eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
649 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
••[♥️🌱] - میگفت:قبل‌ازشوخے نیتِ‌تقرب‌ڪن‌وتودلت‌بگو: دل‌یہ‌مؤمن‌ُشادمیڪنم،قربة‌الےالله این‌شوخیاتم‌میشہ‌عبادت..(:🖐🏻 ✨ 🌱♥️| •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
امــامــ سـجّـاد عـلـیه الـسلامــ:{ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
امــامــ کـاظـمـ:{ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
این را بدان...✨🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂 🥀🍂🥀 🥀🍂 🥀 ♡﷽♡ رمان مگه آدم بدا عاشق نمیشن همشون باهم گفتن:کی؟؟؟؟ _میشه منو ببرین پیشش؟ یه پسری از پشت اونا اومد بیرون:بیا من میبرمت پشت سرش حرکت کردم رفت پشت مسجد پسر:این اتاق حاج مجیده میتونی بری تو خودش رفت در اتاق آروم زدم حاج مجید:بفرمایید تو صداش خستگی داد میزد درو باز کردم رفتم داخل یه مرد حدود ۴۵ ساله بود _با حاج محید کار داشتم شمایید باسر تائید کرد _چندتا سوال داشتم گفتن بیام پیش شما حاج مجید:بفرمایید _این چند روزه چخبره که همه سیاه میپوشن چرا دمام میزنن حاج مجید:امروز محرمه ۱۰ روز مردم گریه میکنن دمام میزنن _چرا؟؟! حاج مجید:بخاطر حسین امامی که بخاطر خدا فقد با ۷۲ تنی که داشت جنگید و مظلوم همشون شهید شدن ................... خیلی حرفا زد و من بیشتر از قبل با تعجب نگاش میکردم یعنی این حرفا واقعی بود؟ حاج مجید:اینم واقعه ی عاشورا _خدا کیه حاجی چرا من نمیبینمش؟چرا حسش نمیکنم چرا نمیتونم لمسش کنم حاج مجید:خدا دیدنی نیست وقتی بهش ایمان بیاری حسش میکنی لمس کردنی نیست خدا مثل یه روحه که همه جا هست همه جا بفکر همه هست همه رو میبینه تو هیچوقت تنها نیستی خدا پیشته کنارته کاری که میکنی خدا میبینت _مرسی حاجی تا حاال هیچکس نبود که اینارو واسم توضیح بده همیشه باعث تعجبم میشد به هرکی میگفتم تعجب میکرد شما چرا تعجب نکردید؟ حاجی:چون قبال یکی مثل تو بود این سوالهارو ازم کرده بود راستی پسر نگفتی کی تورو فرستاد _حاج حسین حاج مجید:کیییییییییییییی کجاس؟ _بیرون دممسجد بود داشت دمام نگاه میکرد حاجی از پشت میز اومد کنار رفت بیرون نشستم سر صندلی تا بیاد بعد مدت کوتاهی اومد حاجی:کوش پس مگه نگفتی دم مسجده _چرا حاجی بود حتی یه پیغامی هم داد که بهتون بدم حاجی نشست سر صندلی خب چی گفت _با لباس بیمارستان بود رفتم سمتش ازش سوال کردم امروز چخبره گفت بیام از شما سوال کنم بعد گفت بهتون بگم جاش فعال خوبه ولی هرچی زودتر میاد پیشتون ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ @azshoghshahadat ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ 🥀 🥀🍂 🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂 🥀🍂🥀🍂🥀
منتظر‌نبآش‌تا‌یڪ‌آدمِ‌دیگه‌به‌تو... انرژی‌مثبت‌بدهـ. خودت‌شروع‌ڪننده‌بآش‌واحساس‌.. خوبتو‌به‌رآ‌حتےبآ‌یه‌لبخند‌به‌دیڱـرآن انتقآل‌بده. 🖤⃡⃝🖇• 🍂🍊 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
°•🌱 🔗✨ بھ‌میدان‌گناھ‌ڪہ‌‌رسیدی‌ مردانہ‌قدم‌بردار !🏃‍♂ میخوام‌زودتر‌ببینمٺ.. امضا: شهید‌گمنام :)💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
『 ازدسـتـ ‌دادڹ فـُرصت‌، بـٰاعث‌انـدوھ‌مـے‌شود . . .🌿'! 』 ـ امـٰام‌‌علے[؏] ¦🌿¦⇢ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🎉خــواستـــگـــــاری و نــمـــاز📿 👱🏻جوانے به مادرش گفت : من خاطرخواه😍فلان دختر شدم . گفت : کدام دختر❗️ 📝آدرس دختر را داد 👜مادر گفت : بچه تو دو رکعت نماز نخوانده اي😒و اين دختر پدرش👴🏻صف اول نماز جماعت است . مادرش گفت : اگر ميخواهي برايت خواستگاري بروم برو يک هفته اي اداي نمازخوان ها را در بياور .👍😉 👱🏻پسر هم حسابي اداي نماز خوان ها را در آورد . بعد مادر به خواستگاري💍رفت . 👴🏻 پدر دختر گفت : پسر شما کجاست ؟ ما که او را نمي شناسيم . تحقيق اجمالي بکنيم تا بقيه خواستگاري .🚶 مادر گفت : سر و ته اين بچه را که بزني در مسجد🕍 است . تا آدرس پسرش را داد ، 👴🏻پدر دختر گفت : خانم اين خيلي پسر خوبي🙂است من سجود و رکوع او را ديده ام 👴🏻 گفت : بگوييد : بيايد 👜مادر به خانه آمد و به پسر گفت : چکار کردي ❓ 👱🏻پسر گفت : يک هفته اداي نمازخوان ها را درآوردم . مادر گفت ؟: اين ها جواب مثبت➕ داده اند . 👱🏻پسر گريه کرد . مادر گفت : تو چرا گريه مي کني❓ گفت : عجب دستگاهي است . 🗓 يک هفته فيلم بازي کردم ، ✅ جوابم را دادند . اگر واقعي به سمت خدا مي رفتم ، چکار مي کردند  👤: حجت الاسلام ماندگاری [ .دِلرُباۍِ‌مَھدےعَج‌صلواٺ📿] •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🍃 *قرار 💚 مهدوی* ✋قبل از انجام هر کاری و هر صحبتی، به این فکر میکنیم که اگر امام زمانم(عج) مقابلمون بود چه واکنشی نشون میداد... بعد راجع به اون کار تصمیم می گیریم. 💎امیر المومنین(ع) 🍃 *ریشه سالم ماندن از لغزشها، اندیشیدن پیش از عمل کردن است و سنجیدن پیش از سخن گفتن* 📲اگر فکر کردی و این پست مورد تایید قرار گرفت،بگو: *به نیت لبخند امام زمان(عج)* و بعد منتشرش کن!
▪️صاحب الزمان عجل الله▪️ او حاضر و ما منتظران پنهانیم هرچند ڪه از غیبٺ خود مےخوانیم با این همه اے روشنے جاویدان تا فجر فرج منتظرٺ مے مانیم ◼️اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ ◼️شبتون بخیرمولای غریبمان
🙂🍃 ښڷٵم عڶيڪم!' ڝبځٺۅڼ بڅىڑ ٶ ڹڳأۿٹۈن منۆر بھ خآڮ كڔببلا🙂♥️
پیران‌ِ‌روضہ‌هاۍ‌تو‌هنگام‌ِ‌هرولہ افسوس‌میخورند‌ڪہ‌ازما‌دگر‌گذشت! یڪ‌روزمیرسدڪہ‌بپیچد‌درون‌ِشھر ؛ دیوانہ‌ۍغمت؛وسط‌ِروضہ‌درگذشت(:💔 یااباعبدلݪھ' ¦🌿¦⇢ ✨ ¦🌙¦⇢ 🖤 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿| گمنامے! تنها‌ براۍ"شهدا"‌نیست میتونے زنده‌باشے‌ وسرباز‌‌ حضرت‌زهرا‌ ۜ باشے اما‌ یہ‌شرط‌ داره! باید‌ فقط‌ براۍ‌خدا کار‌کنے نہ‌ خلق‌ خدا وچہ‌قشنگ‌ است‌ گمنامے...🍃
. مادرشهیدصبوری‌میفرمان‌ڪه رفت۴۰روزدیگہ‌برگرده ۳۱سال‌طول‌ڪشید..💔
بعضے‌ها‌مے‌گوینڌ‌چآدرے‌ها‌خودشآن ازهمه‌بدترن اولااگـرمثلا‌بین‌پزشڪان،نظامیان‌و... تعدادی‌آدم‌بد‌دیدیم‌میتوانیم‌بگوییم هیچکس‌دیگر‌پزشک‌نشود؟ دوما‌ملاڪ‌اصلی،دین‌اسلام‌است‌نه مسلمآنی‌مآ سوما‌اگر‌یڪ‌چآدرےبه‌گناهےآلوده‌‌بآشد حتما‌نزد‌خداوند‌به‌خاطر‌آن‌گناه‌محاڪمه خواهد‌شد.اما‌به‌خاطر‌حجابش‌به‌او‌پاداش خواهند‌داد. 🖤⃡⃝🖇• 🍊🍂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
°•🌿•° • وقتےپلیس به شما میگہ 🚔 گواھینامہ شما‌ اگه پاسپورٺ، شناسنامه و ڪارت‌ملے رو هم نشوݩ بدے بازم میگہ‌ گواھینامـہ🔖 اون دنیا هم وقتـے گفتن نماز تو ھر چے دم از معرفٺ و انسانیٺ و ... بزنے ، بهٺ می‌گݩ همہ ے اینا خوبہ‌✨ اما شما‌ اصل ڪارےرو نشوݩ بده😎 • 💚⃟🍃¦⇢ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••• لطفاََ در میانِ نگاه‌هایِ مُختلفی که به خود جَلب می‌کُنید مُراقب چِشمان گریانِ امام‌زَمان(عج)و شُهدا باشید چه خانوم هَستید چه آقا... 🌿 ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
استاد‌پناهیان↻ تجربه‌بهم‌یا‌دداده‌کہ... برای‌اینڪه‌طلب‌شهادت‌ڪنی، ‌نبایدبه‌گذشته‌خودت‌نگاه‌کنۍ...!🗓 ࢪاحت‌باش! نگران‌هیچی‌نباش!😉 فقط‌مواظب‌این‌باش‌کھ شیطون‌بهت‌نگه‌تولیاقت‌شهادت‌ندارے...!♥️❌ 🖤⃡⃝🖇• ⚠️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂 🥀🍂🥀 🥀🍂 🥀 ♡﷽♡ رمان مگه آدم بدا عاشق نمیشن حاجی زد زیر گریه:پسر تو چحور حسین منو دیدی؟اون که تو کماس رو تخت بیمارستانه با تعجب بهش نگاه کردم:ولی حاجی خودش گفت بهتون بگم حاج حسین فرستادش حاج مجید یه عکس در توی کشو در اورد داد دستم:این بود؟ به عکس نگاه کردم خودش بود یعنی شبیهش بود:شبیهشه فقد اون ریش داشت حاج مجید:من باید برم بیمارستان _میشه منم بیام؟ حاج مجید:پاشو بیا سوار ماشین حاجی شدیم رفتیم سمت بیمارستان همون بیمارستانی بود که من اونجا قرار بود درمان بشم .... فصل چهار باال سر حاج حسین بودیم خودش بود چجور امکان داشت من خودم اینو دیدم با همین لباس اصال با عقل جور در نمیاد از اتاق زدم بیرون داشتم دیوونه میشدم سرم باز درد گرفت سرمو محکم زدم به دیوار حاجی اومد بیرون وقتی حالمو دید اومد سمتم:چی شده پسرم؟! _حاجی سرم داره میترکه کمکم کن حاجی دستشو گذاشت رو سرم:بشین پسر بشین نشستم رو صندلی حاجی یه چیزی زیر لب خوند دستشو کشید رو سرم حاجی:پاشو پسرم پاشو بریم توام برو استراحت کن خدا بزرگه پاشو که خدا تورو خیلی دوست داره رفتیم بیرون منو در ماشینم پیاده کرد سوار شدم اصال حوصله خونه رفتن نداشتم دوست داشتم به حرفای حاجی فکر کنم چه حرفای قشنگی میزد بعضی از حرفاش واقعا اشک آدم در میاوردن اما من یاد گرفته بودم نه بخندم نه گریه کنم ۲۰سال قبل توی اتاق حبس شده بودم هرچی به در میزدم کسی درو باز نمیکرد هرچی خدارو صدا میزدم کمکم نمیکرد پس کو این خدایی که مادرم میگه صدای زجه های مادرم میومد _الکس درو باز کن همینجور به در میزدمو داد میزدم صدای گریه های مادرم میومد انقدر داد زدم که از هوش رفتم وقتی بهوش اومدم دیگه مادرم نبود زیر مشت و لگد های الکس پدر ناتنیم نتونست دووم بیاره حال اون آخرین باری بود که گریه کردم بعد از اون دیگه با خدا قهر کردم بچه بودم اونوقتی که میخواستمش نبود ولی عجیب االن دارم حسش میکنم ماشین روشن کردم رفتم سمت خونه .... دم محضر منتظر لیال بودم دوستش داشتم خیلی هم دوستش داشتم تنها کسی بود کهبعد از اومدنم به ایران تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم هرچقدر صبر کردم نیومد گوشیمو در آوردم و بهش زنگ زدم _دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد اه کجا مونده برگشتم سوار ماشین شدم رفتم سمت خونش هرچقدر در زدم درو باز نکرد کم کم دلم داشت شور میزد لیال هم مثل خودم تنها بود کسی رو نداشت که بهش زنگ بزنم ازش خبری بگیرم چرا همیشه میگفت خدا باهامه تنها نیستم دختر خیلی با خدایی بود ولی هیچوقت سعی نمیکرد به من بفهمونه همیشه میگفت آدم خودش باید دوست داشته باشه نمیدونست من هیچی از دین و خداش نمیدونم وگرنه حتما توضیح میداد با صدای زنگ گوشیم از فکر اومدم بیرون لیال بود _کجایی تو دختر سه ساعته؟؟؟ دلم شور زد لیال:امیر چطور تونستی بهم نگی؟؟؟امیر مگه من غریبه بودم؟؟ _چی شده؟ چیو بهت نگفتم لیال لیلا با فریاد :امیر بس کن ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ @azshoghshahadat ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ 🥀 🥀🍂 🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂 🥀🍂🥀🍂🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا