*سه درس ولایت پذیری از سه شهید*
*🌹شهیـد حاج قاسم سلیمانی:*
*«اگـر ڪسی صدای رهبـر خود را نشنود به طور یقین صدای امامزمانِ (عج)خود را هم نمیشنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِنظام باشد.»*
*🌹شهید مصطفی صدرزاده :*
✔️ *سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.*
*🌹شهید حسین معز غلامی :*
✔️ *در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...*
*♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋
*شهیدی که به احترام آقا امام زمان(عج) سرش را در قبر خم کرد*💚
*شهید احمد خادم الحسینی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۲
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۲ / ۱۳۶۱
محل تولد: شیراز
محل شهادت: خرمشهر
🌹دوست← حجت الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مىکرد: *شب قبل که براى نماز شب برخاستم📿مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم*🌷«قرار بود شهید خادم الحسینی را به خاک بسپاریم»🕊️ *وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم*🌷 و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم‼️ وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم *به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم💚 مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد🌷چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد‼️به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت*‼️در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين حضور یافته است💚 حالم منقلب شد *و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره ادامه دهم*🥀و ادامه تلقین را به دیگری سپردم🥀 *احمد به علت اصابت ترکش گلوله تانک*🥀🖤 به شهادت رسیده بود🕊️🕋
*برگرفته از کتاب لحظههای آسمانی*👆
*شهید احمد خادم الحسینی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 6⃣1⃣
اوايل زمستان 1364 بود. بيشتر برادرها در جبهه بودند. آن هم در مناطق
متفاوت. علي عباس در اين سالها، هر بار از يک يگان به جبهه اعزام شد.
يکبار تيپ 57 اباالفضل (ع)،يک بار لشکر 7 وليعصر و...
در اين سال هم يكبار از طرف لشکر 5 نصر خراسان به منطقه رفته بود. تا
اينکه در يک روز زمستاني از مشهد تماس گرفت و گفت که دوباره عازم
جبهه است.
او با بسيجيان مشهد اعزام شد، اما در مسير خرم آباد پياده شد تا سري به
خانواده بزند. آن زمان من فرمانده ناحيه نجف بودم و در محل کارم حضور
داشتم.
با دوستش صميمي اش، اسد بيرانوند به محل کار من آمد. لباس نظامي
تنش بود، يکدفعه ديدم وارد اتاق شد و به حالت نظامي پاهايش را به هم
چسباند و به من سلام نظامي داد.
خيلي خوشحال شدم. برادر عزيزم را بعد از مدتها ميديدم. بلند شدم و او
را در آغوش گرفتم. ساعتي آنجا ماند و بعد به خانه برگشت.
من تا صبح نتوانستم به خانه بروم. صبح با خوشحالي رفتم تا برادرم را ببينم،
اما علي عباس نبود! از برادر کوچکم پرسيدم: پس علي عباس کو؟
گفت: صبح با دوستش رفتند جبهه.من فکر ميکردم تا چند روز ميماند. نميدانستم که ميخواهد برگردد.
خيلي نگرانش شدم. هرچند حالات برادرم هميشه عرفاني و ملکوتي بود اما
روحيات او در اين ماههاي آخر با گذشته تفاوت داشت. اين اواخر خيلي
منظم و زيباتر از قبل شده بود. از عطر شيبر استفاده ميکرد.
برادر كوچكم ميگفت: او شب آخر با همه دوستان و خانواده خداحافظي
کرد. پدر با گلايه به او گفت: تو دانشگاه ميروي و سر از جبهه در ميآوري!؟
به اين خاطر پدر گويي کمي دلخور بود، اين بار آخر ميخواست از دل
پدر در آورد و رضايت پدر را جلب کند. احساس خودش اين بود که به
خاطر نارضايتي پدر است که هنوز شهيد نشده.
صبح وقتي ميخواست به منطقه برود در لحظه خداحافظي، با پدر شوخي
کرد بعد خيلي جدي ميگويد: من اين چند بار که جبهه رفتم، لياقت نداشتم
شهيد بشوم، احساس ميکنم شما راضي به شهادت من نيستي.
پدر هم بغضش را فرو برد و گفت: من از تو راضي ام!
پدرم با دستهاي خودش پشت سر او آب ريخت و از او خداحافظي
کرد. علي عباس هم از شوق، سر از پا نميشناخت. گويي بزرگترين مشکلش
برطرف شده! لذا تا سر خيابان را دويد.
وقتي اين حرفها را شنيدم خيلي نگران شدم. احساس اينکه ديگر برادرم
را نميبينم مرا آزار ميداد.
چند روز بعد تلگرافي از علي عباس آمد که خبر از سلامتي او داشت. اما
نميدانستم در کدام واحد است و چه فعاليتي را در جبهه انجام ميدهد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 7⃣1⃣
علي عباس وقتي به جبهه اعزام شد، با اينکه ميتوانست به عنوان مبلغ ديني
به واحد تبليغات رفته و کار فرهنگي انجام دهد، ولي سخت ترين کار را به
عهده گرفت. او به خاطر تجربه قبلي به واحد اطلاعات عمليات ميرود.
رفت و آمد نيروهاي اطلاعات و تحرکات در منطقه، خبر از يک عمليات
بزرگ ميداد. عملياتي که ظاهراً آبي خاکي است. چون بيشتر نيروها را براي
آموزش شنا و غواصي، راهي مناطق امن رودخانه اي ميکردند.
دوستش ميگفت: دوره آموزشي را به خوبي سپري کرديم. در زمستان
وارد آب سرد ميشديم و سرماي استخوان سوز را تحمل ميکرديم. کار
غواصي را در رودخانه بهمن شير آبادان به پايان رسانديم.
کار اين عمليات خيلي محرمانه بود. بعدها فهميديم که اين عمليات، يکي
از معدود حملاتي شد که تا لحظه آغاز کار، نيروهاي شناسايي دشمن هيچ
اطلاعي از آن نداشتند.
صدها گردان رزمي مشغول آخرين تمرينات نظامي بودند. در تمامي
لشکرها واحدي براي غواصي تشکيل شده بود. بعد از تکميل دوره غواصي.
با علي عباس و تيم همراه او به منطقه اروند اعزام شديم.
اروند به رودخانه وحشي معروف بود. آنجا بين 700 تا 1400 متر عرض
داشت. کار شناسايي آن سوي اروند به عهده تيمهاي اطلاعات عمليات لشکرهاي سپاه بود.
ّ بعدها فهميديم که از شش ماه قبل روي اين طرح کار شده بود. جذر و مد
آب اندازه گيري شده بود تا بهترين زمان براي عمليات انتخاب شود.
تمام وسايل لازم براي شب عمليات، در ميان نيزارها استتار شده بود. کار
شناسايي هر روز به خوبي پيش ميرفت. دشمن در غفلت کامل بود.
آنها منتظر يک عمليات جديد از سوي ايرانيها بودند، اما هرگز فکر
نميکردند که ايران بتواند از اروند عبور کرده و تنها آبراه عراق در خليج
فارس را تصرف کند.
کار شناسايي به پايان رسيد. در آخرين جلسه در کنار علي عباس نشسته
بودم. ايام دهه فجر بود. ما تا آن لحظه مطمئن نبوديم که عمليات اصلي از
اروند خواهد بود.
چون گفته بودند چند عمليات همزمان انجام ميشود که برخي از آنها
عمليات ايذايي است.
فرمانده واحد اطلاعات به جمع ما آمد و نقشه عملياتي را نشان داد. طبق
نقشه حرکت نيروها از ساحل اروند آغاز ميشد و اين يعني عمليات اصلي در
همين مکان است.
نيروهاي اطلاعات عمليات در شب اول عمليات به همراه گردانهاي
غواص، بايد خط اول دشمن را ميشکستند. آنها بايد از اروند عبور کرده و
موانع را از ساحل دشمن برميداشتند.
سيم خاردارهاي حلقوي و ميدانهاي مين و از همه مهمتر، موانع خورشيدي
در لب آب، بزرگترين مانع رزمندگان بود. جنس اين موانع خورشيدي از
آهن بود که به هم جوش خورده و متصل بود.
با شروع درگيري، غواصان بايد موانع آهني را از هم جدا کرده و راه را
براي نيروهاي پياده باز ميکردند. همچنين بايد سنگرهاي کمين دشمن را ازبين برده و بعد اعلام کنند که نيروهاي اصلي با قايقها بيايند. درضمن بايد در
ساحل، مکاني را براي ورود قايقها مشخص ميکردند.
فرمانده بعد از اين سخنان اعلام کرد: هرکاري داريد انجام دهيد. آماده
باشيد که فردا عصر به ساحل اروند ميرويم.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 8⃣1⃣
هزاران غواص در ساحل اروند منتظر دستور حمله بودند. روز يکشنبه
20 بهمن 1364 به ساعات پاياني رسيد. ايام فاطميه بود و صداي آه و ناله و
مناجات از تمام نيزارهاي کنار ساحل شنيده ميشد.
غذاي مختصري بين غواصها توزيع شد. بعد هم تجهيزات پلمپ شده
توزيع گرديد. آخرين خداحافظي غواصها ديدني بود. معلوم نبود تا ساعاتي
ديگر، کسي از ميان اين جمع باز خواهد گشت يا نه؟!
گويي ملائک آمده بودند و وداع بهترين بندگان خدا را ثبت ميکردند.
تصاوير زيبايي از وداع جانسوز اين رزمندگان ثبت گرديد.
با اعلام رمز عمليات والفجر 8 ،دوباره صداي ناله غواصها بلند شد. يا
فاطمـه الزهرا (س) نام رمز عمليات بود. غواصها حرکت کردند و يک به
يک وارد آب شدند.
آنها بايد تا ساعتي بعد خودشان را به آن سوي اروند رسانده و جاي پاي
خود را در ساحل محکم ميکردند.
٭٭٭
يک لحظه از علي عباس جدا نميشدم. ديگر يقين داشتم که او يکي از
بندگان مقرب خداست. با هم وارد آب شديم و ساعتي بعد به آن سوي اروند
رسيديم.فرمانده ما ناراحت بود. با اينکه با طناب، نيروها به هم متصل بودند اما برخي
از غواصها راه را گم کردند.
هرطور بود بقيه نيروها جمع شدند. خستگي امان همه را بريده بود. کمي
استراحت کرديم و فرمانده ما بقيه نيروها را آماده نبرد کرد.
موقعيت سنگرهاي کمين دشمن را ميديديم. آنها بي خيال حرف
ميزدند و ميخنديدند.
هنوز آماده شروع کار نشده بوديم که از دو طرف ما نيروهاي غواص، با
شليک آرپي جي و نارنجک، عمليات را شروع کردند.
ما هم سريع از جا بلند شديم و کار را آغاز کرديم.
شرايط از آنچه فکر ميکرديم بهتر بود. دشمن در غفلت کامل بود. آنها
بلافاصله فرار کردند و ساحل دشمن پاکسازي شد.
قايقها از آن سوي اروند به داخل آب افتادند و نيروها سوار شدند. توپخانه
سپاه و ارتش همزمان، منطقه فاو را زير آتش گرفت.
زمين و زمان ميلرزيد. رزمنده ها حرکت خود را آغاز کردند. روز 21
بهمن آغاز شده بود. غواصها با کمک نيروهايي که به اين سو آمده بودند،
توانستند شهر فاو را محاصره کنند.
گروه ديگري از رزمندگان توانستند جاده فاو به ام القصر را تصرف کرده
و پيشروي نمايند.
خستگي در چهره همه غواصها موج ميزد. غواصهايي که جزو نيروهاي
اطلاعات عمليات بودند، وظيفه ديگري نيز داشتند. آنها بايد نيروهاي رزمي
که توسط قايق به اين سمت مي آمدند را به خط مقدم انتقال ميدادند.
گردانها يکي يکي با قايق مي آمدند و توسط علي عباس و بقيه نيروهاي
اطلاعات به خط مقدم منتقل ميشدند. تا اينکه يکباره خبر رسيد که به خاطر جزر
ّو مد، قايقها امکان انتقال نيرو را ندارند! از طرفي خبر رسيد که گاردرياست جمهوري عراق با تمام توان براي بازپس گيري منطقه فاو، تا ساعاتي
ديگر وارد عمل ميشود. چه بايد ميکرديم؟!
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#قول_او...!!
🌷در یکی از عملیاتها، در «اسلام آباد غرب» سالنی را بیمارستان کردیم که متعلق به ارتش بود. نزدیک ۳۰۰ مجروح آنجا حضور داشتند. به عنوان مسئول شیفت، پایان هر روز کنترل میکردم که داروها پخش و پانسمان مجروحان عوض شده باشد. رزمندهای را دیدم که وضعیت مساعدی نداشت. زخم عمیق سرش در حالیکه بخیه نشده بود، به سبزی میزد. تب بالایی داشت. ترکش دیگری سرتاسر کتف این جوان را شکافته بود.
🌷عرق پیشانی رزمنده نشاندهنده حال بد وی بود. دکتر را صدا کردم. گفت: «هر چه سریعتر باید به بیمارستان منتقل شود.» امکانش نبود. تا صبح مرتب به وی سر میزدم. درد بسیاری را تحمل میکرد؛ اما صدای نالهاش را کسی نمیشنید. نزدیک صبح به سختی با حرکت دستانش من را متوجه خود کرد.
🌷وقتی به وی رسیدم، گفت: «این حدیث قدسی را بنویسید و منتشر کنید. «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه كند.» این دو بیت را خواند و گفت: «از قول من به خواهرانم بگو حجابشان را رعایت کنند.» و به شهادت رسید.
راوى: سیده زهرا شفیع پور شیرزن رزمنده گیلانی
منبع: خبرگزارى ايسنا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊
#خاطــره🎞
#زندگینامه🗒
احمد محمد مشلب از اهالی شهر نبطیه لبنان و متولد31آگوست 1995میلای(9شهریور ماه سال 1374)بود.از همان کودکی با عشق به اهل بیت(ع)در خانواده اش تربیت شد،نفس کشید و بزرگ شد.احمد محمد مشلب،شهید 20 ساله حزب الله لبنان که به خاطر شیک پوشی به القاب مختلفی مشهور و معروف بود،اما خودش دوست داشت به او غریب طوس بگویند چرا که به امام رضا(ع)علاقه فراوان داشت.
مدرک دیپلمش را در هنرستان امجاد گرفت و به دانشگاه راه یافت.
درست در روزهایی که عده ای کج فهم تلاش می کردند تا مغرضانه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم را به پول پیوند بزنند، احمد با آن لبخند زیبایش از راه رسید. همان روزهایی که می گفتند این جوان ها به خاطر 500 دلار یا به خاطر بیکاری و تنگدستی به سوریه می روند.همان موقع بود که احمد آمد.جوانی که نفر هفتم لبنان در رشته تکنولوژی بود و چیزی از مال دنیا کم نداشت؛ کرامت و غیرت شهید مشلب بود که او را به سوریه کشاند ...
او در تل حمام روستایی در جنوب حلب در تاریخ 29فوریه 2016 میلادی(10اسفند ماه سال 1394)به شهادت رسید و در محل شهدای شهر نبطیه آرام گرفت.
جوانی که در بخشی از وصیت نامه اش این طور نوشته:«خدا تو را کمک کند ای امام زمان!ما انتظار او را نمی کشیم؛او انتظار ما را می کشد و وقتی خودمان را درست کنیم و اصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.»
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊