتۍجنازهاشبࢪگشت!
همانجوࢪابهاپاشبود..
•|شھیدمحمدابࢪاهیمهمت|•
•.
¦📷⃟ ⃟🖇¦ #شهیدانھ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دَراینشَب . . .
دِلترآبِہهَمـٰانخُدآیۍبِسپـٰارکِہ
یِککَهکِشـٰانرآمُعلَقنِگَہدآشتِہ
تـٰاتوآرامبِخوآبۍ..シ!
#شَبِتونخُدآیۍ
#التِمـٰاسدعـٰا
#یـٰاعلۍ
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
فـࢪاز؎ازوَصیتنـٰامہۍحـٰاجے(:
عزٺدستِخداست؛
وبدانیداگـࢪگمنـٰامتࢪینهمباشید
ولے...
نیتِشمایاࢪ؎مࢪدمباشدمےبینیدخدٰاوند؛
چقدࢪبـٰاعزتوعظمتشمآࢪا
دࢪآغوشمےگیࢪد...🙂♥️
#همینقدرقشنگ(:
❮📓🖇❯
•
هروقتمۍخـواستبـراے
بچہھایادگارےبنویسہ...
- مینوشت :
"منڪانللہڪآناللہلہ"
هـرڪہباخـداباشـد...
خـدابااوست...
شھیدابرآھیمھمت💚
•
•❮📓🖇❯• #شهیدآنه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌱عـلامه حسن زاده آملی..
دو چیز باعث #تاریڪی قلب❤️
و بےحالے در عبادت می شود:
۱- زیاد حرف زدن
۲- زیاد خــــوردن
#مواظبخودمونباشیم
#خودفراموشےخدافراموشےمیاره
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: شعور اسب
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگࢪانھ⚠️
بہخاطریہفیلم،نمازتوسریعمیخونۍ
یااصلانمیخونۍتابہاونفیلمبرسۍ!💔
فقط،فڪرنمیکنۍروزقیامتاونۍکہ
بہدادتمیرسہنمازه،نہدیدنفیلم🙂؟
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟!
#پیشنهاددانلود🌱✨👌
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨یکۍازشاه ڪلیدهای
آمدن برکات به زندگـــــی👌🏻
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بہشت.خانہ.ی.استغفار.ڪنندگان.اسټ
⌒✯🍃🌹استعفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله 🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله 🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استعفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله 🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله🌹🍃✯⌒
⌒✯🍃🌹استغفرالله 🌹🍃✯⌒
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
👌در لب های فردی که قلبش
سرشار از❤️ محبت❤️ است،
نام ❤️اللهﷻ❤️
خود به خود نقش می بندد.
👌این بدین معنا نیست که شما مجبور باشید مرتبا نام 👈اللهﷻ
را تکرار کنید،بلکه به این معناست که دهان شما،لب هاوزبانتان رایحه طعم ومزه پنهان در نام او راخوهد داشت.
ذائقه انسان هیچ مزه ایی را تا این حد نمی پسندد. طعم نام دائما روی زبان شما می چرخد،درست مثل آب شدن یک آب نبات در دهانتان، در حالی که شیرینی اش را در سرتاسر بدنتان احساس میکنید.
نام 🌸 اللهﷻ🌸یک نوع شیرینی مخصوصی دارد،طعم خاص خودش را دارد.
لازم نیست که صرفاً نام ✅اللهﷻ✅
را تکرار کنید ویا روی ملافه رختخوابتان نام اورا بنویسید که همه بخوانند،این کارها نتیجه ای ندارد.
نام ❤️اللهﷻ ❤️
بایستی👌لرزه به اندامتان بیاندازد.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آرزوی_مـرگ_نڪنیـد❌
پیـــــامبر ﷺ فرمـــــودند:
هيچ يک از شما آرزوے مرگ نڪند
زيرا يا فرد نيڪوڪارے است ڪه اگر زنده بماند، شايد به نيڪے هايش بيفزايد...😍👌
و يا شخص بد ڪارے است ڪه اگر زنده بماند، شايد توبه ڪند.🤲
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part78
آیه: سلام! شما؟ اینجا؟
ارمیا: اومده بودم دنبال جواب یه سواِل قدیمی! زینب سادات چقدر بزرگ شده! سه سالش شده؟
آیه: فردا تولدشه! سه ساله میشه!
زینب را روی زمین گذاشت و آیه بستنی اش را به دستش داد.
زینب که بستنی را گرفت، دست ارمیا را تکان داد. نگاه ارمیا را که دید گفت:
_بغل!
لبخند زد به دخترِک شیرین آرزوهایش:
_بیا بغلم عزیزم!
آیه مداخله کرد:
_لباستون رو کثیف میکنه!
ارمیا: پس به یکی از آرزوهام میرسم! اجازه میدید یه کم یا زینب سادات بازی کنم؟
زینب سادات خودش را به او چسبانده بود و قصِد جداشدن نداشت. آیه
اجازه داد...
ساعتی به بازی گذشت، نگاه آیه بود و پدری کردن های ارمیا...
زینب سادات هم رفتار متفاوتی داشت! خودش را جور دیگری لوس میکرد، ناز و ادایش با همیشه فرق داشت، بازیشان بیشتر پدری کردن و دختری کردن بود.
وقت رفتن ارمیا پرسید:
_ایندفعه جوابم چیه؟ هنوز صبر کنم؟
آیه سر به زیر انداخت و همانطور که زینب را در آغوش میگرفت گفت:
_فردا براش تولد میگیریم، خودمونیه؛ اگه خواستید شما هم تشریف بیارید!
ارمیا به پهنای صورت لبخند زد! در راه خانه آیه رو به ز ینبش کرد و گفت:
_امروز دخترِ من با عمو چه بازیایی کرد؟
زینب: عمو نبود که، بابا مهدی بود!
زینبش لبخندی به صورت متعجب مادر زد و سرش را روی شانه ی مادر گذاشت.
*********************************************
روز تولد بود و فخرالسادات هم آمده بود. صدرا و رهایش با مهدی کوچکشان. سیدمحمد و سایه ی این روزهایش. حاج علی و زهرا خانمی که همسر و خانم خانه اش شده بود. آن هم با اصرارهای آیه و رها!
محبوبه خانم بود و خانه ای که دوباره روح در آن دمیده شده! زینب شادی
میکرد و میخندید. از روی مبل ها میپرید. مهدی هم به دنبالش بدون
جیغ و داد میدوید! صدای زنگ در که بلند شد زینب دوید و از مبل بالا رفت و آیفون را برداشت و در را باز کرد. از روی مبل پایین پرید و به سمت درِ ورودی رفت.
آیه: کی بود در رو باز کردی؟
زینب: بابا اومده!
اشاره اش به عکس روی دیوار بود. سید مهدی را نشان میداد:
_از اونجا اومده!
سکوت برقرار شد. همه با تعجب به آیه نگاه میکردند. آیه هم به علامت ندانستن سر تکان داد.
صدای ارمیا پیچید:
_سالم خانم کوچولو، تولدت مبارک!
زینب به آغوشش پرید و دست دور گردنش انداخت و خود را به او چسباند.
" چرا اینگونه بیتاب پدر داشتن شده ای؟چه میخواهی این جا حسرت در دل داری مگر؟ مادرت فدایت گردد!"
همه از ارمیا استقبال کردند، فقط آیه بود که بعد از تعارفات، سریع از دیدش خارج شد.
"فرار میکنی بانو؟ از من فرار میکنی یا از خودت؟ بمان بانو! بمان که سال هاست که مرا از خودم فراری کرده ای!"
سوال بزرگ هنوز در ذهن آنها بود. زینب چرا به ارمیا بابا گفت؟
از کجا میدانست از سوریه آمده است؟
تمام مدت جشن را زینب از آغوش ارمیا جدا نشد. به هیچ ترفندی نتوانستند او را جدا کنند. آخر جشن بود که آیه طوری که کسی نشنود از ارمیا پرسید:
_شما بهش گفتید که پدرش هستید؟
ارمیا ابرو در هم کشید:
_من هنوز از شما جواب مثبت نگرفتم، درثانی شما باید اجازه بدید منو بابا صدا کنه یا نه! من با احساسات این بچه بازی نمیکنم! قرار نیست بعد از اینهمه سال که صبر کردم، با بازی با احساس این بچه ی شما رو تحت فشار بذارم، چطور مگه!
زینب روی پای ارمیا نشسته بود و با مهدی بازی میکرد. مهدی اسباب بازی جدید زینب را میخواست و زینب حاضر نبود به او بدهد.
زینب لب ورچید و با دست های کوچکش صورت ارمیا را به سمت خود کشید:
_بابا... مهدی اذیت میکنه! نمیخوام اسباب بازیمو بهش بدم!
چیزی در دِل ارمیا تکان خورد. دلش را زیر و رو کرد... دهانش شیرین شد. ارمیا دستان کوچک زینبش را بوسید. زینب دعوایش با مهدی را از یاد برد و خود را به سینه ی ارمیا چسباند و چشمانش را بست. نگاه همه به این صحنه بود. زینب ارمیا را به پدری پذیرفته بود! خودش او را انتخاب کرده بود!
تا زینب به خواب رود، ارمیا ماند. برایش قصه گفت و دخترکش را خواباند. عزم رفتن کردن سخت بود. ارمیا هنوز آیه را راضی نکرده بود.
بلند شد و خداحافظی کرد. دِم رفتن به آیه گفت:
_من هنوز منتظرم! امیدوارم دفعه ی بعد...
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿