eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ درست به یاد دارم که محمود گفت: «بالاخره هر دختری خواسته‌ای دارد؛ خواسته‌ی شما چیست؟» 🤔 و من جواب دادم: «اگر من را خدمت امام خمینی ببرید که خطبه‌ی عقد ما را ایشان بخوانند، حتی مهریه هم نمی‌خواهم.»😌 عاقبت من، محمود و مادرهمسرم در برابر امام نشسته بودیم.😍 امام خطبه‌ی عقدمان را می‌خواند و این به یادماندنی‌ترین خاطره‌ی زندگی‌ مشترکمان شد.💑 💟خاطره‌ای از همسر شهید محمود کاوه 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🔸مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. 🔹۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم» 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شهید آقا محمود کاوه استاد بود در رزم و مبارزه روایتست زمانیکه جهت حضور در میدان جنگ بوکان، سپاه سقز را آماده کرد و از بلندای کوهستان ستون کشی را آغاز نمود و از بیراهه به قصد نبرد عزیمت میکرد، بیشتر نیروها نمی دانستند بکجا و برای چه حرکت و ستون کشی جنگی کرده اند و در راه کوهستانی تازه متوجه شدند به قصد آزاد سازی بوکان راه افتاده اند. ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ در اولین برخورد و صحبتی که با هم قبل از ازدواج داشتیم، به من گفت: من مرد زندگی نیستم! آدمی نیستم که در ستاد بنشینم! من مرد جبهه ام!💣 حتی اگر جنگ ایران و عراق تموم بشه، باز در لبنان یا در جای دیگر به مبارزاتم علیه باطل ادامه خواهم داد! تنها از شما می‌خواهم که مرا درک کنی و زمانی که اسلحه ام🔫 به زمین افتاد، شما زینب وار راهم را ادامه دهید.
🌹 می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". 🌷
⚘﷽⚘ برگی_از_خاطرات محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبکبال حرکت می‌کرد، کوله پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و می‌گفت: "با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت، چرا بیخود تیر می‌زنید، چرا بیخود رگبار می‌بندید، اصلا چرا چیزی رو که نمی‌بینید می‌زنید؟" حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت. در سرمای استخوان‌سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید؛ می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند، خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش می‌کرد و روزهای متمادی می‌توانست با کمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمی‌شد. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت.
شهید محمود کاوه ❤️✌️ می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند.😓 از او پرسیده بودند... نظرت در مورد حجاب چیه؟😯 گفته بود: من کە نظری ندارم😒 باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را بی حجاب😰 در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند.🙄 ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟😠 خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم.😳😂
‍ 🌸بسم رب شهدا و الصدیقین🌸 🔵خاطره ای از سردار شهید محمود کاوه 📌یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"چهل تیکه" لقبی بود که همرزمان او به علت دفعات بالای مجروحیت و تکه‌های ترکشی که در بدنش بود به او نسبت می‌دادند سردار_شهید_محمود_کاوه 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام_شهیـد دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ ریزی کند امت بیـدار و آگـاه با پیروی از رهبـر عزیـز آن را خنثــی خواهـد کرد و مـا هیچگاه نخواهیـم گذاشت که خـون شهیـدانمان هـدر رود. 🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷 ⌈🖤☁️🕊":)⌋ اگر شما منتظر ‌و اهݪِ ‌شہآدت،باشید یقینا ‌هرکجا ‌کہ ‌باشید و موعدش ‌برسد شما را در آغوش ‌میگیرد (:" - پ.ن↯ چہ‌درجبهہ‌ ... چہ‌درسوریہ ... چہ‌درکوچہ‌پس‌کوچہ‌هاۍتہران💔 💟 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎞 سال‌دوم‌یک‌استاد‌داشتیم که‌گیرداده‌بودمیگفت:همه‌باید ڪراوات‌بزنند.. سرِجلسه‌امتحان‌وقتی‌دید چمران‌ڪراوات‌نزده دونمره‌ازش‌کم‌کرد. نمره‌اون‌امتحان‌شهیدچمران‌شدهجده، امابازهم‌بالاترین‌نمره‌روآورده‌بود.. ﹏﹏•[✎]•﹏﹏ 📕| منبع:یادگاران¹«کتاب‌چمران»صفحه⁷ 🍃| ... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🕊 🕊 [ همسرشهید : هر وقت حمید آقا از هیئت برمیگشت من و مادرش میگفتیم کمتر سیـــــنه بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...ولی به مامانش لبخند میزد و میگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه... بعد که میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نـــــزن!!!من بهت قول میدم این سینه که برای اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه. بعد شهادت وقتی رفتم معراج شهدا...تعجب کردم..آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکـــــش های ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع ولی تنها جایی که سالم بود سینه اش بود!!!وقتی دیدم یاد حرفش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه، ولی .. قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی که کل بدنش دچار جراحت های شدید بود...اربا اربا بود🥀   ❥• • 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪوچڪ باش و "عاشــــق" ڪہ عشـق ، خود مے دانـد آیین " بزرگـ " ڪردنت را ... بزرگ مرد کوچک خردسالترین دفاع مقدس شهید احمد نظیف 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
. متن خاکریز خاطرات ۲۴ ✍️ نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت : روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به غلامحسین گفتیم: تو با عیدی‌ات چی می خواهی بگیری؟ گفت: من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدی‌ام رو می‌خوام بدم به یک مستضعف تا برا بچه‌هاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه... این حرفِ غلامحسین چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری 📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استان‌های خراسان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آخرین پیگیری های حاج قاسم برای تفحص شهدای خانطومان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙لحظاتی با شهید مصطفی صدرزاده🙂 ــــــــــــــ🕊ــــــــــــــــ تاریخ‌شهادت:⁹⁴/⁸/¹ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊