خدایا یاریم ڪݩ⇦نگاهم👀
درایݩ فضاۍ مجازے🌐
«جزبراےتو»نبیند⛔️
و⇦انگشتانم⇨✌️🏻
«جزبرای تو»
ڪلیدے رافشارندهد📲
‼️اگرهیچکس هم نبینه
خدا میبینه🚫
خدایۍ ڪه شاهد و قاضیسٺ❗️
#تلنگرانہ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺💕آقا بیا
#امام_زمان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
*🌱چطوریگناهنکنیم؟!*
*-قدماول:* *هروقتکهفکرگناهاومدتوسرت...* ↯
*¹•شیطانرولعنتکن!*
*²•یهصلواتبفرست!*
*³•بگواستغفرالله*
*-قدمدوم:*
*اگردیدیبازمولکننیست...↯*
*¹•برویهوضوبگیر!*
*²•دورکعتنمازبخون!*
*''تو۹۹درصدمواقعجوابمیده!*
*کافیهفقطیهبازامتحانکنید''*
*•قانوندلمونازامروز↯*
*موقعگناه،اگردیدیهیچجورهنمیتونی*
*جلویشیطانوبگیری!*
*اولدورکعتنمازمیخونی*
*بعدهرگناهیخواستیانجاممیدی...!*
*'''مطمئنباشاینجوریخداکمکتمیکنهدیگه*
*سمتاونگناهنمیری...''*
#بہخودمـونبیایم
#تلنگـــــࢪ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
''🌸🎥''
تـورابهپھلویشڪسته
بیـاآقـا💔
#امام_زمان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
امامزمانتـودوستداری ؟!!
پسبایدقدرتشـودوستداشتهباشـی
بایدبخوایتـواوجقدرتببینیـش
بخداقسـم ؛ قیامتحسرتشـومیخوری
اگرلحظـهایبرایقدرتامامزمانتڪارنڪنی
امامزمانتـودوستداری ؟!
براشقـدرتبیـار🔒💕!
[استادپناهیـان🌱]
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
{✨🌾}
اینچادࢪمشڪــــــــے
ضمانتامنیتــــ مناستــ
خواهرم ...🧕🏻
معنـےآزادےࢪودࢪسٺ...🌱
مٺوجہنشدی 🚫
آزادییعنـے: 🦋
مطمئݧباشـے✨
اسیرنـگاهناپاڪاݧنیستـے...🖐🏻
#چآدرانہٖ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگر💡
بزرگۍمیگفٺ....
تڪیهڪنبهشہـداء💛✨
شہـداءتڪیهشانخداست
اصلا ڪنار گݪ بنشینۍبوۍگلمیگیرۍ
پس گݪستان ڪن زندگیت را با یادشہـدا
- باشہـداءتابهقیامتانشاءاللّٰه
#شَهیدانِہ 🕊•°
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋🍃🌹
•••
اگر علاقهمند باشي
و براي شما شهادت نوشته باشند،
هر نگاهِ حرامي که شما داشته باشید،
شش ماه شهادت شما را به عقب مياندازد ...
•••
#سهدقیقهدرقیامت🌿
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
••🖇(:
#منبࢪمجازے💬
میفࢪمایند کھ:
متݩ قࢪآݩ بھ گونہاے اسٺ کہ...
یڪ فࢪصتے بھ ماداده،
ڪہ بھ ما نگاه میده!🌱
قࢪآݩ؛
متنش جوࢪیه کہ
"نگاهٺ"ࢪو"تنظیم"میڪنہ!💌
-استادپناهیان🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگرانہٖ🛑
وقتےپلیس به شما میگہ 🚔
گواھینامہ شما اگه پاسپورٺ،
شناسنامه و ڪارتملے رو هم
نشوݩ بدے بازم میگہ گواھینامـہ🔖
اون دنیا هم وقتـے گفتن نماز
تو ھر چے دم از معرفٺ و انسانیٺ و...بزنے،
بهٺ میگݩ همہ ے اینا خوبہ✨
اما شما اصل ڪارےرو نشوݩ بده😎
#اندکےتفکر💭
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#منتظرانه✨🌸
میگـفت؛هرڪـسیروز؎³مـرتـبہ
خطـاببـهحضـرتمهـدی(عج)بـگه:
﴿بابـیانـتَوامےیاابـاصـالحالمهـدے﴾
حضـرتیجـورخاصےبراشدعـامیـکنن...𐇵💛!
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
﴿بھنامخداۍشهیدهِشہیدپرۅر!ツ﴾
- بسـٰمربالحسـٰین🌹-
⊰-!ـاݪسَّݪآمُ؏ـݪیكیآـاَبآ؏َـبدـاللهّٰ...!🖐🏼🖤!-⊱
بسیجۍیھڪارتعضویتبسیجدارھ
ڪهاونمسندشھادتہ(:😎✌️🏿
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
❣﷽❣
🛑⚰ #فشارقبرچیست⁉️
☠️مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست⁉️
🔻آیا فشار قبر واقعیت دارد؟
💢جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند .‼️ یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از #جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .
💢بعد از #مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات #زندگیدنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این #اتفاق⚡️ بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است . 💯
💢با مرور #زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .⚠️
💢 #روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به #مالدنیا 💰💵یک وابستگی منفی❌ و وابستگی #مادر به #فرزندش 👥👤هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست . 🍂
⚠️این #وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد.
ادامه...👇🏼👇🏼👇
🌷ازشوقشھادٺ🌷
❣﷽❣ 🛑⚰ #فشارقبرچیست⁉️ ☠️مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست⁉️ 🔻آیا فشار قبر واقعیت دارد؟ 💢جدا شدن
⚠️یعنی روح بعد از #مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از #وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند #جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد .😨♨️
⚠️فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن #جسم خود در واقع همان #فشارقبر است . این فشار به هیچ وجه به #جسم وارد نمیشود . ‼️
🔻چون جسم دچار #مرگ ☠️شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد .🍂
⚠️ این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد . ‼️
👈یکی از دلایل #تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .
📛بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار #قبر⚰ از بین میرود .‼️
👈وابستگی ها باعث میشود که #روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . 🍂 بحث #روحهایسرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست .💢 گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند . 😨‼️
✋️به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم:👇
🌏دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ...
بگذار و بگذر
ببین و دل مبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده...
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به #بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی🌳 هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
لطفاً این متن رو دقیق بخونید چون ارزش هر کلمه معادل دنیایی فهم و شعور هست.
استادالهی قمشه اي👤
✔️پایان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازی برای رفع مشکلات و برآورده شدن حاجات🍂🍃
#پیشنهاد_دانلود
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋🦋
🦋
#روزمادرمبارک
ای مظهر عشق و مهربانی، #مادر
اسم تو دلیلِ شادمانی، مادر
اسطوره ی ایثار و فداکاری شد؛
نام تو به دفتر معانی، مادر
🦋
🦋🦋
بِـدانیدڪھشَھادَٺ♥️
مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ
ࢪَفتننیسٺ،
جـاودانھ مـاندَناست...
جـٰاندادَننیست؛
بلڪہجـانیافتَن است...🌿🖇
『🇮🇷🌱』
براے شهیــد شدن
هنــر لازم استــ❗️
هنر بہ ↫ خـدارسیدن...
هنر ڪشتن ↫ نَفــس...
هنر ↫ تَهـذیبــ...
تا هنــرمند نشــویم...
شهیـــد نمےشـــویم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مجنونیم و دلمان هوای پر کشیدن دارد.
دنیا بماند برای عاقل ها...
#استوری
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتیبچههایسپاه
باموشڪریتممیســازن😎🔥
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part183
زینب سرِ خاک پدری نشست که از او دلگیر بود. فاتحه نخواد، آب و گلاب و گل نریخت. ارمیا قبر را شست و بوسید.
خطاب به سیدمهدی گفت: سلام رفیق! خوش میگذره؟ دخترت رو دیدی؟میدونم سلام نکرده بهت و ناراحتی، دخترت رو لوس کردم! ناز داره! اومدم دوتایی نازشو بکشیم. اونقدر لوسش کردم که تنهایی از پسش بر نمیام! امروز، زینبت، اما من میگم از َسرِ از دستت ناراحته! یک چیزایی به من گفتا، دلتنگیه!
آخه میدونی، دل که تنگ میشه، بهونه میگیره.
ارمیا رو به زینب سادات کرد: روزی که مادرت رو دیدم، تازه خبر شهادت پدرت رو شنیده بود.
زینب به میان حرفش پرید: شما هم حتما یک دل نه صد دل عاشق شدید؟
ارمیا لبخند شد: عجله داریا! اومدیم پیش بابات حرف بزنیم!
زینب سادات با اخم گفت: خجالت نمی کشی جلوی بابام میگی عاشق زنش شدی؟
ارمیا لبخندش ُپر درد شد: به جای نمک پاشی به زخمای من، آروم بگیر وگوش کن. مگه نمیخوای بدونی بابات چرا رفت؟
زینب سادات حق به جانب گفت: درباره بابام! نه عشق و عاشقی مامانم بعد بابام!
ارمیا: پس گوش کن.
ارمیا از آن روزهایی که رفتی گفت و زینب نگاهش کرد. ارمیا از زینب کوچکش میگفت که با بابا گفتن هایش دل میبرد و زینب سادات نگاهش مي کرد.
ارمیا از آیه های شکسته گفت و زینِب تشنج کرده در آغوشش و زینب
سادات نگاهش میکرد.
ارمیا لبخند زد و ادامه داد: یک روزی منم مثل تو فکر میکردم چرا رفت؟
چی کم داشت که رفت؟چرا زن و بچه اش را رها کرد و رفت؟
زینب سادات: به جوابی هم رسیدید؟
ارمیا سرش را به تایید تکان داد: آره. فهمیدم شما رو رها نکرد!سپردتون
دست خدا. فهمیدم دلش دریایی بود، فکرش الهی و روحش خدایی بود.
زینبم بابات برای من اسطوره بود. مِن امروز حاصل رفتن باباته. عمو
صدرای امروز حاصل رفتن باباته. خنده ی تو و بچه هامون بخاطرِ رفتِن
باباته. بابای تو و خیلیای دیگه رفتن تا تو بخندی عزیزبابا!
زینب سرش را روی سنگ مزار پدر گذاشت: من بابامو میخوام...
صدای گریه و هق هِق زینب بلند شد. از ته دل زار میزد و خدا را صدا
میزد، پدر را صدا میزد. دلش پدر میخواست. دلش بابا مهدی خودش را
میخواست. دلش تنگ بود برای پدری که هیچ گاه آغوشش را تجربه نکرده بود. ارمیا کنارش آرام آرام اشک میریخت. این دختر، پدر
میخواست، حقش را میخواست و ارمیا حق را به او میداد.
ارمیا پاکت را روی قبر گذاشت: از بابات چند تا نامه موند. یکی برای مادرش، یکی برای مادرت، یکی برای من و آخری برای تو. گفته بود روزی اینو به تو بدن که گفتی چرا رفت. امروز همون روزه. الوعده وفا!
زینب پاکت را گرفت و به سینه فشرد و بلند تر هق هق کرد...
دلم خون میشود با اشک هایت جاِن بابا...
بسم رب الشهدا و الصدیقین
برای دخترکم...
عزیز بابا سلام... جانکم سلام... این پدری نیست که حتی نامت را نمیدانم، اما من تو را زینب صدا میزنم و امید دارم مادرت به حرمت نام عمه جانم، نامت را زینب گذاشته باشد. اما چیزی به او نگفتم. این حق مادرت است که بعد از نه ماه سخت، نامی برایت بگذارد.
دخترکم! امروز که این نامه در دستان توست تنها به این معناست که نبودِن من برایت درد شده! جاِن بابا! دلبندم، تو عزیز ترین هدیه ی خدا به من و مادرت بودی. زیبا ترین لحظه های زندگیمان با بودن تو شکل گرفت.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part184
تصور در آغوش کشیدن و بوسیدن و بوییدنت دِل پدر را بی تاب و
پاهایم را برای رفتن سست میکند.
جانکم! زینبم! امروز که من رفتن را به ماندن کنار تو و مادرت ترجیح دادم، نه به این معناست که عزیزتان نمیداشتم و نه به این معناست که بی مسئولیت بوده ام و نه به این معنا که دیوانه ام... امروز رفتن من بهای
ماندن توست. بهای آرامش و لبخند فردایت. جانم را میدهم برای آرامِش
لبخندهایت. جان میدهم که تو در امنیت چادرت را سر کنی. زینب ساداتم!از پدر نرنج و بدان تا همیشه حسرتم، دیدار توست...
تو را به آیه ام سپردم و آیه ام را به تو میسپارم. آیه ام میداند چطور تو را
پرورش دهد. من نیز نگاهم تا همیشه با شماست. برایم از خودت بگو. برایم از آرزوهایت بگو. زینبم! گاهی بر سرِ مزارم بیا و بگو از روزمرگی
هایت. مرا هم پدر بخوان!
فکر میکنم وقت وصیت کردن به تو رسیده است!
تو را سفارش به خوش رفتاری با مادرت میکنم. تو را وصیت به حفظ خون شهدا میکنم. من خون دادم تا چادرت را دست بیگانه از سرت بر ندارد. و آخرین وصیتم به تو دخترکم، راهم را ادامه بده که راِه من راه تمام شهداست...
به حرمت این خونی که برای آزادیت داده ام، آزادیت را حفظ کن و حریم
شناس باش...
پدرِ همیشه حسرت به دلت، سید مهدی علوی
*************************************
زینب سادات به هق هق افتاد. آنقدر اشک ریخت، که ارمیا جان به سر شد. زینب سادات را به آغوش کشید.
زینب میان هق هق هایش گفت: بابا! بابا! بابا مهدی!
ارمیا زینب را به سمت ماشین برد، بطری آبی به دستش داد. یاد آن روز
آیه افتاد. آیه ای که افتان و خیزان میرفت. آیه ای که چشمانش خون باربود. آیه ای که خیلی نشانه ی خدا بود....زینب سادات دوباره شبیه همان روزها شده بود و ارمیا منتظر آتشفشان این بار بود.
آن روز زینب سادات به دانشگاه رفته بود. آیه برای دیدن یکی از دوستانش به دانشکده ی پرستاری و مامایی رفته بود.
هنوز به استادسرا نرسیده بود که صداهایی توجه اش را به خود جلب
کرد.
دختری با صدای بلندی گفت: صدبار گفتم، بازم میگم! الکی صندلی دانشگاه رو اشغال نکن! تو هیچ آینده ای نداری! تو بچه سهمیه ای رو چه به درس خوندن! تو اگه سهمیه ی بابات رو نداشتی که رنِگ دانشگاه رو
هم نمیدیدی!
صدای یک پسر هم آمد: آخه عقل هم خوب چیزیه! تو چطور میخوای پرستار بشی؟ به مردا میتونی آمپول بزنی؟
صدای خنده ی جمعیت بلند شد.
صدای همان دختر اول دوباره شنیده شد: آخه ُامل! تو رو چه به دانشگاه!
برو همون شوهر کن، کهنه ی بچه عوض کن. هرچند هیچ مردی حاضر نمیشه با تو ازدواج کنه!عقب افتاده...
یک دختر دیگر گفت: حتما باباشم از این بچه بسیجیا بوده که به زنشم میگفته خواهر...
دوباره صدای خنده و این بار صدایی که زیادی آشنا بود. به اندازه نوزده سال زندگی آشنا بود...
صدای زینب سادات میلرزید: شما حق ندارید درباره پدر من اینجوری حرف بزنید.
آیه جمعیت را کنار زد و وارد گود شد. زینب ابرو در هم کشیده و دست هایش را مشت کرده بود. بغض راه گلوی دخترکش را بسته بود. آیه مادری کرد: اینجا چه خبره؟
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
بانو!
چادرت را حفظ کن، شهدا هم جونشون رو دادن تا ما الان آسوده خاطر باشیم💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دَرِ قَلبِتو که میزنن ، اولین کلمهایی که میگی چیه؟
✍استاد پناهیان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•