eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهش گفتم :پسرم تو به اندازه کافی جنگ رفتی، دیگه نرو! دفاع از انقلاب و ولایت فقط مال تو نیست بزار بقیه هم سهمشون رو ادا کنند، چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست، فردا صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد و گفت: باباجان شما به اندازه کافی نماز خوندی حالا بزار یکم بی‌نمازها نماز بخونن، خیلی زیبا منو قانع کرد که دفاع از ولایت سهمیه بردار نیست، دیگه حرفی برای گفتن نداشتم رفت شهید شد اما سربلندم پیش رهبرم. رضا‌ حاجی‌زاده 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عازم شهرستان سبزوار بودیم، حدود نیم‌ساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا در آمد، داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.» گفتم: ابوالفضل نیم ساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، می رویم لباس هایمان را عوض می کنیم، نفسی تازه می کنیم و با خیال راحت نمازمان را می خوانیم، ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است، اگر شما نمی‌خواهید بخوانید اشکالی ندارد اما من می‌خواهم نمازم را اول وقت بخوانم، توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود، در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم، ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم، واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد، می‌گفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیه‌السلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد؟ گرچه نمازم را اکثر وقتها اول وقت می‌خوانم اما آن نماز، شیرینی خاصی داشت و حالا شده خاطره‌ای قشنگ و موثر از برادر شهیدم. 🌷 شهید ابوالفضل راه‌چمنی🌷 📚 کتاب صندوقچه گل‌رز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی برای دیدبانی به منطقه شلمچه رفتم. در آن منطقه نیروهای بعثی از پتروشیمی به عنوان دکل دیدبانی استفاده می‌کرد، صبح‌ها ما به آن‌ها مشرف بودیم و عصرها آن‌ها به منطقه اشراف داشتند. در بالای دکل کشتی‌های لهستانی و شوروی که با آغاز جنگ تحمیلی در اروندرود مانده بودند را دیدم که مکانی برای تردد نیروهای بعثی شده بود. در آن‌جا توپخانه ۱۵۵ ارتش به ما مأمور شده بود، با بی‌سیم به فرمانده آتش‌بار شرایط را توضیح دادم و درخواست آتش کردم. او هم تقاضای من را رد کرد و گفت این کشتی‌ها مسئولیت بین المللی دارند. 🌷از این که می‌دیدم نیروهای بعثی از این کشتی‌ها به نفع خودشان استفاده می‌کنند بسیار ناراحت می‌شدم، به همین خاطر با شهید خرازی موضوع را در میان گذاشتم. او هم اجازه داد تا کشتی‌ها را بزنم. فردای آن روز درخواست آتش کرده و هدف را تجمع نیروهای دشمن اعلام کردم. بعد از دو گلوله، سومی و چهارمی به هدف خورد. عراقی‌ها با آتش سنگینی جواب دادند. 🌷ارتش از این عکس‌العمل تعجب کرده بود. اولین کشتی را من زدم، دو ماه بعد باقی دیدبان‌ها باقی کشتی‌ها را هدف گرفتند. از قرارگاه تماس گرفتند و عصبانی بودند. فردای آن روز برای گزارش به قرارگاه رفتم. مسئول آتش بار فریاد می‌زد که چرا این کار را کردی، تمام خاکریزهای ما را زدند. گفتم من از شهید خرازی اجازه گرفتم. با شنیدن اسم خرازی دیگر حرفی نزد. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد علی صفایی از دیدبان‌های دوران دفاع مقدس منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره حجت الاسلام پناهیان از یک شهید .......... حجت الاسلام و المسلمین پناهیان در دوران دفاع مقدس: جوان رزمنده ی را در جبهه دیدم ، بهش گفتم : دیر آمدی، گفت: کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، همین جوری که گفت کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، فکر کردم خب قبول نشده ، که بلند شده برگشت به جبهه، گفتم قبول نشدی؟ گفت چرا قبول شدم. همچین گفت قبول شدم، گفتم خب حتماً یک رشته‌ای قبول شده که نمی‌ارزیده برود دانشگاه، حالا دیگر آمده جبهه بجنگد و ببیند به شهادت می‌رسد یا نه؟ گفتم چه رشته‌ای قبول شدی؟ گفت پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. با تعجب گفتم خب این را که این جوری نمی‌گویند که، گفتم پزشکی دانشگاه تهران قبول شدی خب چرا نرفتی؟ گفت آخِ من اصلاً دانشگاه نمی‌خواستم بروم، این را شرکت کردم برای مامانم اینها، چون میدانم تو این عملیات من شهید می‌شوم، بعد بعضی از فامیل‌هایمان هستند زیاد موافق با شهادت و اینها نیستند، آنها بچه‌هایشان دیپلم هم نتوانستند بگیرند، بعد دوست دارم بعد از من مادرم سرش را بالا بگیرد کنار جنازه من بگوید: بچه من رفت به شهادت رسید در حالی که پزشکی دانشگاه تهران هم قبول شده بود... آه ای شهید............ ای کاش دوباره زنده میشدی و دوباره شهید میشدی اما اینبار نه از زخم دشمن از زخم جانکاه خودی ها با شهادتت آینده رو برای ما خریدی اما خرابش کردیم بیا و دوباره آینده سازی کن دل بر ما نبند، خودت بیا و دوباره شهید شو شهید جهاد اکبر شهید امر به معروف شهید نهی از منکر عشق یعنی یه شهید عشق یعنی . . . . . . . . . دلم تنگ شهیدان است امشب...... دوست دارم شبیه تــــــــــــو شوم شبیه کلمه‌ای که خدا دوستش دارد؛ شـــــــــهیـــــــــــد ........... 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش صادق هست🥰✋ *پرواز در سالروز شهادت حضرت زینب (س)*🕊️ *شهید صادق عدالت اکبری*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۲ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۴ / ۲ / ۱۳۹۵ محل تولد: تبریز محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← در اولین روز ماه رجب عقد کردیم🎊و صادق که روزه هم بود،🌙در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید»💫 خاطره شهید تجلایی را یاد آور می‌شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود.🌙اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود.💫 وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می‌زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می‌رفتم‼️که می شود انسان کسی را که دوست دارد💕 برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟ ⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد.🌙دقیقا همان لحظه‌ای که به این مسئله فکر می‌کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم.‼️در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.🍃او عاشق خدا بود و دلبستگی به دنیا و مادیات نداشت🍂و فقط خدا را میخواست،🕊️داوطلبانه به سوریه رفت و عاقبت در جنوب منطقه حلب با اصابت بیشترین تعداد ترکش به پشت سرش🥀💥 به شهادت رسید🕊️ پشت سرش تخلیه شده بود🥀او همزمان با شهادت بی بی دو عالم حضرت زینب کبری (س)🏴در حالی که دو روز از تولد خودش می‌گذشت🎊 به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید صادق عدالت اکبری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا