eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش غلامحسن هست🥰✋ *امضای شهادت با دستان حضرت ابوالفضل(ع)*💚 *شهید غلامحسن خالصی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۲ محل تولد: گلستان / بندرگز محل شهادت: عملیات والفجر۴ *🌹همرزم← نماز میخوند📿 سجدش خیلی طولانی شد تعجب کردم! صداش زدم و هراسان نگاهم میکرد گفت:خواب دیدم💭 گفتم: چه خوابی؟گفت : دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود💚 نوری از آسمان آمد به طرفم💫 از وسط نوری قشنگ، دستی بیرون آمد؛ با صدایی که برازنده آن نور باشد.گفت: دستت رو بده به من✨ دستش را گرفتم. عالمی از مهر و شور و نشاط و هیجان خوش، یک جا ریخت توی دلم و داغ شدم💫گفتم: شما کی هستی؟ گفت: من حضرت ابوالفضل العباس(ع) هستم💚 دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود که بیدارم کردی.💚 این ماجرا گذشت. نزدیکای ظهر بود☀️ غلامحسن گفت بچه ها من خیلی تشنه هستم🥀میروم توی سنگر آب بخورم💦 گفتیم زودباش، دست روی لب های خشکیده اش گذاشت که: تشنه‌ام. تشنه، آب بخورم میام💦 او داشت وارد سنگر می‌شد، ناگهان یک خمپاره راست خورد پیش پایش💥فریاد کشیدم، یا ابوالفضل، همراه بچه ها دویدم سمت سنگر، او غرق درخون🩸 هنوز دستش به آب نرسیده🥀با لب تشنه🥀در روز تولدش🎊دستش را گذاشت توی دستان حضرت ابوالفضل(ع)💚 و شهید شد*🕊️🕋 *شهید غلامحسن خالصی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: حاج قاسم! اسوه معرفت و رفاقت..! برایمان از دوستان شهیدت بگو ..❥ از حسین بادپا.. محمد جمالی..، احمد کاظمی. راستے از " " چه خبر؟↓ میدانی چهلمین روز تدفینت، مصادف شد با سالگرد رفیق عارفت؟!.. آرے ! یوسف الهـے را میگویم .. همان "حسین اقا"ے شما..؛ "عارف" شما! °•|همان کسے کہ در روز شهادتش، سیل بـے امان اشک هایت، مجال سخن گفتن نمیداد.. °•|همان کسے کہ وصیت کردی بعد از یڪ عمر مجاهدت ،در جوار او آرام بگیرے.. °•|همان حسینے ڪہ بدن سوختہ و شیمیایـے شده اش، قلب را بہ درد آورده بود تااینڪہ خود نیز با بدنے سوخته و اربــــــا بہ او پیوستے! ..مگر او ڪہ بود کہ کنار او خُفتن را بہ دیگر دوستانت ترجیح دادے؟ بنگر ارادت قلبــ♥️ـے‌ات بہ ، چگونہ همگان را حیرت زده کرده است..!! بگو برایمان حاج قاسم،، از آن عارف مسلڪِ بزرگ برایمان بگو..🕊 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست اما راز خون آشکار شد راز خون را جز شهدا در نمیابند تصویر: 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ ؛ اما تصمیم گرفت که خونش در راه اسلام ریخته شود و شد. عبدالمجید که سنش کمتر از ۱۵سال بود جمله‌ای سوزاننده دارد که با آن می‌خندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبونِ دو عالمند. می‌گوید : « همه خیال می‌کنند جنگ ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته ، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم» 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..🌿' شهید؁بودکہ‌همیشہ‌ذکرش‌این‌بود، نمےدونم‌شعرخودش‌بودیاغیر...🔗🌩 یابن الزهرا.. یابیایک‌نگاهۍبہ‌من‌کن💙❄️ یابهہ‌دستت‌مرادرکفن‌کن.. ꧇) ازبس‌این‌شهیدبہ‌امام‌زمان(عجل‌اللہ‌تعالے فرجہ)علاقہ‌داشت‌.. بہ‌دوست‌روحانۍخودوصیت‌مۍکند. اگرمن‌شهیدشدم‌دوست‌دارم‌כرمجلس ختم‌من‌توسخنرانۍکنۍ..⛓💙 روحانۍمۍگوید: ماازجبهہ‌برگشتیم‌وقتۍآمدیم‌دیدیم عکس‌شهیدرازده‌اند..🖐🏽 پیش‌پدرومادرش‌آمدم‌گفتم: این‌شهیدچنین‌وصیتۍکرده‌است‌آیامن مۍتوانم‌درمجلس‌ختم‌اوسخنرانۍکنم آنان‌اجازه‌دادند..💛✨ درمجلس‌سخنرانۍکردم‌بعدگفتم‌ذکر شهیداین‌بوده‌استـــ: یابن‌الزهرا.. یابیایک‌نگاهۍبہ‌من‌کن✨ یابہ‌دستت‌مرادرکفن‌کن🌿 وقتی‌این‌جملہ‌راگفتم،یک‌نفربلندشدو‌ شروع‌کردفریادزدن..⛓🌸 وقتۍآرام‌شدگفت: من‌غسال‌هستم‌دیشب‌آخرها؁شب بہ‌من‌گفتندیکۍازشهدافردابایدتشییع شودوچون‌پشت‌جبهہ‌شهیدشده‌است بایداوراغسل‌دهۍ🍭✨ وقتۍکہ‌مۍخواستم‌این‌شهیدراکفن‌کنم دیدم‌یک‌شخص‌بزرگوار؁واردشد..🍓 گفت:بروبیرون‌من‌خودم‌بایداین‌شهیدرا کفن‌کنمـ .. ꧇)🌿 من‌رفتم‌دروسط‌راه‌باخودگفتم‌این شخص‌کہ‌بودوچرامرابیرون‌کرد !؟🧐 باعجلہ‌برگشتم‌ودیدم 😳 این‌شهیدکفن‌شده‌وتمام‌فضا؁ غسالخانہ‌بو؁عطرگرفتہ‌بود..🌸💞 ازدیشب‌نمۍدانستم‌رمزاین‌جریان‌چہ‌بود. اماحالافهمیدمـ.. نشناختم.. ꧇)💔 منبع: کتاب‌روایت‌مقدس‌صفحہ ⁹⁶ بہ‌نقل‌ازنگارنده‌کتاب"میر مهر" حجة‌الاسلام‌سید‌مسعودپورسیدآقایۍ🌿 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *بازگشت بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری*🕊️ *شهید احمد صداقتی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۹ تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱۲ / ۱۳۶۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: منطقه شرهانی *🌹راوی ← در عملیاتی یکی از دست‌هایش را از دست داد🥀 یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دید🍂و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود🥀 بعد از گذشت چند ماه در تهران یک دست مصنوعی به جای دست قطع شده‌اش گذاشتند🍂هرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمی‌گرفت🥀به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ شد و بی‌سیم‌چی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شد🏴 همرزم← عملیات محرم بود🏴 احمد دست دیگرش هم قطع شد🥀با پایش گوشی را فشار داد و گفت📞 « سلام من را به امام برسانید📞 و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم🌷منظورم را که‌ می‌فهمید؟»📞 دیگر صدایش قطع شد🥀و به شهادت رسید🕊️ پدرش ← حاج‌حسین خرازی گفت: «پیکرش در خط آتش بود و نتوانستیم او را بیاوریم.»🥀پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقود الجسد جای گرفت🍂 استخوان‌ هایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری🥀از طریق دست مصنوعی‌اش که سالم مانده بود و مدارک شناسایی، شناسایی شد✨ او با فرق شکافته و بدون دست🥀همچون علمدار کربلا کشف شد💚 و شهادت حضرت زهرا(س)🏴 به آغوش خانواده بازگشت*🕊️🕋 *شهید احمد صداقتی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿بعضی رفتن ها هرچقدرهم کهنه شوند باز هم کنج قلبم به آن رفتن راضی نمیشود نمیشود که نمیشود.....🥺 ♥️ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╰⊱⚘⊱╮ ◽️نه خون من رنگین‌تر از خون حضرت علی‌اڪبر علیه السلام است و نه شما بیشتر از حضرت زینب سلام الله علیها به خدا مقرب‌تر ...پس صبور باشید بر داغ این حقیر رو سیاه ڪه در واقع شهادت سعادت است و عاقبت به خیری 🕊⚘ ❤️🍃 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جرعه کتاب 📚 قیام شجاعانه برای نماز، وسط میدان نبرد در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تک‌تیراندازها زیاد بود من و دیگرهمرزمم به پویا گفتیم لااقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم خطرش کمتر است... پویا گفت نه لذّتش به این است که ظهر تاسوعا وسط میدان نبرد، نماز را ایستاده بخوانیم، شاید این آخرین نمازمان باشد. پویا با آن قامت رشید در کنار تانک ایستاد و مشغول نمازخواندن شد چنان حالت عارفانه‌ای داشت گویی جز خدا کسی او را نمی‌دید... بعد از اتمام نماز عصر و عرض سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام رو به من گفت عجب نماز باحالی بود... من و دیگر هم‌رزمم نماز را باحالت نشسته در پشت تانک خواندیم. بعدازآن به داخل تانک خود رفتیم پویا درحالی‌که تسبیحی در دست داشت و مشغول ذکر بود به‌آرامی اشک می‌ریخت و منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم زیر لب ذکر شریف صلوات و شاید اذکاری که فقط خودش و خدا می‌دانست می‌گفت.* * منطقه‌ای که بودیم، لوله‌کشی آب وجود نداشت. آب مصرفیمون رو با یه بشکه 200لیتری می‌رفتیم از چاه می‌آوردیم... اکثر اوقات که خستگی کار بهانه می‌شد برای فراموش کردن آب، پویا بدون اینکه حرفی بزند با تمام خستگی که داشت می‌رفت آب می‌آورد... هیکل رشید و قشنگی داشت... عباس­وار... عملیات تاسوعا بود... جنگید... تا جواب سقایی کردن هاشو گرفت... موشک که خورد، از روی تانک پرت شد پایین. درست مثل عباس... از روی مرکب... عصر تاسوعا بود... * * پویا سوار بر تانک به سمت داعش می‌راند. جهانبخش هم جلوتر از تانک با موتور می‌تاخت. موشکی از سمت داعش به سمتشان شلیک شد. فرمانده گرمای حرکت موشک را در بالای سرش احساس کرد. موشک از او گذشت و به تانک اصابت کرد. موج انفجار در داخل تانک پیچید و پویا به بیرون پرتاب شد. جهانبخش خود را به پویا رساند. ترکش‌هایی به گردن و بازو و پاهایش اصابت کرده بود و در اثر موج انفجار همه‌ی لباس‌هایش پاره‌پاره شده و پیکرش آسیب‌دیده بود. نزدیکش رفت. پویا به شهادت رسیده بود. پاهایش سست شد. خواست پویا را بلند کند اما نتوانست. به سمت نیروها رفت تا کمک بیاورد. * * به نقل از دوستان و همرزمان شهید بریده‌ای از کتاب «ابوریحانه»؛ خاطراتی از شهید مدافع حرم «پویا ایزدی»، صفحات 102، 108 و 109 به اهتمام: الهه حاجی حسینی ناشر: دارخوین 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حداقل مثل شهدا گناه کنیم ! صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا. هر چه صدایش زدیم جواب نداد. رفتیم جلو، سرش پر از ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود. جیب هایش را خالی کردیم. داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم. نوشته بود: گناهان هفته شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل. یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب. دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر. سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن. چهار شنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن. پنج شنبه: پیش دستی کردن فرمانده در سلام. جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه. * اسمش حسینی بود تازه رفته بود دبیرستان... 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋ *پایانِ ۳۴ سال چشم انتظاری در محرم ۱۳۹۹*🏴 *شهید علی محمد قنبری*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ محل تولد:خرم آباد←همدان،نهاوند،بیان محل شهادت: جزیره مجنون *🌹مادرش← خبری از پسرم نداشتیم🥀لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🏴 به امید برگشتنش🕊️ خدا می‌داند در آن روزها چه کشیدیم از چشم‌انتظاری🥀هرکس که درب خانه را می‌زد🚪 احساس می‌کردیم که یا علی‌ محمد است یا از او خبری آمده اما خبری نبود و دست‌خالی برمی‌گشتیم🥀خواهرش← دو نفر از هم‌رزمانش گفتند: در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون می‌شود🥀و پیکر علی‌محمد داخل آب می‌افتد💦ولی با تلاش هم‌رزمان از آب خارج‌شده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود می‌شود🥀در تشییع شهدا حضور پیدا می‌کردیم🌷به عشق اینکه روزی شناسایی شود🕊️ پدر خدابیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و می‌گفت ای‌کاش پسر من هم بیاورند تا من هم کم‌تر چشم‌انتظار باشم ولی حیف.»🥀سرانجام او که در ماه محرم شهید شده بود🏴 بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری🥀پیکر او تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ پیکر پاکش با رعایت پروتکل‌های بهداشتی روز دوشنبه ۳ شهریور مصادف با ۴ محرم سال ۱۳۹۹ تشییع و به خاک سپرده شد*🕊️🕋 *شهید علی محمد قنبری* *شادی روحش صلوات*🌹💙 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احترام به مادر زمستون بود منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد ... صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم ، وارد حیاط که شدم  همه جا رو برف پوشانده بود، هوا خیلی سرد شده بود درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟ سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم!؟ گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هُل کنین! واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم، پشت در خوابیدم که صبح بشه.. 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا