✍ #داستانک 📝
💢 رفته بودم چند روز پیش شاهین شهر تو یه هنرستان دخترانه صحبت کنم
برای دخترای پایه دوازدهم
(خیلی بچه های باحال و خوبی بودند )
📌 تو موضوع #تنهایی تو دوره نوجوانی و #تخیل در مورد #آرزوها و کیسایی که دوست داریم داشته باشیم و #تفاوت دختر و پسرا تو #روابطعاشقانه و ... صحبت کردیم
(که ایشاالله کم کم تو کانالم مطرح میکنم برا شما)
آخر جلسه یکی از دبیرای با حال و خوش اخلاق که زحمت کشیده بودند با چند تا دبیر دیگه تو جلسه نشسته بودند پا صحبتای من
🧕گفت حاج آقا
👳گفتم بله
🧕گفت یه سوال دارم
👳گفتم بفرمایید
🧕گفت میخواستم ببینم شما چیکار کردید اینقدر جوون و خوب موندید
فکر کنم کار سخت نمیکنید درسته ؟
👳منم اول جا خوردم اما خب جواب آماده داشتم
بلافاصله گفتم
اگه منظورتون از کار سخت بیل و کلنگه🥄🪓⛏
که خب معلما هم کار سخت نمیکنن
پزشکی هم که نشسته پشت میز نسخه مینویسه هم ...
کارمند بانک هم ...
پرستار هم ...
و کلا هرکی بیل و کلنگ دست نمیگیره کار سخت نمیکنه
فقط ما آخوندا نیستیم
که البته ما از این کارا هممیکنیم ولی تو اردو جهادی ها
نه برا پول و در آمد
👳بعد گفتم من چون خیلی شوخی میکنم و ریشام پر پشت نیست و
شیویدیه سنم کم میزنه ولی سنم کم نیست
گفتم بنظرتون من چند سالمه
🧕گفت : ۲۲ سال 🤣😃
👳گفتم : یا ابالفضل دیگه خیلی بچه ام کردید
دیگه هیچی تو جلسه همهمه شد که من چند سالمه
بعد گفتند خودت بگو حاجی
👳گفتم دوتا قشر هستند که اینا آدم نیستند
یکی خانما یکی هم آخوندا
💝 چون هر دوشون فرشته اند🕊
از این دوتا قشر هم هیچ وقت سنشون را نپرسید
خلاصه بعد کلی بحث و گفتگو و مسخره بازی سنمو فهمیدند
البته در آینده بازم در مورد این موضوع صحبت میکنم
🖍 ادامه دارد....
┅═🦋 #بچههای_ایران 🦋═┅
➕ عضو بشید 👇
🆔 کانال @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
💥#داستانک 💥
بهش گفتم: خسته نمیشی؟
گفت: از چی؟
گفتم: از من، از ما…
از این زندگی که همیشه بار غصه هاش رو دوشته!
از این که همیشه خودت آخری و ما اولویت اولت…
گفت:
هر وقت خورشید از تابیدن خسته شد،
هر وقت زمین از گرد بودنش خسته شد
یه مادر هم از مادری کردن خسته میشه.♥️
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
#داستانک
📌 به نظر شما جوابش چیه؟
✍️ داشتم جدول حل میکردم، یک جا گیر کردم: «حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی»
👨💼 پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد.
🧕 مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.
🧖♀ تازهعروس مجلس گفت: «عشق»
گفتم: اینم نمیشه.
💁♂ دامادمون گفت: «وام»
گفتم: نه.
👮♂ داداشم که تازه از سربازی اومده گفت: «کار»
گفتم: نُچ.
👵 مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»
گفتم: نه، نمیخوره
هرکسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
🌱 پابرهنه میگوید «کفش»
🌱 نابینا میگوید «نور»
🌱 ناشنوا میگوید «صدا»
🌱 لال میگوید «حرف»
و...
🔺 اما هیچکدام جواب کاملی نبود.
👈🏻جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
﷽ #داستانک
💠گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
💠گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
💠گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت میکنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد.
گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود. گفتند
#داستانک
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
#داستانک
‼گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای مینشست.
یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.
گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد: نه !!
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است.
من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز.
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !!
گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند.
#درونترابنگر !!❤️
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
#داستانک
‼گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای مینشست.
یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.
گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد: نه !!
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است.
من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز.
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !!
گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند.
#درونترابنگر !!❤️
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029