eitaa logo
بنیاد چهارم خرداد
410 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
43 فایل
اخبار و گزارش ها از مقاومت در جهان و ایران با محوریت مردم پایتخت مقاومت و شهر نمونه دزفول مدیر کانال: @b4khordad_asli
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪︎ درگیریهای شدیدی بین نیروهای ایرانی که از رود کارون عبور کردند و نیروهای ما که در منطقه مستقر شده بودند جریان پیدا کرد. طرفین انواع مختلف سلاحهای سبک و سنگین را به کار گرفتند. ما که در واحد پزشکی صحرایی ۱۱ بودیم درگیری را از فاصله دور، خصوصاً هنگام شب می دیدیم. گلوله های منور ایران که نور زردی داشتند و از منورهای عراقی تیره تر بودند ما را از وضعیت جبهه آگاه می کردند. هرشب نیروهای ایرانی قسمتی از سرزمینهای اشغال شده خود را آزاد می‌ساختند و در مقابل نیروهای ما از منطقه عقب نشینی می کردند. روز چهارم مه ۱۹۸۲ / ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ نیمی از کادر پزشکی یگان ما به واحد صحرایی واقع در روستای جفیر منتقل شدند. من، سروان «صباح» و چند پزشک دیگر در منطقه قدیمی باقی ماندیم. واحدهای پشتیبانی اطراف ما منطقه را ترک کردند و این امر نگرانی ما را دو چندان نمود. منطقه به صورت محیطی ترسناک در آمده بود. شب فرا رسید من و سروان صباح المرایانی روی مرتفع ترین سنگر قرار گرفته و جبهه طاهری را از فاصله دور زیر نظر گرفتیم. احساس کردیم دامنه عملیات گسترش یافته است گویی گلوله های منور ایرانیها از پشت‌سر نیروهای ما پرتاب می‌شد. بی اختیار به یاد تبلیغات عراق که صدایش از فرط ناله و فریاد و پخش پیامهای دروغین گرفته بود، افتادم. مدام ادعا می‌کردند که نیروهای ایرانی در جیب مهلک به دام افتاده اند. خندیدم و با لحنی تمسخر آمیز به سروان «صباح» گفتم: تصور می‌کنم جیب مهلک سوراخ شده و ایرانی‌ها از آن به پشت سر نیروهای ما نفوذ کرده اند.» خندید و گفت: آنهایی که باید تسلیم شوند یا مرگ را بپذیرند نیروهای ما هستند نه ایرانی‌ها. روز پنجم مه / ۱۵ اردیبهشت دستوری مبنی بر ترک منطقه پیوستن به واحد پزشکی صحرایی ۱۱ در روستای جفیر به دستمان رسید. بدین ترتیب کادر پزشکی جفیر تکمیل شد و کادر پشتیبانی نیز به پشت مرزهای بین المللی انتقال یافت. عقب نشینی یگان ما به پشت جبهه گویاترین دلیل بر آشفتگی وضعیت نظامی عراق بود. این امر، امید پیروزی نیروهای اسلام را در دل من انداخت و از این بابت بسیار خوشحال شدم. ما تا روز هفتم مه ۱۷ اردیبهشت با پرسنل واحد صحرایی همکاری می‌کردیم. جالب اینجاست که رسانه های تبلیغاتی عراق هنوز بر پیروزی نیروهای ما و محاصره نیروهای ایرانی تکیه می‌کردند. بعد از ظهر روز هفتم مه ۱۷ اردیبهشت یک نفر ستوان یکم خلبان را که از ناحیه پا آسیب دیده و بیهوش شده بود همراه جسد باد کرده خلبانی دیگر نزد ما آوردند. دقایقی بعد یک فروند هلیکوپتر عراقی از نوع «غزال» برزمین نشست و یک نفر سرهنگ دوم خلبان و یک نفر ستوان یکم خلبان از آن پیاده شدند. مدتی به این دو قربانی خیره شدند سپس سرهنگ دوم خلبان گفت: این دو نفر در ماموریتی با ما شرکت کرده بودند، هلی کوپتر m25 آنها توسط پدافند ایران سرنگون شد. خلبان مجروح همراه یکی از پزشکان به وسیله یک فروند هلیکوپتر به بصره انتقال یافت. به اطاق استراحت باز گشتیم. کنار خلبان نشسته و از او پرسیدم قربان! چه تعداد از نیروهای ایرانی از رودخانه عبور کردند؟ پاسخ داد: تعدادشان زیاد بود ؛ ۳۲ تیپ از رسته های مختلف تخمین زده می‌شدند. گفتم: «ما شنیدیم که آنها به محاصره نیروهای خودی درآمده و در شرف از هم پاشیدگی قرار گرفته اند؟» قدری دستپاچه شد و سپس گفت: «بلی آنها محاصره شده اند و ما آنها را تار و مار خواهیم کرد. از لحن کلام او دریافتم که نیروهای اسلام ابتکار عمل را به دست گرفته اند. اگر نیروهای ما به موفقیت‌هایی دست می‌یافتند هیاهوی زیادی برپا می‌شد. دقیقه ها سپری می‌شدند و همه چیز به روال گذشته جریان داشت. تا این که در ساعت هشت شب دکتر «رعد» نزد من آمد و گفت: دکتر بایستی هر چه سریعتر این منطقه را ترک کنیم.» گفتم: «شوخی می‌کنی یا جدی می‌گویی.» گفت: «نه، جدی می‌گویم بایستی منطقه را سریعاً ترک کنیم.» دقایقی بعد، واحد صحرایی در یک وضعیت آشفته قرار گرفت. همه دچار حیرت و سردر گمی شده بودند و وسایلشان را به سرعت جمع می کردند. سرباز «طارق» را صدا زدم گفتم که در نزدیکترین زمان ممکن وسایلمان را جمع کنیم و آماده حرکت شویم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪︎ در فاصله ای کوتاه وسایلمان را به داخل آمبولانسی که راننده آن شخصی به نام عبدالزهره بود انتقال دادیم و منتظر دستور حرکت ماندیم. برای خوردن شام به اتاق مخصوص رفتم. آن شب غذای لذیذی خوردم و مقداری از آن را برای افرادم آوردم. زیرا بسیاری از پزشکان پس از شنیدن این اخبار دیگر میلی به خوردن غذا نداشتند. من دورادور، افرادی را که ترس شدیدی بر وجودشان غلبه کرده بود، زیر نظر داشتم. اما من در یک آرامش روحی بسر می‌بردم. آنها پس از جمع آوری وسایل و تجهیزات، واحد پزشکی صحرایی را به وسیله بولدوزر تخریب کردند ؛ یعنی خانه های روستاییان را. ما در ساعت ۹ شب منطقه را به سوی نقطه مرزی ترک کردیم. هنگام حرکت در جاده منتهی به «نشوه» صدها دستگاه وسایل موتوری و هزاران نیروی نظامی را دیدیم که با عجله به سمت مرزها عقب نشینی می‌کردند. از آنجایی که این عقب نشینی اجباری بود بی نظمی و هرج مرج به طور وضوح احساس می‌شد. ساعتی بعد به مرزهای بین المللی رسیده و در آنجا توقف کردیم. به ما دستور دادند در منطقه اطراق کنیم. من در داخل آمبولانس خوابیدم. صبح روز هشتم مه ۱۸/۱۹۸۲ اردیبهشت ١٣٦١ نیروهای خودی را دیدم که به شکلی غیر اصولی در پشت خاکریز بین المللی پخش و پلا شده‌اند. لحظاتی بعد افراد و تجهیزات واحد پزشکی صحرایی ۱۱ در یک جا جمع شدند. فرمانده یگان به من اطلاع داد که نیروهای ایرانی شب هفتم مه / ۱۷ اردیبهشت حمله قدرتمندی را آغاز کرده و حلقه محاصره را شکسته اند. آنها نیروهای عراقی را تا مرزهای بین المللی و شمال خرمشهر عقب رانده و در ۱۸ کیلومتری جاده تدارکاتی نیروهای ما مستقر در منطقه اهواز و هویزه استقرار یافته اند. این وضعیت جدید نظامی نیروهای ما را مجبور کرد که در شب هشتم مه / ۱۸ اردیبهشت به سرعت از منطقه اهواز و هویزه بگریزند. عقب نشینی تا حدودی غیر منتظره و شتاب زده بود، به طوری که برخی از واحدها، مقداری از تجهیزات و عده‌ای از افراد خودشان را در قرارگاه‌های تاکتیکی‌شان رها کردند که در نتیجه به غنیمت و اسارت نیروهای ایرانی در آمدند. پس از فرار نیروهای ما که شامل لشکرهای ۵ و ۶ و چند تیپ مستقل می‌شد نیروهای اسلام توانستند کنترل جاده ارتباطی اهواز خرمشهر را تا شمال خرمشهر به دست گیرند. هویزه و جنوب غربی این منطقه و نیز پادگان حمید آزاد شد و ایرانی‌ها در نزدیکی نوار مرزی شرق بصره مستقر شدند. عقب نشینی نیروهای ما به قدری شتاب زده و نامنظم بود که برخی از نیروها بدون اطلاع از عقب نشینی به منطقه واگذار شده مراجعت کردند و در نتیجه به اسارت در آمدند. خاطرم هست که آن روز یک فروند هلیکوپتر و چند دستگاه تانک غنیمت رفتند و حتی پزشکی که خلبان مجروحی را همراهی کرد می گفت: بامداد روز هشتم مه / ۱۸ اردیبهشت به روستای جفیر مراجعت کرده و با ناباوری دیدم که روستا منهدم شده و نفس کشی در آنجا به چشم نمی خورد. مجبور شده بود به سرعت نزد ما که در باغهای شرق بصره مستقر شده بودیم برگردد. من در مورد سرنوشت خلبان از او سئوال کردم پاسخ داد: ساعت ۱۰ شب در بیمارستان نظامی بصره فوت کرد. روز نهم مه ۱۹۸۲/ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ به ما دستور داده شد در منطقه «حوطه» واقع در شرق بصره و نزدیکی دوراهی منتهی به خرمشهر نشوه و شرق بصره مستقر شویم. این بار چادرهایی در میان درختان خرما و نزدیکی منازل روستاییان به پا کردیم. بعد از ظهر همان روز صاحب یکی از منازل مجاور به ما نزدیک شد و گفت: من این زمین را برای کشاورزی رو به راه کرده ام. آیا می‌توانم در آن زراعت کنم یا نه؟ آیا شما مدتی طولانی در اینجا می مانید؟ به او گفتم: «بهتر ا است از خیر این زراعت بگذری. ما تا مدتی نامعلوم در اینجا خواهیم ماند این منطقه به صورت یک منطقه جنگی در آمده و تصور نمی‌کنم اینجا به درد اقامت و یا کشاورزی بخورد.» از شنیدن این خبر متاثر شد و آهی غمگنانه کشید و سپس با گامهای سنگین از جایی که آمده بود، برگشت. طی روزهای نهم و دهم مه / ۱۹ و ۲۰ اردیبهشت نیروهای اسلام دست به حملات محدودی علیه مواضع تیپ‌های نهم و دهم مستقر در شمال و شمال غربی خرمشهر زده و ضمن وارد آوردن خسارات سنگین، بخشی از خاکریز مرزی و پاسگاه زید عراق را به تصرف در آوردند، ولی طولی نکشید که تیپ ۱۰ زرهی، پاسگاه زید را از دست نیروهای ایرانی خارج کرد. شب یازدهم مه / ۲۱ اردیبهشت، تیپ ۱۰ زرهی مورد حمله برق آسای نیروهای بسیجی موتور سوار که مجهز به سلاحهای آرپی جی بودند قرار گرفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻  هنگ سوم | ۱۰۵ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در جریان این حمله کلیه فرماندهان هنگ‌ها کشته شدند. فرمانده تیپ نیز زخمی و تعدادی تانک تی ۷۲ منهدم شدند. تنها چند تانک از هر هنگ سالم ماند. سیزده دستگاه آمبولانس نیز از بین رفت. من این اطلاعات را از طریق فرمانده واحد پزشکی صحرایی تابع تیپ ۱۰ زرهی که به منظور دیدار با برادرش سروان صباح المرایاتی نزد ما آمده بود، گرفتم. ظاهراً عدم هماهنگی واحد پیاده با تیپ ۱۰ موجب گردید که این تیپ توسط واحد پیاده بسیج ایران، تار و مار شود. در پی این نبرد تیپ مذکور جهت سازماندهی به منطقه «دریهمیه» عقب نشینی کرد. همان روز یکی از پزشکان که در دانشکده با من هم دوره بود به ملاقاتم آمد و در مورد انهدام تیپ‌های دهم و نهم نیروهای مرزی و سرهنگ دوم «جموع» که آن سرباز بیچاره را در تاریخ ۲۰ آوریل / ۱۰ اردیبهشت در جنوب اهواز اعدام کرد با من سخن گفت. پس از انجام این نبردها حملات ایرانی‌ها متوقف گردید و شهر خرمشهر تقریباً در محاصره قرار گرفت. اکنون خرمشهر فقط از طریق شلمچه با سرزمین‌های عراق ارتباط داشت و یک ارتباط آبی نیز از طریق جزیره ام الرصاص عراق به بندر خرمشهر برقرار بود. ▪︎ نیروهای عراقی در خرمشهر ارتش عراق در بهار سال ۱۹۸۱ میلادی با همکاری وزارتخانه های آبیاری و راهها و پلها و با نظارت نیروهای مهندسی رزمی عراق اقدام به ساختن یک خاکریز عظیم و مستحکم کرد. این خاکریز موسوم به خاکریز بین المللی در آن بخش از خط مرزی ساخته شد که قرار داد ۱۹۷۵ الجزایر ترسیم کرده بود. روزهایی که صدها دستگاه وسیله موتوری سنگین به طور شبانه روزی سرگرم ساختن آن خاکریز بودند، ما در اطراف شهر اهواز و سوسنگرد استقرار یافته بودیم. در آن زمان از آنجایی که ایران حاضر به پذیرش شرایط صلح عراق نبود صدام در اراضی اشغالی ایران در خواست‌های توسعه طلبانه خود را مطرح می کرد. به همین خاطر ما نمی‌دانستیم چرا این خاکریز مرزی را احداث می‌کند!؟ واقعیت این است که روند تحولات آتی جنگ و پیش بینی های دولت عراق خصوصاً پس از ناکامی از تحمیل شرایط خود بر دولت ایران، آنها را وادار به ساختن این خاکریز مرزی به عنوان یک خط دفاعی مستحکم و پناهگاهی مناسب برای نیروهای عراقی کرد اما وقتی که با سپری شدن روزها و ماهها، چرخشی در جریانات جنگ پیدا شد و نیروهای ما و با هر ضربه ایرانی‌ها عقب نشینی کردند، و به موقعیت کنونی خود رسیدند، متوجه شدم که فرماندهان عراقی در بهار سال ۱۹۸۱ چه می کردند. در حقیقت وجود آن خاکریز مستحکم به صورت یک خط دفاعی برای نیروهای عراقی در آمد تا حملات پیروزمندانه نیروهای ایرانی را در نقاط مرزی متوقف کنند. گمان دارم چنان که این خاکریز ساخته نمی‌شد به طور حتم نیروهای ایرانی در همان زمان وارد سرزمینهای عراق می شدند. خاکریز بین المللی عبارت بود از یک سد خاکی مستحکم از جنوب هورالهویزه تا مرزهای بین المللی در حوالی خرمشهر. وقتی حرکت عملیات منطقه طاهری (بیت المقدس) به طور موقت ایستاد، سد خاکی، تحت کنترل نیروهای عراقی بود و تنها چند کیلومتر در منطقه پاسگاه مرزی «زید» در اختیار نیروهای ایرانی قرار داشت. خود پاسگاه زید در محدوده منطقه ممنوعه قرار داشت. نیروهای سپاه سوم در پشت خاکریز بین المللی به شرح زیر تقسیم می‌شدند. لشکر ۱۱ پیاده و نیروهای پشتیبان آن در داخل و شمال خرمشهر. لشکر ۳ زرهی در شمال غربی خرمشهر تا دریاچه ماهی. لشکر ۹ زرهی از دریاچه ماهی تا مرداب‌های «کتیبان». لشکر ۵ مکانیزه از مرداب‌های کتیبان تا «منطقه کوشک». لشکر ۶ زرهی از منطقه کوشک تا منطقه طلاییه در جنوب هور الهویزه. از نتایج اولیه عملیات بیت المقدس و همچنین رسیدن نیروهای ایرانی به مرزهای بین المللی شرق بصره، می‌توان به محاصره شهر خرمشهر که از نخستین روزهای شروع جنگ به اشغال نیروهای عراقی در آمد، اشاره کرد. نیروهای ایرانی با استقرار در شرق رود کارون و ضلع شرقی و شمال غربی خرمشهر توانستند این شهر را ۲۷۰ درجه به محاصره خود در آورند. همان طور که گفتم تنها گذرگاه زمینی برای نیروهای عراقی جاده خرمشهر شلمچه بود که به سوی بصره می‌رفت.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ با نگاهی ساده به وضعیت نیروهایمان در شهر خرمشهر می‌توان گفت که آنها در کیسه ای قرار گرفته بودند که سر آن در اختیار نیروهای ایرانی بود. یعنی فقط می‌توانستند از طریق شلمچه خود را نجات دهند که چند کیلومتری بیشتر با نیروهای ایرانی فاصله نداشت. در این میان ارتش چنین ابراز عقیده می‌کرد که شهر خرمشهر از تاریخ ۱۱مه ۱۹۸۲ / ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ به علت شرایط جنگی ناشی از عبور نیروهای ایرانی از رودخانه کارون عملاً سقوط کرده است در نتیجه ورق برگشت و نیروهای ایرانی که در غرب کارون به محاصره در آمده و به اصطلاح بعثی ها در جیب مهلک قرار گرفته بودند یک باره نیروهای عراقی را در خرمشهر به محاصره در آورد و به اصطلاح من، در «کیسه مهلک» قرار دادند. بنابراین طبق نظر تمامی نظامی‌ها و حتی خود عراقی‌ها، ماندن نیروهای عراقی در خرمشهر از آن تاریخ به بعد ثمری نداشت. ولی چه کسی جرات می‌کرد این حقیقت را برزبان آورد؛ و یا در برابر غرور و جاه طلبی صدام که از ساده ترین فنون و طرحهای نظامی بی اطلاع بود، عقیده خود را ابراز نماید؟ اشغال خرمشهر برای بعثی‌ها یک پرستیژ سیاسی و تبلیغاتی بود و چشم پوشی از آن چیزی جز شکست سیاسی و تبلیغاتی رژیم صدام تلقی نمی‌شد. بنابراین وضعیت فرماندهان نظامی بسیار حساس و دشوار بود. بهتر بگویم ؛ آنها سندان صدام و پتک بین نیروهای ایرانی قرار گرفته بودند و دو راه بیشتر پیش رو نداشتند ؛ یا می‌بایستی در شهر باقی می‌ماندند که در محاصره حتمی قرار گرفته و خیلی زود از بین می‌رفتند و یا این که عقب نشینی می کردند که در این صورت هدف سیاسی - تبلیغاتی بعثی‌ها از تحمیل جنگ، نقش بر آب می شد. بالاخره شعار ایرانی‌ها که از زمان عبور از کارون هر روز فریاد می‌زدند "آمدیم ای خرمشهر" تحقق یافت. صدام نمی توانست در مقابل این حقیقت سر فرود آورد. او سعی کرد برای پشت پا زدن به واقعیت، نیروهای خود را همچنان در خرمشهر نگهدارد. البته صدام به این امر اکتفا نکرد بلکه خواستار دفاع از خرمشهر که در نظر او به منزله دفاع از بغداد بود شد و در تلگرام‌های فرماندهی کل به نیروهای مسلح تاکید شد که "محمره بالشتکی است که بصره بر روی آن میخوابد." در همین رابطه عزت الدوری معاون صدام به بصره رفت. او در ملاقاتی که به فرماندهان نظامی و حزبی داشت، ضرورت دفاع از خرمشهر را تا آخرین نفس مورد تاکید قرار داد. فرماندهان ارتش در تحقق این خواسته، دهها هنگ و تیپ را از دیگر مناطق عملیاتی، خصوصاً شمال عراق به شهر خرمشهر و نواحی آن گسیل داشتند. حتی نیروهای پلیس محلی جیش الشعبي و حدود ۸۰ نفر از زعمای حزب بعث عراق جهت تقویت روحیه نیروهای مستقر در خرمشهر به آن شهر اعزام شدند. همچنین نیروهای عراقی به جمع آوری مهمات و آذوقه کافی برای مبارزه ای به مدت یک ماه در صورت محاصره کامل شهر اقدام کردند. علاوه براین تخریب ساختمانهای شهر که از سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ آغاز شده بود پس از عملیات بستان و همزمان با انهدام شهر هویزه و پادگان حمید به وسیله مواد منفجره و وسایل موتوری سنگین، شدت یافت تا نیروهای ایرانی نتوانند طرح پیاده کردن چتر باز را در خرمشهر به اجرا بگذارند. در مورد شرایط روحی نیروهای عراقی مستقر در داخل خرمشهر بایستی بگویم که بسیار وخیم بود. زیرا از فرماندهان گرفته تا سربازان، خطرناک بودن موقعیت را درک کرده و می‌دانستند که ماندن در شهری که تقریباً به محاصره در آمده است ثمری ندارد. نیروهای عراقی از سـه طرف زیر آتش سلاحهای مختلف قرار داشتند. صدای نیروهای ایرانی که از طریق بلندگوها پخش می‌شد گوش‌های آنان را آزار می‌داد. آنها سرود فتح می‌خواندند و به نیروهای ما در مورد آینده تاریک و مرارت بارشان هشدار می دادند. آری گلوله باران بی وقفه و مستمر از یک سو و جنگ تبلیغاتی و روانی از سوی دیگر روحیه نظامیانی که برای تسلیم شدن لحظه شماری می‌کردند بیش از پیش تضعیف کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۷ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ سرانجام یگان پزشکی ما در منطقه «حوطه» واقع در نزدیکی دوراهی منتهی به شلمچه در شرق و نشوه در غرب مستقر گردید. چادرهای خود را در زیر نخل‌های بلند و در وسط کشتزارهای دهقانان بیچاره ای که خانه هایشان در اطراف ما قرار داشت برپا کردیم. شرایط در این محل با شرایط محل قبلی تفاوت بسیار داشت. چون این بار در سرزمین خود و هم در نزدیکی شهر بصره مستقر بودیم و از این نظر دور ما را یگانهای اداری و پشتیبانی رزمی احاطه کرده بودند. احساس اطمینان می‌کردیم تا نیروهای اداری و پشتیبانی چند روز پس از استقرار ما در آن ناحیه، شروع به حفر سنگرها و جان پناههای اضطراری کنند. با وجودی که منطقه شرق بصره به علت نقل و انتقال یگانهای رزمی منطقه ای پر ازدحام به شمار می رفت، اما یگان ما از سکون و آرامش فوق العاده ای برخوردار بود. به علاوه چون ما به شهر بصره نزدیک بودیم گاهی برای خوردن شام به کافه «دریایی» مشرف بر شط‌العرب می‌رفتیم. من از همان جا به تماشای منطقه مرزی می‌نشستم. گلوله های منور که همچون ستاره در آسمان می‌درخشیدند و تلالو شلیک توپ و خمپاره نظرم را به خود جلب می‌کردند. مشاهده این منظره ها بیانگر این واقعیت بود که مردم شهر بصره درست در پشت خط مقدم قرار دارند ولی به دلیل علاقه اشان به خانه و کاشانه و نیز ممانعت دولت قادر به ترک شهر نبودند. با این وجود تعداد زیادی از آنها مخفیانه از شهر خارج شده بودند تا از تیررس توپ و خمپاره در امان باشند. روزی با تنی چند از پزشکان زیر چادر مخصوص غذاخوری نشسته بودم که ناگهان فردی با لباس شخصی به همراه یکی از سربازان وارد شد و سراغ دکتر صباح المرایانی را گرفت. دکتر صباح به او گفت: «من هستم، بفرمائید!» شخص مزبور گفت: «مسئله مهمی دارم...» دکتر صباح از او خواست که بنشیند. او نشست و سپس گفت: «چرا» در پرونده برادر شهیدم عبارت ترسو و بی لیاقت را نوشته ای؟ در صورتی که او در جبهه شهید شد و نقش بسزایی را در جیش الشعبی ایفا کرده بود؟» دکتر صباح در پاسخ به او گفت: «برادر تو در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۸۲ / ۱۰ اردیبهشت ١٣٦١ به دست سرگرد «جدوع» فرمانده گردان اعدام شد. همین سرگرد طی نامه رسمی به ما نوشت که این شخص ترسو و بی لیاقت بود و چون من در تنظیم گواهی فوت به سایر اطباء کمک می‌کردم گواهی فوت برادرت را اعدام نوشتم نه شهادت در جبهه. آن بیچاره لحظاتی سکوت کرد و سپس با صدای آرام و گرفته گفت: «پس برادرم شهید نشد؟» من به او گفتم کسی که برادرت را اعدام کرد خودش نیز چند روز پیش در جبهه به هلاکت رسید. او بلند شد و با قیافه ای غمگین به خاطر از دست دادن برادر و پایمال شدن حقوق قانونی او به شهرش بازگشت. ۱۱ مه / ۱۹۸۲ / ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ تعداد زخمی‌ها کم بود اما تعداد مراجعه کنندگان و کسانی که خود را به مریضی زده بودند، بسیار زیاد بود. درگیری در آن ایام به صورت مبادله آتش سلاحهای گوناگون ادامه داشت. یگان پزشکی از آتش نیروهای ایرانی در امان بود، چون آنها خطوط مقدم، جاده عماره بصره و پایگاه های امداد رسانی ارتش در الجیاسی و الحوطه را هدف قرار می‌دادند. روز ۱۷ مه / ۲۷ اردیبهشت من تنها پزشک کشیک یگان بودم که از اول بامداد به معاینه و معالجه زخمی‌ها و کسانی که خود را بیمار جا می‌زدند می پرداختم. ساعات روز را با رفت و آمد بین مطب که عبارت از چادر بزرگی بود و چادر مخصوص استراحت سپری کردم، مدت کشیک به همین منوال و تا ساعت سه بامداد ادامه یافت. در آن ساعت، آخرین مجروح را مداوا کردم و جهت استراحت به رختخواب رفتم. رختخواب من در میان چادر و میان نخل‌ها قرار داشت. تن خسته ام را روی تشک انداختم و آماده خوابیدن شدم. دقایقی بعد ستوانیار «علی» مسئول دفتر یگان نزد من آمد. او تلگرافی در دست داشت و از من خواست که آن را بخوانم و بعد امضاء کنم. در آن تلگراف دستور داده شده بود که همراه دو تن دیگر از پزشکان یگانهای دیگر فوراً خود را به مقر تیپ ٤١٩ پیاده برسانم تا به جمع بندی و معالجه مجروحین آن تیپ که مورد حمله نیروهای ایرانی قرار گرفته بود بپردازیم. تلگراف را که خواندم، برایم باور کردنی نبود که پس از یک روز کشیک و بدون استراحت باید عازم خط مقدم شوم. این در حالی بود که من به تازگی از خطوط درگیری بازگشته بودم و پزشکان دیگری هم در یگان حضور داشتند که حتی یک بار هم خط مقدم را ندیده بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۸ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ برایم تعجب آور بود که چرا مرا انتخاب کرده بودند. به سرعت برخاستم و به چادر سرگرد «حیدری» فرمانده گردان که سروان صباح المراباتی آنجا خوابیده بود رفتم. او را از خواب بیدار کردم و پرسیدم چرا نام مرا در لیست ماموران قرار داده ای؟ او پاسخ داد «من از این مسئله اطلاعی ندارم بلکه هیئت پزشکی لشکر افراد را برای این ماموریت انتخاب کرده است.» گفتم این دروغ محض است چون لشکر از وضع ما هیچ اطلاعی ندارد. او تظاهر به بی اطلاعی کرد و کوشید که مرا آرام کند و وعده داد تا سه روز دیگر مرا از خط مقدم باز می‌گرداند. دکتر صباح که یک دندانپزشک بود هنگام بدرقه ام به من گفت: دکتر! تصور می‌کنم این آخرین ماموریت تو باشد مواظب خودت باش! از این ظلم و بی عدالتی بسیار افسرده و اندوهگین شدم. بازگشتم و به سرعت وسایلم را جمع کردم و به‌وسیله آمبولانس جدیدی که هیئت پزشکی لشکر برایم فرستاده بود به مقر پزشکی لشکر پنجم مستقر در منطقه «الجباسی» رفتم. در آنجا دو پزشک خواب آلوده دیگر را دیدم که با دو آمبولانس خود را به آنجا رسانده بودند. پس از چند دقیقه توقف پشت سر خودرو راهنما به راه افتادیم. ساعت پنج با مداد و پس از طی یک مسیر خاکی به مقر تیپ ٤١٩ پیاده رسیدیم. آن روز به خاطر کم خوابی و خستگی مفرط بسیار افسرده و ناراحت بودم. از آمبولانس که پیاده شدم، ستونهای دود و آتش را دیدم که از خطوط مقدم به آسمان بلند شده است. غرش توپ‌ها و موشک‌ها گوشها را می‌آزرد. دقایقی بعد معاون فرمانده تیپ به استقبال ما آمد و خواست که در آن شرایط دشوار یکی از ما داوطلبانه به هنگ سوم برود. به او گفتیم ما برای ارزیابی میزان تلفات افراد تیپ به اینجا آمده ایم نه برای رفتن به خط مقدم جبهه. اما او اصرار کرد که حتماً یکی از بین ما به آنجا برود. او بین ما قرعه کشید که به نام من افتاد. قرعه کشی را رد کردم و حاضر به رفتن به خط مقدم نشدم و دوباره به او تاکید کردم که ما به مقر تیپ اعزام شده ایم نه به خط مقدم. افسری با درجه سروانی در کنار معاون فرمانده تیپ ایستاده بود. او در بگومگوهای ما دخالت کرد و با لحنی خشن و تهدید آمیز گفت: «تو از اجرای دستور سرپیچی می‌کنی و نمی‌خواهی به جبهه بروی؟ این جوخه اعدام است!» او به چهار سرباز که در اطراف ما در حال قدم زدن بودند اشاره کرد و گفت: «اینها برای اعدام شما آماده اند!» به او گفتم تو آدم فضولی هستی. تو که هیچ، پدرت هم نمی‌تواند مرا اعدام کند.» درگیری لفظی میان من و او به درازا کشید تا این که معاون فرمانده به میانجیگری پرداخت و غائله را خاتمه داد. او تاکید کرد که باید به هنگ سوم بروم، در آن جو متشنج افسری که در مقابل سنگرش و در نزدیکی ما نشسته بود مرا صدا زد: «دکتر! بیا اینجا بنشین!» از او تشکر کردم اما دوباره در خواست کرد که پیش او بنشینم. دعوت او را پذیرفتم و در کنار او نشستم. او سفارش یک فنجان چای داد و سپس گفت؛ «دکتر! نیازی به جر و بحث نیست، برو. وگرنه آنها تو را اذیت خواهند کرد و حتی می‌توانند اعدامت کنند.» به او گفتم: «من از اجرای دستور سرپیچی نمی کنم.» گفت: «این» سروانی که می‌بینی، سروان «شاکر» افسر ضد اطلاعات تیپ است. مردی ظالم است و مسبب اعدام بسیاری از نظامیان هم بوده. دقایقی بعد ناخواسته و غمگین تصمیم به رفتن به خط مقدم گرفتم. پیش معاون فرمانده رفتم و از او خواستم یک راهنما همراه من بفرستد، و او یک سرباز عادی همراهم کرد از راننده آمبولانس خواستم آمبولانس را آماده کند وسایلمان را بستیم و آماده رفتن شدیم. روبه راننده گفتم: «تو یک سرباز احتیاط هستی و تاکنون به خط مقدم نرفته‌ای، پس بگذار خودم رانندگی کنم.» او گفت: «دکتر! من فرزند عشایرم و از منطقه «خویجه» هستم. هیچ باکی ندارم. من در جنگ‌های شمال عراق شرکت کرده ام.» گفتم: «بسیار خوب، پس اگر آمبولانس ما مورد حمله قرار گرفت اهمیت نده و راه خودت را برو.» گفت: «مطمئن باش دکتر!» از سرباز راهنما که از شدت ترس می‌لرزید، خواستم تا سوار شود. او گفت: «من داخل آمبولانس نمی‌نشینم بلکه از بیرون و از سمت راننده خود را به آن آویزان می‌کنم تا در مواقع احساس خطر خود را به کناری پرتاپ کنم.» گفتم: باشد هر طور که میل داری. مهم این است که ما را راهنمایی کنی تا به مقصد برسیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۰۹ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ آمبولانس بر روی جاده خاکی و به طرف خط مقدم که یک پارچه ملتهب بود به راه افتاد. پس از طی حدود ۳ کیلومتر به اولین خاکریز در مرز بین المللی که نیروهای ما پشت آن موضع گرفته بودند رسیدیم. از راننده خواستم که بر سرعت خودرو بیفزاید و به هر آنچه که در اطرافش رخ می‌دهد توجه نکند. به سرعت وارد جاده سنگلاخی موازی خاکریز شده و به راه خود به طرف شمال ادامه دادیم. دقایق سخت و پرالتهابی را سپری می‌کردیم. گلوله های توپ مثل باران در چپ و راست خودرو فرود می آمدند و ما همچنان به سرعت راه خود را می‌رفتیم. آثار درگیری را که شب گذشته آغاز شده و همچنان ادامه داشت. تانکهای سوخته، جنازه های برزمین افتاده و زخمی‌هایی که از شدت درد می‌نالیدند و کمک می‌خواستند. اوضاع منطقه چنان خطرناک بود که آن دقایق به اندازه چندین سال گذشت. آرزو می‌کردم که ای کاش خودرو به پرواز در آید! سرانجام به مقر هنگ سوم از تیپ ٤١٩ -پیاده که عبارت بود از چندین سنگر پراکنده رسیدیم. سراغ پناهگاه فرمانده هنگ را گرفتم. آن را به من نشان دادند. به آنجا رفتم. در جوار پناهگاه، افسری را با درجه سرگردی دیدم که ایستاده بود. خبر دار مقابل او ایستاده و خود را معرفی کردم. او شگفت زده شد و گفت: من در این شرایط تقاضای اعزام پزشک برای گردان نکرده بودم. من کجا به تو جا بدهم؟ خودرو را کجا پنهان کنم؟ گفتم: فرمانده تیپ دستور اعزام مرا به اینجا صادر کرده است. گفت: آنها وجدان ندارند. بسیار خوب... به پناهگاه معاون برو و فوراً خودت را پنهان کن! به پناهگاه معاون فرمانده رفتم و از راننده خواستم آمبولانس را مخفی کند. معاون را دیدم که داخل حفره ای بزرگ نشسته بود. از کار آن فرمانده متحیر شده بودم زیرا او بر خلاف تمام فرماندهان که پزشک را در مقر هنگ نگه می‌دارند، مرا نزد معاون خود فرستاد. در ساعت هفت صبح همراه معاون فرمانده صبحانه را که عبارت بود از یک عدد تخم مرغ و تکه ای نان سرد، خوردم. معاون فرمانده افسر وظیفه ای بود با درجه ستوان دومی. نام او «احمد» و از اهالی «رمادی» و فارغ التحصیل دانشکده تربیت معلم ویژه دانشجویان بعثی بود. درگیریها در حال فروکش کردن بود اما فرود گلوله های خمپاره همچنان ادامه داشت. حدود ساعت ده صبح و پس از تصرف مواضع گردان شناسایی مستقر در مقابل خاکریز عراقی‌ها در مرز بین المللی و تار و مار شدن تمامی افراد آن توسط نیروهای ایرانی، در گیریها خاتمه یافت. هنگام ظهر جلسه ای با شرکت فرمانده هنگ و افسر ضداطلاعات تشکیل شد و منطقه مورد بحث و بررسی قرار گرفت. اوضاع یگان پزشکی گردان شامل یک ستوانیار و سه افسر بهیار بود. اقلام دارویی یگان نیز در یک صندوق جمع آوری و در دفتر هنگ قرار داده شده بود. تیپ ٤١٩ پیاده، یک تیپ احتیاط بود که در خلال جنگ تشکیل شده بود. افراد آن غالباً سربازان وظیفه و ستوانیاران احتیاط بودند. تجیهزات نظامی و غیر نظامی آن نیز مانند امکانات رفاهی خدماتی و پزشکی، بسیار اندک و ساده بود. از این رو سنگرها و پناهگاه های آنها نیز ساده و تعداد افراد هر گروهان آن به جای ۱۲۰ نفر از پنجاه نفر تجاوز نمی کرد. وضع هنگ بسیار تاسف بار بود. این گردان تنها یک تانکر آب و یک آمبولانس که من به آنجا برده بودم داشت. وسایلم را نزد معاون فرمانده هنگ و در سنگر کوچک او گذاشتم ؛ با امید این که دوباره به یگان پزشکی خود باز گردم. آن منطقه بسیار خطرناک بود. جز برای قضای حاجت هرگز از سنگر خارج نمی‌شدم. این امر افسردگی مرا دو چندان کرده بود، چون من مانند یک اسیر در سنگر خویش محبوس شده بودم. سه روز به همین منوال گذشت. کوشیدم تا از طریق فرمانده هنگ با فرمانده تیپ تماس بگیرم، اما او نپذیرفت، چون سروان شاکر علیه من به او شکایت کرده و او نیز از دست من خشمگین بود. سروان «شاکر» به این مقدارهم اکتفا نکرده و به او گفته بود که من به عنوان پزشک هنگ به آنجا منتقل شده ام. او مصیبت را دو برابر کرده بود. این یعنی من برای همیشه در اینجا بمانم ولی همکارانم در مقر تیپ بسر ببرند و پس از سه روز به یگانهای خود باز گردند، برایم قابل تحمل نبود. روزها را در پناهگاه معاون و شب‌ها را در کنار فرمانده و به تماشای برنامه های تلویزیون کویت می‌گذراندم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۱۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر روز منتظر وقوع حمله از سوی نیروهای ایرانی بودیم. تمام مرخصی‌های استحقاقی افراد لغو شده و همین امر باعث تضعیف شدید روحیه آنها گشته بود. این اوضاع موجب سهل انگاری افراد یگانها و عدم رعایت مقرارت نظامی از سوی آنها گردید، تا جایی که تعداد زیادی از آنها از جبهه فرار کردند و مجموع افراد هر گروهان به ۳۵ تن کاهش پیدا کرد. هر کدام از فراریان حداقل مدت دو ماه بود که در خط مقدم بسر برده بودند. من خود شاهد تعداد زیادی از آنها بودم که به معاون هنگ مراجعه کرده و به او می گفتند: «به ما مرخصی بدهید و گرنه از جبهه فرار می‌کنیم.» او نیز به آنها می‌گفت دادن مرخصی متوقف شده است. اما آنها پاسخ می‌دادند ما سه روز فرار می کنیم و بعد از این مدت بر می‌گردیم تا محکوم به زندان و یا اعدام نشویم. حال سربازها بسیار اسفبار بود. آنها روزها مشغول حفر سنگر و پناهگاه می‌شدند و شبها به نگهبانی و گشت زنی و انجام ماموریت‌های شناسایی در خطوط مقدم می‌پرداختند. این گردان علاوه بر ضعف روحیه افراد و عدم برخورداری از سلاحهای مورد نیاز، از نداشتن کادر فرماندهی لایق و ورزیده نیز رنج می‌برد. فرمانده گروهان یک افسر وظیفه بود و فرمانده هان دسته های پائین‌تر دارای درجه ستوانیاری بودند که این امر باعث کاهش قدرت دفاعی آنها می‌شد. روزی - حدود ساعت نه صبح یکی از سربازان گروهان یکم، به سوی نیروهای ایرانی فرار کرد در حین فرار یکی از همقطارانش او را هدف قرار داد و مجروحش کرد. سرباز فراری در منطقه ممنوعه برزمین افتاد. تعدادی از سربازها رفتند و او را به مقر هنگ آوردند و از آنجا جهت بازجویی به مقر لشکر پنجم انتقال داده شد. همه روزه چندین تلگراف آماده باش به دستمان می‌رسید و در آنها تاکید می‌شد که نیروهای ایرانی قصد انجام حمله دارند. از کثرت این نوع تلگرافها و طولانی شدن روزهای آماده باش، تمام افراد دچار خستگی و افسردگی شدید شده بودند؛ به ویژه این که هیچ حمله ای هم صورت نمی گرفت. همین امر باعث از دست رفتن اطمینان نیروها به فرماندهان خود می‌شد. در یکی از شب‌ها تلگرافی از مقر تیپ به دست‌مان رسید که در آن به هنگ دستور آماده باش صد در صد داده شده بود. آنها پیش بینی کرده بودند که نیروهای ایرانی درصدد انجام حمله می‌باشند. فرمانده ناگزیر به اجرا و پیگیری دستور شد. او ساعت نه شب جهت بررسی موقعیت سربازان و میزان آمادگی آنها از پناهگاه خود خارج شد و حدود ساعت دوازده شب بازگشت. از او پرسیدم: «وضعیت افراد و میزان آمادگی آنها را چگونه دیدید؟» او به نشانه تمسخر دستش را تکان داد و گفت: «آنها صد در صد خواب بودند و به میزان صد در صد آماده مقابله نیستند! » وی افزود: آنها حق دارند چون دیگر از جنگ و از این شرایط ناهنجار خسته شده اند و به همین دلیل هیچ توجهی به اخطار و آماده باش نمی کنند. لشکرهای پنجم و نهم مشترکاً دست به حمله ای مذبوحانه علیه مواضع نیروهای ایرانی مستقر در نزدیکی پاسگاه مرزی زید زدند. هدف از این حمله برهم زدن آرایش جنگی نیروهای ایرانی بود که قصد انجام حمله علیه نیروهای ما را داشتند. آنها همچنین بدین وسیله می‌خواستند نیروهای خودی را از آن حالت انتظار کشنده خارج سازند. حمله در اولین ساعات بامداد با پیشروی تانکها و زره پوشها و نیروهای پیاده که از حمایت آتش توپخانه برخوردار بودند آغاز شد ولی از همان آغاز نیروهای ایرانی با شجاعت و قدرت هر چه تمامتر به مقابله برخاستند و نیروهای مهاجم را زیر آتش قرار دادند. درگیری تا عصر ادامه یافت بدون این که نیروهای ما بتوانند بیش از ۱۵۰۰ متر پیشروی کنند. عراقی‌ها سرافکنده ناگزیر به عقب نشینی به مواضع خود شدند. بیشترین تلفات در میان افراد تیپ ٤٩ مکانیزه بود که به زره پوشهای مدرن m60 ساخت یوگسلاوی مجهز بودند. این شکست حال نیروها را بیش از پیش منقلب و نگران کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۱۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪︎ آزادسازی خرمشهر از مهمترین هدفهای عملیات بیت المقدس آزادسازی شهر خرمشهر از اشغال نیروهای عراقی بود. نیروهای ایرانی از همان زمان که از رود کارون گذشتند تا ساعاتی پیش از حمله بزرگ خود علیه نیروهای ما - علیرغم توقف پیشروی آنها در تاریخ ۱۱ مه / ۲۱ اردیبهشت در نقطه شمال و شمال غربی این شهر - این هدف را دنبال می کردند. فرماندهان نیروهای ما از قصد ایرانی‌ها برای شروع حمله مطلع بودند. عراق شدند نیروهای زیادی را به خرمشهر بسیج کردند. به همین خاطر مجبور شدند از تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۸۲ / ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ تا سقوط شهر به دست نیروهای ایرانی، خطوط دفاعی خودش را به موازات تداوم حالت آماده باش، سازماندهی کرد. من طبق معمول در هنگ سوم تیپ ٤١٩ پیاده بودم و همانند دیگر افراد در حالت آماده باش و منتظر شروع حمله احتمالی نیروهای ایرانی بسر می‌بردم. با این که در شب بیست و سوم مه / دوم خرداد ١٣٦١ مواضع منطقه عملیاتی ما مورد حمله سنگین توپها، خمپاره ها و موشکها قرار گرفت ولی تا صبح هیچ گونه حمله ای علیه ما صورت نگرفت. این گلوله باران در وهله اول موقت و گذرا به نظر می‌رسید، ساعت ۸ صبح خبر حتمی شدن محاصره شهر خرمشهر توسط نیروهای ایرانی را شنیدیم. در قسمتی از اطلاعیه نظامی منتشره از سوی رادیو تهران آمده بود: «مدافعین مسلمان با شروع یک حمله گسترده توانستند شهر خرمشهر را به محاصره خود در آورند. جاده شلمچه را قطع کرده خود را به سواحل اروند رود رسانده و از آب آن وضو گرفته اند.» بلافاصله رادیو بغداد را گرفتم. هیچ خبری در مورد این حمله پخش نمی کرد. رسانه های گروهی عراق تا ساعاتی مهر سکوت برلب زدند تا این که رادیو بغداد ضمن پخش اظهارات سخنگوی نظامی عراق در ساعت ۱۰ صبح اعلام کرد: «یگانی از نیروهای ایرانی به جاده بصره شلمچه و شهر خرمشهر نفوذ کرده و در حال حاضر نیروهای ما سرگرم تعقیب آنها هستند.» در ساعت ۱۲ ظهر خبر موفقیت نیروهای ما در سرکوب نیروهای نفوذ ایرانی از رادیو پخش شد. شب بیست و چهارم مه سوم خرداد رادیو تهران را برای شنیدن اخبار محاصره کامل شهر خرمشهر روشن کردم. داشت به نیروهای داخل شهر پیام می‌فرستاد که یا خودشان را تسلیم کنند و یا مرگ را بپذیرند. ساعات سپری می‌شد و من برای اطلاع از حقیقت امر در اضطراب و نگرانی بسیار زیادی بسر می‌بردم. تا این که بالاخره ساعت ۱۰ بامداد روز بیست و چهارم مه ۱۹۸۲ / سوم خرداد ۱۳۶۱ آزادی خرمشهر و به اسارت در آمدن دسته جمعی نیروهای تحت محاصره که تعدادشان فقط در داخل شهر حدود ۱۵ هزار نفر بود، از رادیو تهران پخش شد. اعتراف می.کنم که از خوشحالی بال و پر در آورده بودم. در مورد این خبر با کسی حرف نزدم اما از شدت شادی و جنب و جوشی که از خود نشان می‌دادم معلوم بود از قضیه با خبرم. هنگامی که معاون و افسر اطلاعات را دیدم، به من گفتند که شهر محمره شب گذشته به تصرف ایرانی‌ها در آمده است. در جواب گفتم که از موضوع اطلاعی ندارم. شب ٢٤ مه / ۳ خرداد صدای تکبیر پرطنین نیروهای ایرانی همراه با شلیک چند گلوله هوایی به نشانه ابراز خوشحالی و پیروزی در سرتاسر منطقه پیچید. این بانگ به قدری پر قدرت بود که تمامی منطقه را به لرزه در آورد و نیروهای ما از شدت وحشت مجبور شدند به حال آماده به باش کامل در آیند. من نمی‌توانم احساساتم را در آن لحظات توصیف کنم. باور کردن خبر پیروزی برایم دشوار بود‌. گویی در رویای زیبا و دلنشینی بودم که می‌ترسیدم به پایان برسد... آیا حقیقتاً خرمشهر آزاد شد؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۱۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪︎ ساعت ۱۰ بامداد روز ۲۵ مه ۱۹۸۲ / چهارم خرداد ١٣٦١ رادیو بغداد طی صدور اطلاعیه بی سابقه ای به آزاد شدن خرمشهر و شکست نیروهای مسلح ما اعتراف کرد. طبق معمول این اطلاعیه نظامی پیروزی ایرانی‌ها و شکست بعثی ها را کتمان کرد. در قسمتی از اطلاعیه آمده بود: «نیروهای دلاور ما پس از تحقق اهداف نظامی، انهدام ماشین جنگی دشمن و ممانعت از انجام هر گونه حمله، شهر محمره را تخلیه کردند» باشنیدن خبر به یاد این ضرب المثل معروف افتادم که حیا اگر نداشته باشی هر کار که بخواهی می‌توانی انجام دهی. نتایج عملیات بیت المقدس و در راس آنها آزاد شدن شهر خرمشهر، معادلات سیاسی نظامی و تبلیغاتی را تغییر داد و با واکنشهای مختلف داخلی و جهانی مواجه گردید. الف- بعد نظامی نیروهای عراقی نسبت به نخستین روزهای شروع جنگ خسارات و تلفات سنگین و بی‌شماری را متحمل شدند. هزاران نظامی عراق که به فاصله ٢٤ ساعت پس از محاصره شهر، خودشان را به طور دسته جمعی به نیروهای ایرانی تسلیم کردند طبق برآورد فرماندهان نظامی عراق از امکانات رزمی برای مبارزه به مدت یک ماه برخوردار بودند. در جریان عملیات خرمشهر و طاهری حدود ۲۰ هزار نفر اسیر و تعداد متنابهی از نیروهای عراقی کشته و زخمی شدند. سلاح و مهمات که در داخل شهر ذخیره شده بود سالم به غنیمت نیروهای ایرانی در آمد. با در نظر گرفتن اینکه ۱۸ تیپ مجهز در داخل خرمشهر به طور کامل تار و مار شدن، می‌توان از میزان خساراتی که به ارتش عراق، نیروهای جیش الشعبی و پلیس محلی وارد گردید، اطلاع یافت. در ارتباط با منطقه درگیری می‌توانم بگویم که نیروهای ایرانی چند کیلومتری باشهر بصره بیشتر فاصله نداشتند. پس از آزاد شدن خرمشهر منطقه و شهر بصره از نظر نظامی ساقط شد. علاوه بر وارد آمدن این همه خسارات جانی و مالی تعدادی از افسران بلند پایه و درجه دارانی که از صحنه درگیری گریخته بودند اعدام شدند و دادگاه های نظامی تا چند ماه پس از آزاد شدن خرمشهر به کار خود ادامه داده و احکام اعدام را در مورد کادرهای ارتش صادر می کردند. ب - بعد سیاسی آزادی شهر خرمشهر اقتدار ، ثبات، تحول قدرت دفاعی و اعتماد به نفس نظام اسلامی ایران را ثابت کرد و در مقابل ضعف و ناتوانی رژیم عراق در حفظ دستاوردهای نخستین روزهای جنگ و حتی عدم توانایی آن رژیم را در دفاع از خود به اثبات رسانید. از آنجایی که این پدیده به منزله زنگ خطری برای آینده تاریک جهان استکباری بود، کشورهای دست نشانده در منطقه و نیز کشورهای مستکبر، حداکثر تلاش خود را در قالب کمکهای نامحدود مادی، سیاسی و تسلیحاتی به کار بستند تا از سقوط رژیم عراق جلوگیری کنند. در سطح داخلی، عراق قادر نشد پس از تحمل شکست در سرنگونی حکومت انقلابی ایران مهمترین هدف سیاسی جنگ را محقق سازد. در نتیجه وجهه خود را در بین ملت از دست داد و نتوانست دلیل قانع کننده ای برای این شکست نظامی تلخ ارائه دهد. من بشخصه شکست عراق را در نبردهای بیت المقدس شکستی سیاسی به حساب می آورم تا یک شکست نظامی. دلیل و مهمی دلایل آن این است که عراق پس از عملیات خرمشهر از زبان شخصی صدام درستی قرار داد ۱۹۷۵ الجزایر را مورد تاکید قرار دهد و در تاریخ ۱۰ ژوئن ۲۰/۱۹۸۲ خرداد ۱۳۶۱ به طور یک جانبه اعلام آتش بس کند. تا حدی که پس از عملیات خرمشهر از بسیاری از مرزهای اشغالی ایران عقب نشینی کرد ؛ و این در حالی بود که پیش از آن که صدام در مورد سرزمینهای اشغالی ایران مدعی بود و حتی چند روز پیش از شروع جنگ، قرار داد ۱۹۷۵ الجزایر را در مقابل اعضای مجلس به اصطلاح ملی عراق پاره کرده بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۱۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪️ بعد تبلیغاتی با وجود این که دستگاه تبلیغاتی عراق در وقاحت، دروغ بافی، وارونه جلوه دادن حقایق و فریب توده‌های عراقی ید طولایی دارد ولی این بار در اثر برخورد با ضربه ای پر قدرت، مهر سکوت بر لب زد و دچار تشویش و سردر گمی شد، به طوری که نمی دانست چه بگوید و برای توجیه شکست تاریخی نیروهای عراقی در شهر خرمشهر چه تدبیری اتخاذ کند. دیگر همچون گذشته تصویری از صحنه نبرد و یا تفسیر سیاسی نظامی و یا اطلاعیه ساختگی نظامی پخش نشد. تا آنجایی که به خاطر دارم این تنها نبردی بود که در آن رسانه‌های تبلیغاتی سکوت اختیار کردند و زبان خوانندگان و سرایندگان دولتی بند آمد و طبل‌های تو خالی بعثی ها پاره شد. بدون شک این پیروزی را خداوند نصیب نیروهای ایرانی کرد که در حقیقت خلق یک معجزه بود. بهترین و گویاترین نمونه برای شکست تبلیغاتی رژیم عراق این بود که تصویر ستاره رادیو و تلویزیون یعنی صدام تکریتی پس از شکست عملیات خرمشهر به مدت هشت روز پیاپی از صفحه تلویزیون محو شد. چند روز بعد تصویر بدون صوتی از حضور او در میان نظامیان بعثی که داشتند علل شکست را بررسی می کردند، پخش گردید. و این اولین باری بود که می‌دیدم صدام عینک بر چشم زده و سرش را پایین انداخته است. نیروهای مسلح نیز روحیه و اعتماد به نفس‌شان را از دست دادند. فرماندهان نظامی از این که بتوانند روح مبارزه را در کالبد خسته سربازان بدمند عاجز شدند و ملت مظلوم و بیچاره که به علت سانسور تبلیغاتی از رخدادهای جبهه بی اطلاع بود این بار به دلیل عمق فاجعه به خود آمد اما چه می‌توانست بکند؟! پس از پایان عملیات هزاران نفر از مردم برای اطلاع از سرنوشت فرزندانشان به شهر بصره هجوم آوردند ولی عوامل رژیم با قدرت تمام از حرکت آنها به سمت جبهه برای گرفتن خبری از فرزندانشان جلوگیری کردند. همچنین اهالی مظلوم بصره تصمیم گرفتند شهری را که به صورت یک منطقه نظامی در آمده بود ترک کنند، ولی این بار نیز عوامل رژیم مانع از خروج مردم از شهر شده و آنها را مجبور کردند که در گرداب خطر و تحت همان شرایط بحرانی در شهر باقی بمانند. ▪️ واکنشهای منطقه ای مهمترین واکنش منطقه ای در قبال آزاد شدن خرمشهر این بود که اسرائیل جنایتکار لبنان را مورد تجاوز قرار داده و بیروت را محاصره کرد. زیرا شکست رژیم عراق شکست رژیم اسرائیل تلقی می‌شد و تجاوز اسرائیل به لبنان نوعی پاسخ نظامی- تبلیغاتی به پیروزی جمهوری اسلامی در عملیات بیت المقدس بود. با این همه، عظمت این پیروزی در حدی بود که رسانه های تبلیغاتی بین المللی مخالف ایران مجبور شدند به پیروزی جمهوری اسلامی ایران و شکست رژیم صدام اعتراف کنند و زنگ خطر را برای اسرائیل و تمامی رژیم‌های دست نشانده و مزدور منطقه به صدا در آورند. دومین واکنش منطقه ای، اقدام دولت سوریه در قطع صدور نفت عراق از طریق سرزمین‌های خود در راستای پشتیبانی از ایران و پیروزیهای این کشور بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🔻 هنگ سوم | ۱۱۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ▪︎ ه - بعد اقتصادی در رابطه با بعد اقتصادی می‌توان گفت که عملیات بیت المقدس و نتایج آن و قطع صدور نفت از طریق بنادر سوریه موجب افزایش قیمت و کمبود بسیاری از کالاهای ضروری شهروندان عراقی گردید. به طور مثال اعطای وام از سوی بانکهای دولتی به مردم و حتی نظامیان برای ساختن مسکن متوقف شد و کرایه حمل و نقل و بهای مواد سوختی به دو برابر افزایش یافت. همچنین دینار عراقی که قبل از جنگ معادل ۸۰۰ فلس کویتی بود به ٤٠٠ فلس کویتی کاهش یافت. روز ۲۹ مه ۱۹۸۲ / ۸ خرداد ۱۳۶۱ دادن مرخصی های عادی برقرار شد و من پس از گذرانیدن ۳۹ روز در جبهه توانستم ۵ روز مرخصی بگیرم. بر سرراه عزیمت به منزل از واحد پزشکی صحرایی ۱۱ عبور کردم. آنجا درخواستم را در مورد انتقال به آن واحد تکرار نمودم و محل را به مقصد بصره ترک گفتم. از آنجا هم سوار بر یک دستگاه اتوموبیل کرایه ای راهی منزل شدم به علت شرایط جدید، مسافران با کمبود اتوبوس مواجه شده بودند. به همین خاطر کرایه از پنج دینار به ده دینار افزایش یافته بود. به محض ورود به شهر غمزده ام که خالی از نسل جوان بود تاثیر رخدادهای اخیر را در قیافه های مردم احساس کردم. دهها خانواده که فرزندانشان را در نبرد اخیر از دست داده بودند، در اندوه و نگرانی بسر می بردند. دوستان و هواداران انقلاب اسلامی نیز از پیروزی اخیر خوشحال بودند. آثار اندوه و اضطراب در چهره های نیروهای امنیتی و جیش الشعبي به خوبی هویدا بود. انعکاس این شکست بزرگ در دستگاه حکومتی از شخص صدام گرفته تا یک بعثی رده پایین و پلیس امنیتی دون پایه به شکل واضح احساس می‌شد. چند روز بعد متوجه شدم که نیروهای امنیتی به جای گشت‌های روزانه و شبانه به کنج ادارات خود پناه برده اند. علت را از یکی از دوستان سئوال کردم پاسخ داد آنها پس از عملیات اخیر محمره این موضع را گرفته اند. مرخصی تمام شد و من در روز ۵ ژوئن ۱۹۸۲ / ۱۵ خرداد ١٣٦١ به جبهه بازگشتم. قبل از ورود به شهر بصره بسیاری از واحدهای نظامی را دیدم که در شمال شهر «زبیر و نزدیک جنگل «گز» استقرار یافته و از حملات توپخانه ایرانیها که تمامی مراکز نظامی و اقتصادی شهر بصره را در بر گرفته بود فرار کرده اند. با اتوبوس وارد شهر بصره شدم. شهری که قیافه یک منطقه نظامی را داشت. سنگرهایی در میادین عمومی و خیابانها دیده می‌شد. کیسه های شنی جلوی پنجره های ساختمانها چیده شده بودند و حرکت و جنب و جوش مردم تقریباً فروکش کرده بود. این وضعیت که در نخستین روزهای جنگ در شهرهای مرزی ایران حاکم گشته بود، اینک شهرهای مرزی ما مبتلای آن بودند. خلاصه این که رژیم بعث خود را برای شروع جنگی در داخل بصره مهیا می ساخت. در ساعت۲/۳۰ دقیقه بعد از ظهر به حوطه رسیدم. در واحد پزشکی صحرایی ۱۱ توقف کرده و ناهار را با آنها خوردم. خوشبختانه سرپرست پزشکی لشکر در جلسه حاضر بود. من در حضور دکتر خضیر پزشک داوطلب و فارغ التحصیل دانشگاه بصره از وضعیتم گله کردم. گفتم که اگر مرا از آن محل نکبت بار منتقل نکنند دست به اقدامی علیه آنها خواهم زد. دکتر خضیر به من گفت که پزشکی به نام دکتر مازل الدول به هنگ سوم تیپ ٤١٩ اعزام شده است. به او گفتم: این پزشک فعلاً در قرارگاه تیپ خدمت می کند و من او را به عنوان پزشک تیپ از نزدیک دیده ام. به من گفت: او را با پارتی بازی به تیپ آورده اند. به او گفتم: «آیا تو مطمئنی؟» گفت: «بلی» مطمئنم.» موضوع را با سرپرست پزشکی لشکر و سرگرد احسان الحیدری در میان گذاشتم. آنها به من وعده دادند که به تیپ بروند و پیرامون این قضیه با فرمانده تیپ گفتگو کنند. با یک دستگاه جیپ راهی خطوط مقدم شدم. در بین راه، لعن و نفرین بود که به اوضاع حاکم بر ارتش عراق می‌کردم. یک نفر ثروتمند و صاحب پارتی را به پشت جبهه انتقال می‌دهند، اما فرد دیگری که صاحب نفوذ نیست باید به خط مقدم برود. به هنگ رسیدم و این بار با ستوان «نوری» در سنگر کوچکش هم منزل شدم. ستوان «نوری» به عنوان افسر توجیه سیاسی و افسر مخابرات هنگ انجام وظیفه می‌کرد. رابطه من و او به علت تضاد اندیشه ها و اختلاف محیط اجتماعی نمی‌توانست نامحدود باشد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad