eitaa logo
با چهارده معصوم (ع)
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
7 ویدیو
1 فایل
با چهارده معصوم (ع) احادیث ائمه معصومین ،احادیث تصویری ، حدیث قدسی ،معارف ،قرآن @ba14masoom «نشر مطالب، آزاد است» تاریخ ساخت کانال 1397/02/04 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺 💠 🔺 بازرسی در بازار 🔹 مکارم الأخلاق ـ به نقل از مختار تمّار ـ: روزی به دنبال علی بن ابی طالب(ع) حرکت کردم. او به سمت بازار شتران می رفت. وقتی بدان جا رسید، ایستاد و فرمود: «ای بازرگانان! بپرهیزید از سوگند ناروا، که متاع را از میان می بَرَد و برکت را نابود می سازد». سپس از آن جا گذشت تا به خرمافروشان رسید. در این هنگام، کنیزکی در برابر خرمافروشی گریه می کرد. 🔅پرسید: «تو را چه می شود؟». گفت: کنیزی هستم که خانواده ام مرا فرستاده اند تا برایشان با یک درهم، خرما خریداری کنم. وقتی خرما را نزد آنان بُردم، نپسندیدند. آن را برگرداندم و این مرد، نمی پذیرد. 🔅فرمود:«ای مرد! خرما را بگیر و درهم او را بازگردان». [فروشنده] امتناع ورزید. به خرمافروش گفتند: این، علی بن ابی طالب(ع) است. آن گاه، خرما را گرفت و درهم را به کنیز بازگرداند و گفت: ای امیر مؤمنان! شما را نشناختم. بر من ببخشای. 🔅 فرمود: «ای بازرگانان! تقوای الهی پیشه سازید و به نیکی داد و ستد کنید. خدا بر ما و شما ببخشاید!». 📚 مکارم الأخلاق ج ۱ ص ۲۲۴ ح ۶۵۹، دانش نامه امیرالمؤمنین(ع) ج ۴ ص ۹۸. (ع) (ع) 🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺 " من، یک دینار قرض کرده ام. بگیر! مال تو باشد" 💠 کمک به نیازمند در اوج نیاز ▫️ الأمالی، طوسی ـ به نقل از ابو سعید خُدْری ـ: روزی علی(ع) گرسنه بود و گفت: «فاطمه! چیزی برای خوردن داری که به من بدهی؟». فاطمه(ع) گفت: سوگند به آن که پدرم را به نبوّت، مفتخر ساخت و تو را به وصایت، چیزی که بشری آن را می خورد، ندارم ... علی(ع) گفت: ...چرا به من نگفتی تا چیزی برایتان تهیه کنم؟». فاطمه(ع) گفت: یا ابا الحسن! من از خدایم شرم می کنم که از تو چیزی بخواهم که نمی توانی تهیه کنی. ▪️ پس علی(ع) با اتّکا و امید به خدا، بیرون رفت و یک دینار، قرض گرفت. در حالی که دینار در دست علی(ع) بود، مقداد به وی برخورد. روز بسیار گرمی بود و تابش آفتاب، سر تا پای او را سوزانده بود. علی(ع)، با دیدن سر و وضع او، ناراحت شد و فرمود: ▫️«ای مقداد! چه چیزی تو را در این ساعت روز، بی قرار و آشفته کرده است؟». گفت: رهایم کن بروم ـ ای ابو الحسن ـ و از حال و روزم مپرس! فرمود: «نمی گذارم بروی تا این که من هم مثل تو [گرفتاری ات را] بدانم». گفت: ای ابو الحسن! تو را به خدا و به خودت، به راه خویش برو و پرده از حال و روزم بر مدار. علی(ع) فرمود: «تو حق نداری وضعت را از من، کتمان کنی». 🔻مقداد گفت: حال که اصرار داری، سوگند به آن که محمّد(ص) را به نبوّت و تو را به وصایت مفتخر ساخت، سختی مرا چنین آشفته و بی قرار ساخته است. خانواده ام را در حالی ترک کردم که زمین، تاب تحمّل آن حال و روز مرا نداشت. پس، غم زده بیرون زدم و بی هیچ هدفی راهی شدم. این است حال من! اشک از چشمان علی(ع) سرازیر شد، چندان که اشک هایش محاسنش را تَر کرد. سپس فرمود: 🔅«سوگند به همان که تو به او سوگند خوردی، مرا نیز در باره خانواده ام بی قرار نکرده، مگر همان چیزی که تو را بی قرار کرده است. من، یک دینار قرض کرده ام. بگیر! مال تو باشد» و آن دینار را به مقداد داد و او را بر خویش، مقدّم داشت. 📚 دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۱ ص ۱۷۴ علیه السلام علیه السلام 🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺 ☆ رضایت دختر در انتخاب همسر 🔸 ابراهیم بن صالح ـ: عبد اللّه بن عمر، به پدرش عمر بن خطّاب گفت: دختر صالح را برایم خواستگاری کن. عمر گفت: صالح، چند (برادرزاده) یتیم دارد، و ما را بر آنان ترجیح نمی دهد. عبد اللّه، نزد عمویش زید بن خطّاب رفت تا او برایش به خواستگاری برود. زید، نزد صالح رفت و گفت: عبد اللّه بن عمر، مرا برای خواستگاری دخترت نزد تو فرستاده است. صالح گفت: من چند یتیم دارم (که تحت سرپرستی من اند) و حاضر نیستم که گوشت خودم را زمین بیندازم و گوشت شما را بردارم. شما را گواه می گیرم که من، او را به ازدواج فلانی (از برادرزادگانم) در آوردم. ▫️ مادر آن دختر ـ که به (ازدواج دخترش با) عبد اللّه بن عمر راضی بود ـ نزد پیامبر خدا(ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! عبد اللّه بن عمر، خواستگار دختر من است؛ ولی پدرش، بدون آن که نظر او را بخواهد، وی را به همسری یتیمی که تحت سرپرستی اش است، در آورده است. پیامبر خدا(ص) در پی صالح فرستاد و به او فرمود: 🔅«دخترت را بدون نظر خواستن از خود او، شوهر داده ای؟». گفت: آری. فرمود: ««با زنان ، در امور خودشان مشورت كنيد. او باکره است». 📚 دانشنامه قرآن و حدیث ج ۴ ص ۱۰۸ (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم) 🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺