eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @falegh_128
مشاهده در ایتا
دانلود
4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شیرزن اهل فراشبند استان فارس: ما این را به بهای زر و زیور بدست نیاورده‌ایم بلکه به بهای خون بدست آورده‌ایم و تا آخر پای آن ایستاده‌ایم. 🔺 بعضی ها بعضی ها اند تاجر همیشه دنبال اینه چی بهش میرسه عاشق همیشه دنبال اینه چی میتونه برسونه و چه کهر و خدمتی میتونه بکنه بعضی ها انقلاب اند بعضی ها انقلاب و تنها عاشقانند که پای کار انقلابند و همیشه خودشونو بدهکار انقلاب میدونن کانال 🇮🇷 🆔 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4098556207Ccc9f007d2e
بچه های ایران 🇮🇷
🕌 رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌قسمت ۲ به صفحه گوشی نگاه کردم،.. سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوری
🕌 رمـــــان 🕌قسمٺ ۳ سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : _آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم! سپس با کف دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد : _از همه مهمتر! این پسر سوریه ای یه دختر شرّ ایرانی شد! و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : _نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود! در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : _خب تشنمه! و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : _منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم! تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابرش چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : _نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که... بین حرفش پریدم : _من به خاطر تو کردم! مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : _! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟ از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : _ هم به خاطر من گذاشتی کنار؟ ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
🧰🪛⚒ 🔔 بچه ها به حس های دوران و خیلی اعتماد نکنید واگعی نیست غالبا کیکه 🥴😬 🚫بعد تا میخوای کارت🔪 بزنی توش میبینی واگعی نبود و دیگه کار از کار گذشته ❤️‍🔥 مخصوصا وقتایی که یه هو یکی می شید بدون هیچ شناختی وقتی که مهرش به دل میشینه و یه هو از قیافه اش خوشتون اومد و یه هو حرف زدنش آرامش بخش بود و یه آرامش و پاکی ای تو صورتش دیدی و تو چشاش یه برق گیرایی بود تا نگاش کردی ضربان قبلت عوض شد تا دیدیش و و اینا ... ⛔️ اینا همه اش فیکه حتما از یه آدم با تجربه و دلسوز بگیر ┅═🦋 🦋═┅ ➕ عضو بشید 👇 🆔 کانال @b_iran 🇮🇷 ❤️🤍💚