eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كه قرار بود از جبهه اخراج شود! یادش با "صلوات" 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
494b83ab96d7d8a5dab08eb7348dc61bb52baf50.mp3
13.38M
۱۴ عطرهای خوشبو 🍎خوراکی های نشاط اور لباس های خوشرنگ و مرتب، تفریح به اندازه ی مناسب مراقبت از زیبایی های درونی و بیرونی... از عوامل شادی زاست. شجاعی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰منافقین چشمان سید مهدی را در آوردند؛ 🌷سیدمهدی رضوی از جمله دانش‌آموزانی بود که داوطلبانه و به عنوان بسیجی در جبهه‌های جنگ حضور داشت و سرانجام در عملیات مرصاد و در ۱۷ سالگی بدست منافقین به شهادت رسید. مادر شهید نحوه شهادت پسرش را اینگونه روایت می‌کند: 🌷سیدمهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلام‌آباد‌غرب بود که به شهادت می‌رسد. منافقین سفّاک چشم‌هایش را در آورده بودند، گوش‌هایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده و بدنش را سوزانده بودند. زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم. 🌷شهید 🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷در عمليات كربلا سه، وقتى دچار مد و امواج متلاطم آب شده بوديم، نگران و متحير، ستون در حال حركت در آب را كنترل مى‌كردم. وقتى ديدم كه يكى از بچه‌ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است، بيشتر نگران شدم. شانه‌ ايشان را گرفتم و تكان دادم، سرش را بلند كرد و با نگرانى و تعجب پرسيدم:‌ چى شده؟ چرا تكان نمى‌خورى؟ 🌷خيلى خونسرد و بدون نگرانى گفت:‌ مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقيه را همراهى مى‌كردم. اطمينان و آرامش خاطر بسيجى «شهيد غلامرضا(اكبر) تنها» زبانم را بند آورده بود گفتم: اشكالى نداره، ادامه بده! التماس دعا. صبح روز بعد، روى سكوى الاميه اولين شهيدى بود كه به ديدار معشوق نايل آمد. 🌹خاطره اى به ياد شهيد غلامرضا تنها 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش اسماعیل هست🥰✋ *فرمانده لشکر ۹ بدر...*🕊️ *شهید اسماعیل دقایقی*🌹 تاریخ تولد: ۹ / ۱۱ / ۱۳۳۳ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: بهبهان / خوزستان محل شهادت: شلمچه 🌹همرزم← صبح يکشنبه 28 دی سال 1365 گفت: *يک دستگاه موتورسيكلت آماده کنيد تا به خط برويم🏍️ بلافاصله آماده شديم و با موتورسيكلت به طرف خط حرکت کرديم، تا او خط را شناسايي کند*🏍️ درمسير راه تا خط مقدم متوجه شديم که *هواپيمای دشمن در نزديكی ما درحال پرواز هستند*🚁 به ناچار موتور را پارک کرده و پياده شديم🏍️ *و به طرف کانالی به راه افتاديم*🍂 شهید دقايقی چند قدم جلوتر از من حركت می كرد *كه ناگهان بمب های دشمن به زمين اصابت كرد*💥 و ما هر دو زخمی شديم🥀 *اسماعيل از ناحيه پا جراحت برداشت🥀به هر زحمتی بود وارد کانال شديم*🍃 چند متر جلوتر سنگری را مشاهده کرديم و به سمت آن حرکت کرديم💫 *که ناگهان صدای سوت راکتی ما را به خود متوجه کرد*🚁 به سرعت به حالت خيز درآمديم🍂 *با انفجار راکت💥 کانال به شدت تکان خورد💥 و هر کدام از ما به سويی پرتاب شديم*💥🥀احساس کردم سقفی بر سر ما فرو ريخت. *اسماعيل را صدا کردم ولی جوابی نشنيدم..🥀گردو خاک کمتر شد..🍂 دقت کردم ديدم اسماعيل آرام گرفته است*🥀 در نهایت او *بر اثر بمباران هوایی رژیم بعثی💥 به شهادت رسید*🕊️🕋 *سردار شهید اسماعیل دقایقی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر شهیدغلام رضا زمانیان نقل می کرد که :قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو من ومادرش بدنش رابرهنه کرد وگفت :نگاه کنید!دیگر این جسم را نخواهید دید. همان طور شد ودر عملیات بدرمفقود گردید.  پدر شهید اضافه کرد:دوازده سال در انتظار بودم وباهر زنگ درب منزل می دویدم تااگر اوبرگشته باشد اولین کسی باشم که اورا می بینم . تااینکه یک روزخبر بازگشت اورادادند. فقط یک جمجمه از شهید برگشته بودکه مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت . در نزد ما رسم است بعد ازدفن، سه روز قبر به صورت خاکی باشد مردم در تشیع جنازه او باشکوه شرکت کردند. شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند گفتم:چه کار می کنید؟ گفتند:مامور هستیم اور ا به کربلا ببریم. گفتم: من دوازده سال منتظر بودم چرا اور ا آوردید؟ گفتند:ماموریت داریم ویک فرد نورانی رانشان من دادند. عرض کردم: آقا! این فرزند من است. فرمود:باید به کربلا برود. اورا آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم. پدر شهید از خواب بیدار می شود باهماهنگی واجازه نبش قبر صورت می گیرد می بینند : خبری ازجمجمه شهید نیست وشهید به کربلا منتقل شده است!!! راوی:پدر شهید غلام رضا زمانیان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊