🟢#پای_حرف_دل_یک_جوان
ساعت ۳ نیمه شب است
ساعت ها بیدار نشسته ام
و فکر می کنم
به اینکه حق با کیست ؟
حق با آنانی است که می گویند بخاطر کشورم و امنیتم همیشه و هر لحظه و در هر شرایطی پای کشورم و نظامش میمانم
یا با آنانیکه میگویند بخاطر اوضاع نابسامان اقتصادی و شرایط نابسامان فرهنگی مثل اوضاع حجاب و ... دیگر پشت این نظام نیستم
فکر میکنم
و به این نتیجه میرسم
درک حق و باطل شاید برای من کمی سخت باشد
چون علم من ، بینش و بصیرت من آنقدری نیست که بتوانم به طور کامل حق و باطل را از هم تمیز دهم .
حق و باطل گاهی آنقدر در هم می آمیزند که تشخیصشان سخت میشود
درست مثل لحظه ی گرگ و میش
لحظه ی شروع تاریکی در حالیکه هنوز آسمان روشن است...
یا لحظه ی شروع روشنایی در حالیکه هنوز آسمان تاریک است
لحظه ای که شب و روز به قدری در هم می آمیزند که تشخیص شان از هم سخت است ...
تو میگویی روز است
دیگری میگوید شب است
و درست نمیدانیم حق با کیست
شاید حق با هر دویمان است چون هر کداممان از زاویه ی دید خودمان به آسمان نگاه میکنیم ...
الان هم زمانه به گونه ایست که
واقعا نمیدانم حق با کیست
کدام حرف حق است ؟
کدام تفکر و کدام بینش ؟
پای حرف تمام هم نوعان و هم وطنانم که بنشینم
رگه ای از حق در حرفهایش میبینم ...
چه آن کس که می گوید همیشه پای کشورم هستم چون امنیت داشته باشم
چون کشورم تا ابد دستِ خودی ها باشد و هیچ بیگانه ای نتواند به آن نگاه چپ کند
چون نمیخواهم کشورم مثل سوریه شود
مثل یمن یا مثل غزه ...
میخواهم تا ابد و یک روز کشورم ایران باشد ...
ایران و آباد ...
چه آن کس که میگوید مگر قرار نیست در کشورم زندگی کنم در امنیتی کامل
و امنیت کامل یعنی امنیت جانی و مالی و روانی
یعنی بدانم امشب که خوابیدم فردا صبح باز نان را همان قیمت دیروز خواهم خرید ...
باز حقوق ناچیز من زورش به گرانی ها می چربد و باز من دست پر به خانه خواهم آمد ...
باز داروهای کودک سرطانی ام با تمام تحریم ها بنا به پیشرفت علم و صنعت کشورم به قیمتی منصفانه؛ نه گزاف به دستم میرسد و باز فرزند ۵ ساله ی مریضم را به خاطر نداری و از درد فقر در دل خاک نمیخوابانم ...
باز وقتی دختر نوجوانم پای در خیابانها میگذارد نمیترسم مبادا گول این تن آرایی ها و بد حجابی ها را بخورد
نمیترسم از اینکه چادر و روسری دختر من در این همه آماج بی عفتی ها بر باد رود
نمیترسم پسر جوان من در منجلاب فساد های امروزی بیفتد
همه ی اینها را مرور میکنم
حق با هر دو است
هر دو حق را از زاویه ی دید خودشان میبینند
درست مثل لحظه ی گرگ و میش
اما در یک زمان تو باید در نهایت یک تشخیص قطعی بدهی
یک تشخیص و نه بیشتر
و حق را از زاویه ی درست ببینی
و آن زمانی است که درست در لحظه ی گرگ و میش که شب و روز به قدری در هم آمیخته اند که نمیتوان گرگ را از میش تشخیص داد تو باید گرگ را از میش تشخیص بدهی ...
گرگ را بزنی و میش را زنده نگه داری ...
گاهی این زمان های حساسِ تشخیص برای یک فرد است
گاهی برای یک خانواده
و گاهی برای یک کشور
که تو باید حق را در کشورت از زاویه درست ببینی