میرسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«وإن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایۀ هم، فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یکدست سفید
عشق تا قبل همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشّاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجره ای رو به تماشا واشد
هر کجا قافیه "یا فاطمة الزهرا" شد
مثنوی نام تو را برده، تلاطم دارد
چادرت را بتکان، قصد تیمم دارد
میرود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام...
#سیدحمیدرضا_برقعه ای
اول ذیالحجه، سالروز ازدواج پر برکت حضرت علی و زهرا، سلام الله بر شما مبارک🌸🍃🎉🎊🎉🎊🎊🎉🎊