eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد شهید ابراهیم هادی با هدیه کردن یک شاخه گل صلوات به ایشان🌷 ان شاءالله که شفاعت این شهید بزرگوار شامل حال ما نیز بشود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌾🍂🌻 🌻🍁🥀 🌾 این شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر بعد به من میگفت: شالو بشورم ؛و بعد میذاشت کنار تا محرم سال بعد محرم ۹۲ میخواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم گفت: میخوام همینطورى نگه دارم! منم قسم داد که یه وقت نشورم و همونطور گذاشتم کنار تا روز رفتنش.. شالشو از من خواست و با خودش برد.. نمیدونم چى تو دلش میگذشت.. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند.. ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر خاک شد... راوی: مادر شهید 🌷حسن قاسمی دانا🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه مدتی از شهادت سید گذشته بود . قبل از محرم در خواب سید را دیدم . پیراهن مشکی به تن داشت . گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی!؟ گفت: محرم نزدیک است . بعد ادامه داد: اینجا همه جمع هستند . شهدا، امام (ره) و ... سید گفت: در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (ره) به من فرمودند: برو مداحی کن . بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم . گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی . گفت: چرا این حرف را میزنی؟ هر مشکلی و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف میشود . بعد ادامه داد: اگه دردی دارید، حاجتی دارید زیارت عاشورا بخوانید . زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند . توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید . به همکارام گفتم هر که از سید چیزی میخواهد به سراغ مزار سید میرود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا میخواهد که مشکلش برطرف شود . هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم . گفت: به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو... روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: تو درباره ی سید چی میگفتی؟! من رفتم سر قبر سید . زیارت عاشورا هم خواندم . اما مشکل من حل نشد . گفتم: اتفاقا سید برات پیغام داده . گفته تو دو تا مشکل داری! از جمع خارج شدیم . ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل میشود . اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی . در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست . رنگ از رخسار دوستم پریده بود . گفت: درسته . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سه درس ولایت پذیری از سه شهید* *🌹شهیـد‌ حاج‌ قاسم‌ سلیمانی:* *«اگـر ڪسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِ‌نظام‌ باشد.»* *🌹شهید مصطفی صدرزاده :* ✔️ *سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.* *🌹شهید حسین معز غلامی :* ✔️ *در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...* *♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *شهیدی که به احترام آقا امام زمان(عج) سرش را در قبر خم کرد*💚 *شهید احمد خادم الحسینی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۲ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۲ / ۱۳۶۱ محل تولد: شیراز محل شهادت: خرمشهر 🌹دوست← حجت الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى‌کرد: *شب قبل که براى نماز شب برخاستم📿مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم*🌷«قرار بود شهید خادم الحسینی را به خاک بسپاریم»🕊️ *وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم*🌷 و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم‼️ وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم *به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم💚 مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد🌷چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد‼️به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت*‼️در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين حضور یافته است💚 حالم منقلب شد *و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره ادامه دهم*🥀و ادامه تلقین را به دیگری سپردم🥀 *احمد به علت اصابت ترکش گلوله تانک*🥀🖤 به شهادت رسیده بود🕊️🕋 *برگرفته از کتاب لحظه‌های آسمانی*👆 *شهید احمد خادم الحسینی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 6⃣1⃣ اوايل زمستان 1364 بود. بيشتر برادرها در جبهه بودند. آن هم در مناطق متفاوت. علي عباس در اين سالها، هر بار از يک يگان به جبهه اعزام شد. يکبار تيپ 57 اباالفضل (ع)،يک بار لشکر 7 وليعصر و... در اين سال هم يكبار از طرف لشکر 5 نصر خراسان به منطقه رفته بود. تا اينکه در يک روز زمستاني از مشهد تماس گرفت و گفت که دوباره عازم جبهه است. او با بسيجيان مشهد اعزام شد، اما در مسير خرم آباد پياده شد تا سري به خانواده بزند. آن زمان من فرمانده ناحيه نجف بودم و در محل کارم حضور داشتم. با دوستش صميمي اش، اسد بيرانوند به محل کار من آمد. لباس نظامي تنش بود، يکدفعه ديدم وارد اتاق شد و به حالت نظامي پاهايش را به هم چسباند و به من سلام نظامي داد. خيلي خوشحال شدم. برادر عزيزم را بعد از مدتها ميديدم. بلند شدم و او را در آغوش گرفتم. ساعتي آنجا ماند و بعد به خانه برگشت. من تا صبح نتوانستم به خانه بروم. صبح با خوشحالي رفتم تا برادرم را ببينم، اما علي عباس نبود! از برادر کوچکم پرسيدم: پس علي عباس کو؟ گفت: صبح با دوستش رفتند جبهه.من فکر ميکردم تا چند روز ميماند. نميدانستم که ميخواهد برگردد. خيلي نگرانش شدم. هرچند حالات برادرم هميشه عرفاني و ملکوتي بود اما روحيات او در اين ماههاي آخر با گذشته تفاوت داشت. اين اواخر خيلي منظم و زيباتر از قبل شده بود. از عطر شيبر استفاده ميکرد. برادر كوچكم ميگفت: او شب آخر با همه دوستان و خانواده خداحافظي کرد. پدر با گلايه به او گفت: تو دانشگاه ميروي و سر از جبهه در ميآوري!؟ به اين خاطر پدر گويي کمي دلخور بود، اين بار آخر ميخواست از دل پدر در آورد و رضايت پدر را جلب کند. احساس خودش اين بود که به خاطر نارضايتي پدر است که هنوز شهيد نشده. صبح وقتي ميخواست به منطقه برود در لحظه خداحافظي، با پدر شوخي کرد بعد خيلي جدي ميگويد: من اين چند بار که جبهه رفتم، لياقت نداشتم شهيد بشوم، احساس ميکنم شما راضي به شهادت من نيستي. پدر هم بغضش را فرو برد و گفت: من از تو راضي ام! پدرم با دستهاي خودش پشت سر او آب ريخت و از او خداحافظي کرد. علي عباس هم از شوق، سر از پا نميشناخت. گويي بزرگترين مشکلش برطرف شده! لذا تا سر خيابان را دويد. وقتي اين حرفها را شنيدم خيلي نگران شدم. احساس اينکه ديگر برادرم را نميبينم مرا آزار ميداد. چند روز بعد تلگرافي از علي عباس آمد که خبر از سلامتي او داشت. اما نميدانستم در کدام واحد است و چه فعاليتي را در جبهه انجام ميدهد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 7⃣1⃣ علي عباس وقتي به جبهه اعزام شد، با اينکه ميتوانست به عنوان مبلغ ديني به واحد تبليغات رفته و کار فرهنگي انجام دهد، ولي سخت ترين کار را به عهده گرفت. او به خاطر تجربه قبلي به واحد اطلاعات عمليات ميرود. رفت و آمد نيروهاي اطلاعات و تحرکات در منطقه، خبر از يک عمليات بزرگ ميداد. عملياتي که ظاهراً آبي خاکي است. چون بيشتر نيروها را براي آموزش شنا و غواصي، راهي مناطق امن رودخانه اي ميکردند. دوستش ميگفت: دوره آموزشي را به خوبي سپري کرديم. در زمستان وارد آب سرد ميشديم و سرماي استخوان سوز را تحمل ميکرديم. کار غواصي را در رودخانه بهمن شير آبادان به پايان رسانديم. کار اين عمليات خيلي محرمانه بود. بعدها فهميديم که اين عمليات، يکي از معدود حملاتي شد که تا لحظه آغاز کار، نيروهاي شناسايي دشمن هيچ اطلاعي از آن نداشتند. صدها گردان رزمي مشغول آخرين تمرينات نظامي بودند. در تمامي لشکرها واحدي براي غواصي تشکيل شده بود. بعد از تکميل دوره غواصي. با علي عباس و تيم همراه او به منطقه اروند اعزام شديم. اروند به رودخانه وحشي معروف بود. آنجا بين 700 تا 1400 متر عرض داشت. کار شناسايي آن سوي اروند به عهده تيمهاي اطلاعات عمليات لشکرهاي سپاه بود. ّ بعدها فهميديم که از شش ماه قبل روي اين طرح کار شده بود. جذر و مد آب اندازه گيري شده بود تا بهترين زمان براي عمليات انتخاب شود. تمام وسايل لازم براي شب عمليات، در ميان نيزارها استتار شده بود. کار شناسايي هر روز به خوبي پيش ميرفت. دشمن در غفلت کامل بود. آنها منتظر يک عمليات جديد از سوي ايرانيها بودند، اما هرگز فکر نميکردند که ايران بتواند از اروند عبور کرده و تنها آبراه عراق در خليج فارس را تصرف کند. کار شناسايي به پايان رسيد. در آخرين جلسه در کنار علي عباس نشسته بودم. ايام دهه فجر بود. ما تا آن لحظه مطمئن نبوديم که عمليات اصلي از اروند خواهد بود. چون گفته بودند چند عمليات همزمان انجام ميشود که برخي از آنها عمليات ايذايي است. فرمانده واحد اطلاعات به جمع ما آمد و نقشه عملياتي را نشان داد. طبق نقشه حرکت نيروها از ساحل اروند آغاز ميشد و اين يعني عمليات اصلي در همين مکان است. نيروهاي اطلاعات عمليات در شب اول عمليات به همراه گردانهاي غواص، بايد خط اول دشمن را ميشکستند. آنها بايد از اروند عبور کرده و موانع را از ساحل دشمن برميداشتند. سيم خاردارهاي حلقوي و ميدانهاي مين و از همه مهمتر، موانع خورشيدي در لب آب، بزرگترين مانع رزمندگان بود. جنس اين موانع خورشيدي از آهن بود که به هم جوش خورده و متصل بود. با شروع درگيري، غواصان بايد موانع آهني را از هم جدا کرده و راه را براي نيروهاي پياده باز ميکردند. همچنين بايد سنگرهاي کمين دشمن را ازبين برده و بعد اعلام کنند که نيروهاي اصلي با قايقها بيايند. درضمن بايد در ساحل، مکاني را براي ورود قايقها مشخص ميکردند. فرمانده بعد از اين سخنان اعلام کرد: هرکاري داريد انجام دهيد. آماده باشيد که فردا عصر به ساحل اروند ميرويم. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊