هدایت شده از رویش | 🌱
بسیج دانشجویی پردیس شهید بهشتی زنجان برگزار میکند:
کلام آقا
نشست تحلیلی سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رمضانی با دانشجویان
به صورت مجازی و در بستر برنامه قرار
زمان: شنبه ،۲۴ اسفند ۱۴۰۳،ساعت ۲۰:۳۰
لینک جلسه در کانال رویش ارسال خواهد شد.
#بسیجدانشجوییپردیسشهیدبهشتی زنجان
🌱 | @royesh_zn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگداشت سالروز شهادت شهید دانشجو معلم مجید کلانتری
در تقویم روزها، برخی تاریخها رنگ و بوی آسمان دارند؛ ۲۵ اسفند از همان روزهاست، روز پرواز شهید مجید کلانتری، معلمی که تختهسیاه کلاس را به سنگر جبهه پیوند زد و رسالت تعلیم را با ایثار جاودانه کرد.
او معلمی بود که به ما آموخت علم بدون ایمان بیاثر است و تربیت بدون اخلاص بیثمر. وصیتش همچنان برایمان چراغ راه است:
"مسئولیتمان بسیار سنگین است. باید سعی کنیم به عزیزان و آیندگان این انقلاب، ارزشهای والای اسلام را بیاموزیم..."
شهید مجید کلانتری، از شهدای دانشجو معلم استان زنجان بود که در مسیر تعلیم و تربیت، جان خود را نثار اسلام و انقلاب کرد.
امروز، به نیابت از این شهید والامقام، در این روزهای مبارک رمضان ۱۴ صلوات برای ظهور امام زمان (عج) نیت میکنیم.
یادش جاودان، راهش پررهرو!
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓@azzahra_basij
@minhaj_zn
🌸 میلاد حسن (ع) خسرو دین است امشب
شادی و سرور مؤمنین است امشب🌸
🌸 از یمن قدوم مجتبی ، طاعت ما
مقبول خداوند مبین است امشب🌸
🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی 🌺
🎊💐 سالروز ولادت با سعادت دومین اختر تابناک ولایت ، امام حسن مجتبی ( علیه السلام ) بر تمام مسلمانان جهان مبارک باد .🎊💐
#معاونت_رسانه
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
کانال ارتباطی ما
@azzahra_basij
22.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️|‹ #استوری_موشن |‹ پیرو رهبر
📌اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيْهِ طاعَةَ الخاشِعِينَ، وَاشْرَحْ فِيْهِ صَدْرِي بِإنابَةِ المُخْبِتِينَ، بِأَمانِكَ يا أَمانَ الخائِفِينَ
|📜دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان
به نیت شهید دانشجومعلم "خلیل عزت شوکتی" |
🌱تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱۱/۲۲
🌱تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۰۲/۱۶
🌱محل شهادت: جزیره مجنون
🌱عملیات منجر به شهادت: خیبر
#شهیدان_معلمند ⌞
|‹ #حلیف_مدیا |‹ #استانها |‹ #زنجان
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
‹فضایمجازی کنگره ملی شهدای دانشجومعلم›🍃
@minhaj_zn
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓@azzahra_basij
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️|‹ #استوری_موشن |‹ پیرو رهبر
📌اللَّهُمَّ وَفِّقْنِی فِیهِ لِمُوَافَقَةِ ٱلْأَبْرَارِ، وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مُرَافَقَةَ ٱلْأَشْرَارِ، وَ آوِنِی فِیهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَىٰ دَارِ ٱلْقَرَارِ، بِإِلٰهِیَّتِكَ يَا إِلٰهَ ٱلْعَالَمِینَ.
"خدایا! مرا در این روز بر پیروی از نیکان توفیق ده و از همنشینی با بدان دور ساز، و به رحمت خود مرا به سوی سرای جاویدان (بهشت) ببر. ای معبود جهانیان!"
|📜دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
به نیت شهید دانشجومعلم استان زنجان "شهید محمد صالحی" |
🌱تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۵/۱۵
🌱تاریخ شهادت:۱۳۶۶/۱۲/۲۸
🌱محل شهادت: شلمچه
🌱عملیات منجر به شهادت: عملیات والفجر۱۰ براثر اصابت ترکش
#شهیدان_معلمند ⌞
|‹ #حلیف_مدیا |‹ #استانها |‹ #زنجان
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓@azzahra_basij
@minhaj_zn
✨پـــویـش بـزرگ زنـدگی با آیــه هـا✨
قرآن را بخوانیم حفظ و زندگی کنیم📖
⏰مدت زمان پویش :
۱۸ اسفند تا 11 فروردین
#بهار_قرآن🦋
همراه با جوایز ارزنده🎁
📌شیوه برگزاری مسابقه :
محتوای مسابقه هر روز به صورت یک آیه همراه با معنی و تفسیر در کانال حیات استان زنجان بارگذاری میشود و هرهفته جمعه شب از آیات و نکات آزمونی در پیش داریم که به نفرات برتر جوایزی اهدا خواهد شد.
در آخر ماه از محفوظات پرسش خواهد شد و به نفرات برتر جوایزی به رسم یادبود اهدا خواهد شد.
___________________
🆔@hayat_zanjan
خب خب میرسیم به معرفی برگزیدگان آزمون این هفته...🌱
اولا که از همراهی شما در مسابقه قرآنی این هفته سپاسگزاریم. امید که این فرصت، زمینهای برای انس بیشتر شما با کلام وحی باشه.🕊
نفرات برتر این هفته، بر اساس بالاترین امتیاز در کمترین زمان:🏆
_خانم انیسا محمدی از دانشگاه پردیس الزهرا 🥇
_آقای امیرحسین منصوری از دانشگاه فرهنگیان🥈
_آقای مسعود عجب شیرچی اسکوئی از دانشگاه علوم پزشکی زنجان 🥉
_خانم نرگس کریمی از دانشگاه آزاد اسلامی زنجان🏅
لازم به ذکره که این مسابقات به صورت لیگ در ۴ هفته برگزار خواهد شد و با مجموع امتیاز ۴ هفته نفرات برتر انتخاب و جوایزی به ایشان اهدا خواهد شد.💎
پسسس همراهمون باشید.😉✌️
○●○●○●○●○
🆔@hayat_zanjan
#بمناسبت_ماه_مبارک_رمضان
1."روایت یک برادر، از زبان یک خواهر: داستان شهید دانشجو معلم اسدالله حسینی – مستند مصاحبهی دانشجو معلمان دانشگاه فرهنگیان زنجان، تابستان ۱۴۰۳"
🌱 عبای سرخ، راهی به سوی آسمان
👇👇
"روایت یک برادر، از زبان یک خواهر: داستان شهید دانشجو معلم اسدالله حسینی – مستند مصاحبهی دانشجو معلمان دانشگاه فرهنگیان زنجان، تابستان ۱۴۰۳"
🌱 عبای سرخ، راهی به سوی آسمان 🌱
🌹 🏡در روستایی کوچک، جایی که کوچههای خاکیاش قصههای مادران صبور و پدران دلسوخته را زمزمه میکردند، کودکی متولد شد که سرنوشتش را از همان ابتدا نشانه گذاشته بودند. نامش را اسدالله گذاشتند، اما پدرش او را با نگاهی دیگر میدید…
✨ شبی که او به دنیا آمد، پدر در خواب دیده بود که امام حسین (ع) عبایی سرخرنگ بر دوش فرزندش انداخته است. دلش گواهی میداد که این پسر، یا عالمی بزرگ خواهد شد یا شهیدی در راه حق…
📖 ۲ | کودک مکتبخانه
پدر که در حسینیهی کوچک روستا، پرچم عزای حسین (ع) را هر ساله برافراشته میکرد، اسدالله را نیز در همان مسیر پرورش داد. هنوز سه سالش نشده بود که به مکتبخانه سپرده شد. گلستان سعدی را حفظ کرد، قرآن را آموخت و با کلماتی که بزرگتر از سنش بودند، با دنیای علم و دین آشنا شد.
❄️ ۳ | مرد کوچک خانه
سالها گذشت و مرد کوچک خانه، دیگر کودک نبود. پدر زود از دنیا رفت... مادر ماند و سه فرزند یتیم... اما اسدالله، آن مرد کوچک، باری بزرگتر از سنش را به دوش کشید.
🌨️ روزها در سرمای زمستان، کیلومترها راه میپیمود تا به مدرسه برسد،
🌙 شبها در کنار چراغ کمنور خانه، کتابهایش را مرور میکرد.
🔥 ۴ | انقلاب، آغاز مسیر خونین
وقتی نوجوانی بیش نبود، انقلاب شد!
اسدالله که دلش لبریز از عشق به امام (ره) بود، با دستهای کوچکش اعلامیه پخش میکرد،
بر پشت نیسانی که در روستا میچرخید، سخنرانی میکرد،
و در چشمانش آتشی بود که هیچکس نمیتوانست خاموشش کند...
📚 ۵ | معلمی، اما با نگاهی دیگر
او راهی را برگزید که با خون عجین بود؛ معلمی ✏️
👨🏫 به تربیت معلم رفت، جایی که:
🕌 نماز جماعتش همیشه برقرار بود و او مکبر نمازها میشد،
📖 جلسات قرآنش گرمیبخش دلهای مشتاق،
📚 و کتابهای شهید مطهری، همنشین شبهای خلوتش…
اما آن آرامش درونی که در جستجویش بود، هنوز به دست نیامده بود…
چیزی او را میخواند، ندایی از دوردستها…
🌹 ۶ | در جبهه، کنار مردان خدا
در جبهه، آنجا که مردان خدا امتحان میشدند،
اسدالله حسینی، نامی شد در میان دلاوران.
✨ با حاج مهدی باکری دوست شد،
📿 تسبیحی را که او به اسدالله هدیه داده بود، همیشه همراه داشت…
🏠 وقتی از جبهه بازمیگشت، نمیگفت که گلولهها چگونه بر سرشان میبارید،
فقط میگفت: "آنقدر نان خشک خوردیم که لثههایمان زخم شد…"
💔 ۷ | آخرین وداع...
خواهرش که نگران بود، بهانهای ساخت و گفت:
"اسمت را گذاشتی مؤمن، اما نمیگذاری من بروم جبهه؟"
🌹 اسدالله لبخند زد…
او میدانست که راهش برگشتی ندارد، اما راضی نبود که دل مادر بشکند…
🕊️ ۸ | ۲۲ بهمن، شب آخر
همه خواب بودند…
اسدالله نیامد که خداحافظی کند،
نیامد که اشک مادر را ببیند،
نیامد که لرزش دستان خواهرش را حس کند…
فقط آرام، یکییکی همه را بوسید و رفت…
و دیگر بازنگشت...
🔥 ۹ | عملیات بدر، شرق دجله
آنجا که زمین و آسمان به هم پیوسته بودند،
آنجا که خاک تشنهی خون بود و آسمان در انتظار پرواز…
اسدالله رفت... و عبای سرخش را همان جا جا گذاشت...
😢 ۱۰ | انتظار بیپایان یک مادر…
مادر هر شب، در سکوت خانهای که دیگر بوی پسرش را نداشت،
زیر ناودان مینشست، چشم انتظار دعا میکرد...
هنوز امید داشت… شاید اسدالله در زندانهای صدام باشد،
شاید روزی بازگردد... 💔 اما سالها گذشت و دیگر امیدی باقی نماند…
🌿 ۱۱ | آخرین دیدار در رؤیا…
سالها بعد، در آستانهی مرگ،
مادر زمزمه کرد:
🕊️ "اسد آمد... دو بار دورم چرخید..."
و آرام، مثل همهی مادرانی که پسرانشان در آغوششان بازنگشتند،
چشمانش را بست…
🟥 ۱۲ | عبای سرخ، جا نماند…
آن عبای سرخ،
همان راهی بود که اسدالله انتخاب کرد…
همان راهی که هنوز هم در میان مردان حق ادامه دارد…
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓 @azzahra_basij
@minhaj_zn
📆دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان
#ماه_خدا 🌙
#شهیدان_معلمند
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓@azzahra_basij
"روایت یک برادر، از زبان یک خواهر: داستان شهید دانشجو معلم خلیل عزت شوکتی – مستند مصاحبهی دانشجو معلمان دانشگاه فرهنگیان زنجان،
۱۴۰۳/۷/۲۶
🌱خانهی ما همیشه پر از رفتوآمد و صدای بچهها بود. ما هفت خواهر و برادر بودیم. خلیل سومین پسر و چهارمین فرزند خانواده بود. پدرم همیشه میگفت که از خدا خواسته است پسران زیادی داشته باشد تا هنگام گفتن «یا حسین» صدای فرزندانش در خانه بپیچد. و خداوند هم این آرزویش را برآورده کرده بود.
خلیل از همان کودکی باهوش، مهربان و پرانرژی بود. در مدرسه همیشه تلاش میکرد و دیپلمش را از دبیرستان امیرکبیر گرفت. بعد به تربیت معلم شهید بهشتی رفت تا معلم شود. اما در همان سالهای جوانیاش، جنگ آغاز شد و مسیر زندگیاش تغییر کرد.
او بارها به جبهه رفت، اما یکبار که در حال نگهبانی در مسجد دستغیب بود، زخمی شد. رودههایش بیرون ریخته بود و به سختی زنده مانده بود. ما در آن زمان در زنجان بودیم، خانهای در خیابان جاوید داشتیم. هر روز او را با یک موتور گازی از بیمارستان به خانه میآوردند تا پانسمانش را عوض کنم. مادرم طاقت دیدن زخمهایش را نداشت، ولی من چارهای جز این نداشتم. برای اولین بار که رودههای بیرونزدهاش را دیدم، حالم بد شد، ولی نمیخواستم او بفهمد. گفتم که بوی بیمارستان مرا اذیت میکند.
🎖️ او هیچ وقت از آرمانهای خود دست نکشید.
دکتر گفته بود که حداقل باید سه تا چهار ماه صبر کند و بعد دوباره عمل شود. اما خلیل بیتاب بود. هر روز التماس میکرد که به جبهه برگردد. برادرم یدالله به دکتر گفت که اجازه ندهد خلیل برود. ولی دکتر فقط سری تکان داد و گفت: «سرنوشتش را نمیتوان عوض کرد. خودش میداند چه میکند. بگذارید برود.» و سپس در حالی که کمی شوخی میکرد، اضافه کرد: «باید یک بز هم به جبهه بفرستیم، چون جز شیر هیچ غذایی برای او مناسب نیست!»
🕊️ خلیل با همان زخم، با همان کیسهای که در کنارش بود، دوباره عازم جبهه شد.
بارها به جبهه رفت و آمد میکرد. آخرین باری که رفت، زخمی بود و دیگر برنگشت.
🌱🌷 آخرین روزها
روزهای قبل از رفتنش، سه نفر از دوستانش - آقا صالح، سید رضا و محمود سهرابی - همراهش بودند. یک شب خلیل آمد و ساکش را دم در گذاشت. در زد و گفت: «خواهر، این رو نگه دار.» بعد رفت. من چند دقیقه صبر کردم، اما او برنگشت. چادرم را سرم کردم و دنبالشان رفتم. آنها آن طرف خیابان ایستاده بودند. سید رضا و صالح یکی یکی به سر خلیل میزدند. نگران شدم و فریاد زدم: «خلیل!»
وقتی نزدیک شدم، با خنده گفتند که اتفاقی افتاده. در راه، صدای زنی را شنیده بودند که کمک میخواست. هیچ دری نبود، اما صدا از بالا میآمد. آنها به سمت پایگاه بسیج رفتند و مأموران را آوردند، اما وقتی برگشتند، صدایی نبود. مأمور عصبانی شد که آنها را بیهوده به اینجا کشاندهاند. بعد فهمیدند که آن نزدیکی یک زایشگاه بوده و زنی که درد زایمان داشته، فریاد زده بود. صالح و سید رضا به شوخی سر خلیل میزدند و میگفتند: «تو که میدونستی اینجا زایشگاهه، چرا ما رو سر کار گذاشتی؟»
🕯️ او رفت و دیگر بازنگشت.
🎖️ شهید در عملیات خیبر
او در عملیات خیبر شهید شد. کسی دقیق نمیدانست چگونه. میگفتند با گروهی از رزمندگان سوار ماشینهای ارتشی شده بودند که شبانه به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردند. اما بعد از آن دیگر خبری از آنها نشد. جنازهاش ۱۴ سال مفقود بود. مادر، تمام این سالها منتظرش بود.
⚰️ بازگشت پیکر
پیکرش، بعد از ۱۴ سال، برگشت. اما آنچه آوردند، استخوانهایی کوچک بود. آنقدر کوچک که برادرم که پزشک بود، جمجمه را در دست گرفت و گفت: «این جمجمه یک مرد ۶۰ ساله است. خلیل ۱۹ ساله بود.»
💔 مادری که طاقت آورد
مادرم زنی محکم بود. بعد از شهادت خلیل، فقط یکبار گریه کرد. همیشه میگفت: «خودش رفت.» حتی وقتی کسی به او گفت که شاید خلیل در عراق زنده است ولی فلج شده، گفت: «راضیم که شهید شده باشد. چون اگر فلج باشد، بعد از من چه کسی از او مراقبت کند؟»
🌹 برای آیندهسازان این سرزمین
حالا که میبینم دانشگاه فرهنگیان نام شهدای دانشجومعلم را بر کلاسهایش گذاشته، خوشحال میشوم. شهیدانی مثل خلیل که هم معلم بودند و هم سرباز.
💫 خلیل جان، تو رفتی، ولی نامت هنوز زنده است.
#بسیج_دانشجویی_پردیس_الزهرا_زنجان
🎓 @azzahra_basij
@minhaj_zn