.
🌸مادرِ #شهیدحسن_صفرزاده
حسن دانشجوی پزشکی بود و تک پسر خانواده رفت جبهه و شد
چون توی معرکه ی جنگ شهید شده بود ، نیازی به غسل و کفن نداشت و با همون لباس خونی دفنش کردند
وقتی شهید رو گذاشتند توی قبر ، مادرش گفت : خودم می خوام برم توی قبر و برای بچه ام تلقین بخونم
مادر وارد قبر شد. تا دستاش رو گذاشت روی سینه ی پسرش ، دید سینه اش پر از خون لخته شده است
مادر میگه: اون لحظه جگرم آتش گرفت. سرم رو آوردم بالا تا به خاطر این درد داد بزنم
اما یهو چشمم خورد به پدر و مادرها ، و جوونایی که بالای قبر ایستاده بودند...
با خودم گفتم: اگه من الان از غصه داد بزنم، دلِ پدر و مادرها خالی بشه و بچه هاشون رو نفرستن جبهه ، یا اگه داد بزنم و این جوونا بترسن و دیگه نرن جبهه از اسلام دفاع کنن ، فردای قیامت جواب این گناه رو چی بدم...
بغضم رو فرو خوردم . سرم رو بردم کنار گوش پسرِ شهیدم و آروم گفتم: عزیزم برو! فقط سلام منو به حضرت زینب(س) برسون ... زینب(س) خودش مادر شهیده ، می دونه من چی کشیدم...
.
🌸مادرِ #شهیدغلامحسین_توسلی
شب بود که غلامحسین اومد خونه . بهم گفت: مادر برا خداحافظی اومدم ... اون شب برا پسرم ماهی پلو درست کرده بودم. غلامحسین اومد سر سفره نشست و شروع کرد به خوردن. اما دیدم توی فکره ... علت رو که پرسیدم گفت: مادر! امشب من پیش شما ماهی می خورم ، فردا ماهی ها منو می خورن ...
پسرم رفت و فردا توی خلیج فارس به دست آمریکایی ها شهید شد ... و هنوز جنازه اش برنگشته ...
.
دیگه هیچی نمیگم رفقا
فقط برا سلامتی ام البنین های کشورمون دعا کنین...
#سید_محمد_علی_موسوی_زاده
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
💠 #زيارت_امام_رضا(ع)💠
🍃يكبار احمدآقا بچه ها را به #مشهد برد. بچه ها هم خيلى شيطنت مى كردند. خيلى براى سفر اذيت شد. اما مى گفت: «بسيار زيارت بر #بركتى بود.» گفتم: «براى شما كه فقط اذيت و ناراحتى و ... بود. اما احمدآقا فقط از بركات اين سفر و زيارت #امام_رضا(ع) مى گفت. ما نمى دانستيم كه احمدآقا در اين سفر چى ديده! چرا اينقدر از اين #سفر تعريف میكند.
🍃اما بعدها در دفترچه #خاطراتى كه از او به جا مانده بود ماجراى عجيبي را درباره اين سفر خوانديم: «وقتى در #حرم_مطهر بودم (به خاطر بدحجابى ها و...) خيلى ناراحت شدم. تصميم گرفتم كه وارد حرم نشوم. به خاطر ترس از نگاه كردن به نامحرم. كه آقا به ما فهماندند كه مشرف شويد به داخل حرم.» در جاى ديگرى درباره همين سفر نوشته بود: «در روز سه شنبه ٨/١٣ در #حرم_مطهر بودم. از ساعت نه و سى دقيقه الى يازده حال بسيار خوبى بود. الحمدالله.»
📚 #کتاب_عارفانه، صفحه ۵۳ الی ۵4
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهيد مُحرم نوروز پور🌹
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء💠
🍂از "نماز" و "قرآن" جدا نشويد، زيرا °رَستگاري° مؤمن در اين دو مورد است.🍂
#پند_نامه_شهداء
#تلنگر
#شهید_محرم_نوروز_پور
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آب اروند
سیاهی شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بی صدا پشت سر هم به ترتیب وارد آب می شدند. هرکس گوشه ای از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح آب را روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های سرگردان به گوش می رسید. 30 متر به ساحل اروند یکی از نیروها تکان خورد.
خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که با حسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید شد.
از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟» با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو می رود، اون وقت می دونی جون چند نفر... عملیات نباید لو بره» تمام بدنم می لرزید، جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت.
راوی: آقای جابری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨