4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مقاومت
#ایثار #شهادت
#شهید
🔰 شیرزن اهل فراشبند استان فارس:
ما این #انقلاب را به بهای زر و زیور بدست نیاوردهایم بلکه به بهای خون بدست آوردهایم و تا آخر پای آن ایستادهایم.
🔺 بعضی ها #تاجرند بعضی ها #عاشق اند
تاجر همیشه دنبال اینه چی بهش میرسه عاشق همیشه دنبال اینه چی میتونه برسونه و چه کهر و خدمتی میتونه بکنه
بعضی ها #تاجر انقلاب اند
بعضی ها #عاشق انقلاب
و تنها عاشقانند که پای کار انقلابند
و همیشه خودشونو بدهکار انقلاب میدونن
#مادر_شهید
✅ کانال #بچه_های_ایران🇮🇷
🆔 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4098556207Ccc9f007d2e
بچه های ایران 🇮🇷
🕌 رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌قسمت ۲ به صفحه گوشی نگاه کردم،.. سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوری
🕌 رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمٺ ۳
سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :
_آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!
سپس با کف
دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد :
_از همه مهمتر! این پسر سوریه ای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!
و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :
_نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :
_خب تشنمه!
و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :
_منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!
تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابرش چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :
_نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که...
بین حرفش پریدم :
_من به خاطر تو #ترکشون کردم!
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :
_#زینب_خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟
از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :
_ #چادرت هم به خاطر من گذاشتی کنار؟
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#رمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
#مهارت 🧰🪛⚒
🔔 بچه ها به حس های دوران #نوجوانی
و #جوانی خیلی اعتماد نکنید
واگعی نیست غالبا کیکه 🥴😬
🚫بعد تا میخوای کارت🔪 بزنی توش میبینی واگعی نبود و دیگه کار از کار گذشته
❤️🔥 مخصوصا وقتایی که یه هو #عاشق یکی می شید بدون هیچ شناختی
وقتی که مهرش به دل میشینه
و یه هو از قیافه اش خوشتون اومد و
یه هو حرف زدنش آرامش بخش بود و
یه آرامش و پاکی ای تو صورتش دیدی و
تو چشاش یه برق گیرایی بود تا نگاش کردی ضربان قبلت عوض شد تا دیدیش و
و اینا ...
⛔️ اینا همه اش فیکه
حتما از یه آدم با تجربه و دلسوز #مشورت بگیر
┅═🦋 #بچههای_ایران 🦋═┅
➕ عضو بشید 👇
🆔 کانال @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚