eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
650 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بھ‌نام‌خداۍ‌شهیده‌ِشہیدپرۅر!ツ‌﴾ - بسـٰم‌رب‌الحسـٰین🌹- ⊰-!ـاݪسَّݪآمُ‌؏ـݪیك‌یآـاَبآ‌؏َـبدـاللهّٰ...!🖐🏼🖤!-⊱
🕊🥀 آنقدر این چند روز درگیر بودیم که نفهمیدیم پیکر بیسیمچی معروف شهید رو بعد از ۳۹ سال تفحص کردن و دو روز پیش به خاک سپردن همون که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های حاج برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: «آب نیست، غذا نیست، مهماتمان تمام شده ، تانک‌ها داخل کانال شدند و بعثیا دارن به همه تیر خلاص می‌زنند. من باید بروم ، سلام ما را به امام برسانید بگویید حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم ...»💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام علیکم🌿 شرمنده ام برای فعالیت های کم کانال.. در حال جهاد علمی هستیم😄 امام زمان سرباز بی سواد نمی خواد😊 لف ندین ان شاالله بعد از امتحانات فعالیت مون مثل سابق میشه🌿
🔴 موبایل و تماس تصویری یکی از علائم نزدیکی ظهور 🌕 پیامبر (ص): وقتی مهدی (عج) از مكه ظهور ميكند مردم در سراسر جهان به كف دست خود نگاه می كنند و او را می بينند و با او صحبت می كنند 📜 كتاب مكيال المكارم 🌕 هنگامى كه قائم (ع) قيام كند، خداوند در دستگاه شنوايى وبينايى شيعيان ما، گستردگى وكشش ويژه اى مى بخشد تا ميان آنان ومهدى  ما (عج) واسطه و نامه رسان يا فاصله اى نباشد. 📜 اصول كافى ج8 ص 240 🌕 مؤمن درعصرقائم (ع) در حالى كه در مشرق است، برادر خويش را كه در مغرب است مى بيند وهمان گونه كه در مغرب است، برادر مؤمن خويش را در مشرق مى بيند 📜 اصول كافى ج8 ص 240 🌕 امام صادق ع: زمانی بر مردم فرامی رسد آنهایی که در مشرق هستند می بینند و می شنوند صدا و صورت آنها راکه درمغرب زمین قرار دارند و هر ملتی صداها را به زبان خودشان می شنوند 📜 بحارالانوار چاپ قدیم ج13 ص 135 آری آخرالزمان همینجاست و ظهور در یکی از همین روزها، همانطور که کلام پیغمبر ص از 1400 سال قبل درباره نشانه های ظهور همچون موبایل هوشمند و رسانه تحقق یافت •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
-انجـٰام‌دآدۍ؟ +چیـو؟ -استِغفـٰاربعداَزگنـٰاھ
یه‌بنده‌خدایی‌میگفت‌🗣 گلزار‌‌شهدا‌که‌رفتی‌با‌خودت‌فکر‌کن.. تصور‌کن‌اگه‌این‌‌شهدااز‌جاشون‌بلند‌بشن‌ چه‌جمعیتی‌میشن‌..!😳 چه‌جمعیتی‌پر‌پر‌شدن‌که‌ما‌آرامش‌داریم :)😔 خیلی‌نامردیه‌یادمون‌بره‌چقدر‌‌شهید‌دادیم!🖐🏽 - -
از بزرگمردی پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ کمی فکر کرد و گفت : دست ؛ با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!! گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداونده و ادامه داد که : امام صادق علیه السلام فرمودند:  «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» "عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است" 📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ ـ ـ⚠️ـ ـ ـ 📚''بے‌مایہ‌فطیرھ''📚 به‌عشق‌رهبرم♥️😎 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊امام باقر عليه السلام: اِتَّبِعْ مَن يُبكيكَ و هُو لكَ ناصِحٌ، و لا تَتَّبِعْ مَن يُضحِكُكُ و هُو لكَ غاشٌّ از كسى كه تو را مى گرياند اما خيرخواه توست پيروى كن و از كسى كه تو را مى خنداند اما با تو رو راست نيست پيروى مكن المحاسن جلد2 صفحه440 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش هادی هست🥰✋ *محافظ حاج قاسم*🕊️ *شهید سرگرد هادی طارمی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۵۸ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ محل تولد: زنجان/دفن،تهران محل شهادت: بغداد *🌹دوست ← یک‌بار یک عکس از هادی در کنار سردار سلیمانی در اینترنت دیدم🌙تنها چیزی که به ذهنم رسید، این بود که شاید در جایی مثل راهپیمایی، رفته کنار سردار و با او عکس انداخته✨وقتی هم آمد درِ مغازه‌ام و گفتم: سردار رو از کجا پیدا کردی باهاش عکس انداختی؟‼️در مقابل سوالم فقط خندید و چیزی نگفت💫روز جمعه و بعد از شهادتش وقتی فهمیدم در همه این سال‌ها، محافظ سردار بوده✨واقعاً جا خوردم.‼️آنقدر ناراحتم که هر دقیقه بغضم می‌ترکد🥀مادرش← هادی عادت داشت که من را هر وقت میدید دست یا پای مرا میبوسید🌙و به ما خیلی احترام میگذاشت✨جگرم سوخت🥀ولی خداروشکر که عاقبت بخیر شد🕊️او سال‌ها در تیم حفاظتی حاج قاسم حضور داشت💫هادی برادر شهید بود✨یکی از برادرانش شهید جواد طارمی در عملیات خیبر بعد از ۱۵ سال پیکرش به وطن بازگشت🕊هادی دارای دو دختر به نام‌های محیا و هانیه است🌸پسرم برای حاجی اندازه چندین نیرو بود🍃و با او بسیار مأنوس شده بود✨سردار همیشه به هادی میگفت که من و هادی با هم شهید خواهیم شد✨و عاقبت هم در کنار او آسمانی شد*🕊️🕋 *سرگرد پاسدار* *شهید هادی طارمی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ♥⃟⃡❄️ 🕊 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی ارمیا: عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش. ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود که صدایدر آمد. دست‌های کوچک زینب سادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت. آمدم جاِن پدر!دست‌های کوچکت را این گونه به چوب سخت نکوب! قلب پدر از خیاِل درِد دستانت درد میگیرد! ارمیا در را باز کرد. زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید: دختِر بابا کجا بود؟نمیگی بابا تنهاست؟ زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت: مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم! آیه یک کمی حسادت کرد. اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابت هایی که دخترها با مادر، سرِ عشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند! فروید چه گفته بود؟ عقده ی ادیپ؟ عقده ی الکترا؟ هر چه نامش را میخواهند بگذارند. من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یاد میگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند. آیه هم کمی حسادت کرد. دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش: _پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید! ارمیا حسادت زیر پوستی را در شناخت و بلند خندید. دل خوِش همین ها بود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد: _ چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف در بیارن؟ آیه: چی شده مگه؟ سایه کجاست؟ رها صدایش را پایین آورد: حالش بد شد، شوهر جانش بردش اتاق استراحت کنه. وضعش خوب نیست. میگفت بچه خیلی پایینه و نگران بودش! آیه: الان چطوره؟بهش سر زدی؟ رها: قبل از اومدنت پیشش بودم. تازه خوابش برده. آیه: وروجکاش کجان؟ رها: مهدی بردشون پارک سر خیابون. آیه: مامان زهرا رو ندیدم! رها: تو آشپزخونه داره حلوا درست میکنه. آیه: خیلی خسته شد این روزا! رها: این سالها خیلی با هم رفیق شده بودن. خیلی بهم ریخته. بابام که ُمرد، حس کردم راحت شد. اما الان که فخرالسادات رفت، خیلی تو روحیه اش تاثیر منفی گذاشت! آیه: باورم نمیشه که مامان فخری رفت! ارمیا خیلی داغون شد. صبح ازبیمارستان مرخصش کردیم. شوک بدی بود براش. رها: الان چطوره؟ آیه: بهتره خداروشکر. بیرونه. پیش بابا ایناست. رها: ایلیا چطوره؟ آیه: هنوز باهاش گرفتاریم! وابستگی زیادش به ارمیا و زمینگیر شدنش این چند ساله، روحیه ی ایلیا رو به هم ریخته. ارمیا هم با دیدن بهم ریختگی ایلیا، روز به روز سرخورده تر میشه. یادته اون روزا که میخواست بره؟ رها خوب به یاد داشت. اشک های آیه. دعواهای سید محمد و صدرا با ارمیا. سکوت و در خود خمودگی ارمیا. زینبی که چشمانش همیشه برق اشک داشت و از ارمیا جدا نمیشد.ایلیا و دعواهای هر روزه اش در مدرسه و افت تحصیلی. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی رها: بهتر نشده؟ آیه: بهتر شده!اما وقتی که با باباشه. ارمیا هر دوشونو آروم میکنه. رها: هر سه تونو! آیه خجالت زده لب گزید: ارمیا خیلی خوبه رها! وقتی یاد اون روزا و اذیتایی که کردم میوفتم، دلم براش میسوزه!چطور تحملم کرد؟ رها سرش را زیرِ گوش آیه برد: عاشقت بود!هنوزم عاشقته که بخاطرت میخواست بره آسایشگاه! باورم نمیشه میخواست از تو بگذره تا تو اذیت نشی! آیه: همین که هست راضیم!میدونی که دیگه طاقت از دست دادن ندارم! آیه به آن روزها رفت.... صدای تلفن همراهش بلند شد. مشغول نوشتن مقاله اش بود که حواسش پرت شد. نفسش را با شدت بیرون آورد و زینب سادات را صدا کرد: زینب جان مامان!گوشی منو بیار. فکر کنم تو آشپزخونه گذاشتمش. خانه جدیدشان که یک آپارتماِن پنج طبقه ی بدون آسانسور بود. خانه ای که قدمتش هفتاد هشتاد سال بود. تازه ساکن این ساختمان شده بودند. قبلا هیچ وقت در خانه های سازمانی زندگی نکرده بود. آن روز که ارمیا آمد و گفت انتقالی گرفته و به مرکز آموزش تکاور نیروی زمینی در پرندک خواهد رفت، آیه خوشحال بود. دوری از این همه هیاهو را نیاز داشت. یک سال مستاجری در حوالی شهریار و حالا در منازل سازمانی. آیه که قید کار را در مرکز صدر زد و خانه نشین شد و بیشتر روی تحقیقات تمرکز کرد. زینب که دوستان جدیدی در این شهرک پیدا کرد ولی هنوز بهانه ی مهدی و محسن و زهرا و محمدصادق را میگرفت. زینب سادات تلفن را مقابلش گرفت و نگاه آیه را متوجه خود کرد: بابا جونه! آیه تلفن را زیر گوشش گذاشت: جانم؟ ارمیا: دارم میرم ماموریت! آیه ابرو در هم کشید: برای چند وقت؟ ارمیا: معلوم نیست. آیه: کجا میری؟ ارمیا: معلوم نیست! آیه: جمع کنم بریم قم؟ ارمیا: این جوری خیالم راحت تره! آیه: چقدر وقت دارم؟ ارمیا: فردا صبح میریم. آیه: فردا صبح ماهم میریم قم! ارمیا: میخوای امشب ببرمتون؟ آیه لبخند روی لبهایش نشست: نه! میتونم!نگران نباش. میرم وسایل رو جمع کنم. آیه چمدان خود و زینب سادات را برای مدت نامعلومی بست. کوله پشتی و وسایل ارمیا را آماده کرد. تمام تعطیلات عید را برای کمک به سیل زدگان در آق‌قال بودند. تازه دو روز بود که به خانه برگشته بودند و حالا دوباره از خانه میرفتند. صبح زود بود که ارمیا رفت. آیه نگاه غم بارش را بدرقه ی راهش کرد. چقدر دوست داشت ارمیا یک امروز را هم خانه بود. دو دل بود برای گفتن یا نگفتن. ساعت ده صبح بود که زینب سادات را روی صندلی عقب نشاند و استارت زد. حدود دو ساعت بعد زنگ خانه ی پدرش را زد و با استقبال گرم زهرا خانم مواجه شد. رها و صدرا به همراه مهدی و محسن پسرانشان آنجا بودند. ساعتی به خوش و بش گذشت تا آیه توانست با رها تنها شود. رها: پکری آیه بانو! آیه: بهش نگفتم هنوز. الانم که رفته ماموریت و معلوم نیست کی بیاد. منتظر نظراتون هستم👇🏼 https://harfeto.timefriend.net/16423202933253 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
برای‌مطالعه‌ی‌راحت‌رمان‌ازروزےکه‌رفتی📚 فصل اول👇🏼 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 فصل دوم👇🏼 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 فصل سوم👇🏼 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
{ اِله‍ی و رَبـّی من لی غیـرک؟! } از اولشـم جز تو کسی نبود.. چقدر خوشگل بعضی وقتا اینو حالیـمون میکنــی... :) 🌱 💚🌿|•°~ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هر ڪارۍ ڪنۍ یکـے ناراضیـھ ، پس براۍِ کسۍ ڪار نکن فقط خُدا ! مراقب اعمالمون باشیم(:♥️ 🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🥀 ۱.دروغ گفتن 🥀 ۲.غیبت ک‌ردن 🥀 ۳.وعده دروغ 🥀 ۴.مزاح زیاد 🥀 ۵.بدخلقی 🥀 ۶.دل شکستن 🥀 ۷.آبروریزی 🥀 ۸.تهمت زدن 🥀 ۹.طعنه زدن 🥀 ۱۰.حکم ناحق دادن 🥀 ۱۱.سرزنش بی جاکردن 🥀 ۱۲.مسخره کردن 🥀 ۱۳.ناامیدکردن 🥀 ۱۴.ریادرگفتار 🥀 ۱۵.امربه منکر 🥀 ۱۶.نهی ازمعرف 🥀 ۱۷.زخم زبان زدن 🥀 ۱۸.شهادت ناحق دادن 🥀 ۱۹.کبردرگفتار 🥀 ۲۰.شایعه پراکنی 🥀 ۲۱.رنجاندن مؤمن 🥀 ۲۲.بدعت دردین 🥀 ۲۳.فحش وناسزاگفتن 🥀 ۲۴.خشونت درگفتار 🥀 ۲۵.سخن چینی کردن 🥀 ۲۶.به نام بدصداکردن 🥀 ۲۷.شوخی بانامحرم 🥀 ۲۸.تملق وچاپلوسی 🥀 ۲۹.فریادزدن بی جا 🥀 ۳۰.لعنت کردن مردم 🥀 ۳۱.اظهارحسدوبخل 🥀 ۳۲.بامکروحیله سخن گفتن 🥀 ۳۳.تحریف مسائل دینی 🥀 ۳۴.فاش کردن اسرارمردم 🥀 ۳۵.خبرراندانسته گفتن 🥀 ۳۶.عیب جویی ازدیگران🥀 ۳۷.تصدیق کفروشرک🥀 ۳۸.بدنامی هنگام معاشرت🥀 ۳۹.تقلیدصدای کسی راکردن🥀 ۴۰.قسم خوردن🥀 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✅میدونستین کلمه "لااله الا الله " جمله ی کاملی است که هنگام تلفظ لب تکون نمیخوره 🙃 وگفتن این ذکر باعث رفع تشنگی میشه ؟ دانشمندان ثابت کرده اند که گفتن ❤️لا اله الا الله❤️ بزاق دهان رابه ترشح ماده ای وا میدارد که تشنگی را از بین می برد. هیچ کار خدا بی حکمت نیست، حتی گفتن اذکارش😍😍 ♡ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
داستانی بسیار زیبا 👌👌 ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " محمود ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ﺑﻪ ﺭﯾﺲ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ . ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﻣﺨﺼﻮﺻﺶ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ .ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩﻣﯿﺸﻭﻧﺪﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻩ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، " ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ .ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ :ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ، " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ " ﻭ "ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ " ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ !ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!.... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ " ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ " ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ " ﻫﺴﺘﯽ ! "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟ !!ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﺑﻠﻪ ،ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ " ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ !ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !!ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ :ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ " ﻏﺴﻞ " ﻭ " ﮐﻔﻨﺖ " ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ .ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!! "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ " ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ " ﻫﺴﺘﻢ .ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!... ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ؛ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ، ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
「🥺❤️」 • • + مامیگیـم: " وَالشِمر و جالِس عَلے صَدرڪ " ولی‌بچه‌ها.. بعضی‌وقتا‌یه‌ڪارایی‌میڪنیم؛ همینجوری‌سنگینی‌میڪنه‌ رو‌سینه‌ی‌امام‌زمانِمون!🚶🏻‍♂🥀 • ‍ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
AUD-20211230-WA0014.mp3
7.64M
👣 توکل یعنی؛ برای رسیدن ... منتظر اسباب و علل نمی‌مونی! به خدایی که مسبب الأسباب هست، و همه جا نفس به نفس کنارته، بیش از اسباب و علل اعتماد داری. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🧕🏻🦋 _پࢪسیدم‌بااین‌گرماچگونہ‌طاقت‌مےآورۍ؟ _سخت‌نیست ؟🍃 +گفت:می‌ارزدبه‌یڪ‌لبخندمهدی‌فاطمہ:)♥️🌿 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🧕🏻🦋  مـن‌حـ♥️ــجابمـ را‌دوسـت‌دارمـ چـࢪاڪه‌سنـگینےنجـابتـش، خمـ‌ڪرده‌اسـت‌ڪمردشـ☠ـمنان‌را وحصـاހامــ🌿ـن‌وایمنـش، نقـش‌بـرآب‌ڪرده‌اسـت‌نقـشه‌هاے بدخـواهـان‌وهـرزه‌دلان را •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. • بیرون‌بهش‌می‌گن‌شهیدِزنده ولی‌درخلوت باعث‌می‌شه‌امام‌زمان‌‌سیلی‌بخورھ..(: ‌‌چه‌فایده؟ ‌‌ 🚶🏿‍♂ !! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
📿 بلاهایی که آمــــد ... بلاهایی که قرار است روی بیاورد .... دفع می‌شود اگــر ؛ اهل استغفار باشیـــــم ❗️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌹میگفت↓ میدونی‌قشنگی‌خوب‌بودن کجاست⁉️ *اونجاکه‌تو‌تنهایی‌خودت‌هم‌خوب‌باشی* *نه‌جلو‌بقیه❗* *تو‌تنهایی‌خودت‌هم‌همونطوری‌باش‌که‌جلو* *بقیه‌هستی:))* *.. 🙂✋🏽* •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔴. توجیه غلط درانجام برخی گناهان!🔹 1-⛔رشوه! شیرین است! 2_⛔موسیقی! برای آرامش اعصاب 3_⛔به نامحرم نظرکردن! بابا یک نظر حلال است! 4_⛔غیبت! برو ! پیش رویش هم میگم! 5_⛔بخیلی! اگرالله میخواست بهش میداد! 6_⛔دروغ! مصلحتی است! 7_⛔رباخواری! برو همه میخورند! 8_⛔برنامه های مبتذل! آدم یه چیزی یادمیگیره! 9_⛔تهمت! تنها من نمیگم همه میگویند! 10_⛔ مال حرام! پیش 3 میلیارد دلار چیزی نیست! 11_⛔مجلس حرام! یک شب هزارشب نمیشه! 12_⛔بی حجابی! دل باید پاک باشه! 13_⛔بی نمازی? فلانی که نماز میخونه هزارجورفساد میکند! 14_⛔ابرو چیدن! به اجازه شوهر حلال است! و نظافته! 15_⛔دست دادن با نامحرم! دردل چیزی ندارد! 16_⛔حج نکردن! حجو نمیتونم نگه دارم! 17_⛔عدم تلاوت قران! هرسال ماه رمضان ختم میکنم خب 18_⛔نخواندن نماز درجماعت! وقت ندارم خدا درخانه هم هست! 19-⛔عدم توجه به تربیت اطفال!کوچیکه نمیدونه! 20-⛔استهزا وتمسخردیگران! خنده نمک زندگیست! 21-⛔عدم مسولیت دربرابر فسادها! من تنهایی چیکارمیتونم بکنم?! 22-⛔عیاشی! زندگی دو روزه! 23-⛔آرایش دربیرون ازخانه! بی سلیقگی خوب نیست دوروزجوانیه! و نظافت لازمه! 24 ⛔نگرفتن روزه! معده درد دارم دکتر منع کرده! (به استثنای مریضای واقعی.....) روز قیامت کدام دلیل را دارید ؟⁉️ 💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‌• برادرشھیدمیدونـےیعنـےچۍ؟! یعنۍ وقتـے گنـٰاه درِ قلبت رو میزنـھ ، یاد نگاهش بیوفتـے و در و باز نڪنۍ! یعنـے محرم اسرار قلبت :)💛 اون اسرارۍ ڪھ هیچکس نمیدونـھ.. بین خودت و خُدا و برادرشھیدت🌱' 📿 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا