در طلاییه سه شهید پیدا کردیم پاهایشان با سیم تلفن کلاف شده بود و دستهایشان از پشت بسته شده بود، خاک ها را کنار زدند متوجه شدند استخوانهای سینه و جمجمه این بچه ها روی زمین کتاب شده است بعد معلوم شد که دست و پای این شهدای عزیز را قبل از شهادت بستند کنار هم خواباندند با شنی تانک از روی سینه و جمجمه بچه ها رد شدند.
این نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند اینجا سِری در کار است که چنین جان کندن بسیار سخت و دشوار دوباره طلب می شود وقتی رفتیم در اون مسجد و در اون حسینیه در مراغه خوابیدیم، من از صبح دیدم.
#شهید_جعفر_احمدی_میانجی خیلی منقلبه؛ جعفر چته؟ هیچی نگفت هیچی نگفت بعداً ها از زیر زبونش کشیدم گفت:
"دیدم امام زمان(عج) رو. اومد داخل مسجد و داشت پتو رو بچه ها می انداخت یخ نکنن.."
😭پس : بچه ها!!! یه کار کنید آقا بیاد! شوخی نکنید با امام زمان (عج)
آقا تو اتاق تو می آد، تو دل ما می آد...
✍روایتگر #حاج_حسین_یکتا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @takhooda
#از_آخر_مجلس_شهدا_را_چیدند....
🌷حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس میکنم دچار غرور شدهام. تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟!
🌷وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شدهایم. تا مدتها سوار موتور نمیشد...!!
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید غلامحسین خزاعی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada
#صدای_در_هم_پیچیده....
🌷در عمليات والفجر مقدماتی، عراق تعدادی از تيپهای کماندويی اردنی و سودانی را به منطقه آورد، بعد از محاصره شدن ما در منطقه، آتشبارهای سنگين و نيمهسنگين عراق (گرای) کانال ما را گرفتند چند ساعت متوالی بچهها زير باران آتش خمپاره، کاتيوشا، رگبار و توپ بودند، عوامل جنگی عراق نيز با بلندگو به ما فحش میدادند و میگفتند: «راه فرار نداريد.»
🌷وضع خيلی بد بود، بچهها توی خاک به دنبال چهار تا فشنگ میگشتند. يک هفته مقاومت کرديم، مختصر آب و کمپوت باقی مانده جيرهبندی شد، گرسنگی و تشنگی بيداد میکرد، اما با اين وجود صدای بلندگوی دشمن که بلند میشد، بچهها با تمام وجود فرياد میزدند: «اللهاکبر». علی میگفت: «من تا زندهام، صدای در هم پيچيده دعوت به تسليم بلندگوهای دشمن و تکبيرهايی را که از لبهای قاچقاچ شده نيروها بيرون میآمد، فراموش نمیکنم.»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز علی محمودوند
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش جواد هست🥰✋
*شهیدی که پرچم امام حسین را با خون خود رنگین کرد*🕊️
*شهیدمحمد جواد روزی طلب*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۴
محل تولد: شیراز
محل شهادت: فاو
🌹برادرش← *او از کودکی بدون اینکه نزد استادی برود نقاشی می کشید*🎨 در مجموع به فن و هنر علاقه داشت *محمدجواد در هنرستان و در شاخه تراشکاری درس خواند*🍂 و بعد از آغاز جنگ تحمیلی در بخش تبلیغات فعالیت می کرد🍃 *در جبهه نقاشی های زیادی می کشید🍁 هنوز روی دیوارهای خرمشهر، نمازخانه ها و قرارگاه لشکرها آثاری از او باقی مانده است🌿برادر دیگرم شهید حبیب روزی طلب نیز به شهادت رسیده🕊️که هنوز پیکرش نیامده*🍂 همرزم← محمدجواد توی تبلیغات بود و نقـاشی می کشید🎨 *قـرار شد بـارگاه ملکوتی امام حسين(ع) رو روی دیوار نقاشی کنه*🎨....نزدیکای غـروب کارمون تقریبا تموم شد🎨 *محمدجواد در حال رنگ کردن پرچم حرم امام حسين(ع) گفت: "حیفه این پرچم باید با قرمز خونی رنگ بشه🩸... هنوز جمله اش تموم نشده بود که صدای سوت خمپاره پیچید💥.. بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خورده🥀و خون سرش دقیقا به پرچم حـرم امام حسین (ع) پاشیده*🥀🩸در نهایت *او در حال نقاشی کردن گنبد ابا عبدالله🕌 با اصابت خمپاره به سرش🥀💥 شربت شهادت را نوشید🕊️🕋*
*طلبه*
*شهید محمد جواد روزی طلب*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
jameyekabireh_aali_8.mp3
13.36M
وحشت بعثی ها از پیکر شهیدحسین املاکی !!
بعد از 5روز تشنگی با تنی مجروح در حالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم.
به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!!
به اندازه هر ایرانی سلاح سنگین بود!!
افسر بعثی به سمتم آمد به ریش هایم دستی کشید و تف به صورتم انداخت!
به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی ؟؟
جواب دادم:شهید شده!!
افسر با عصبانیت گفت:ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانه ای کرد.
بعثی ها دنبال املاکی بودند. حتی از پیکر او نیز وحشت داشتند. می گفتند شاید زنده باشد!!...
بخشی از کتاب خاطرات شفاهی "رقص روی یک پا" به روایت آزاده وجانبازهفتاددرصد حاج اسماعیل یکتایی لنگرودی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
revayatgari_49.mp3
11.34M
#شبهای پر ستاره
به روایتگری حاج حسین یکتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
36.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥🎥آیتالله قتل و عام و اعدام های وحشتناک سال۶۷
⭕️صفر تا صد اعدام های ۶۷ بدست #رئیسی و پاسخگویی ۱۰۰٪ قانع کننده از زبان استاد پورآقایی
✅لطفاً با تمام توان منتشر کنید تا دوباره مردم دچار شک و تردید نشوند.
🇮🇷ویژه برنامه انتخابات🇮🇷
#انتخابات
#انتخابات_1400
✅ تحلیل سیاسی و جنگ نرم
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#کربلای_۲
#یادداشت_رزمنده
💠لحظه شهادت شهید علی نجفی
در شب عملیات کربلای ۲، گروهان ضربت از معبر اول دشمن عبور کرد.
من کنار نیزاری مجروح شدم. وهمانجا زمین گیرشدم.
چند ساعتی گذشت متوجه شدم بچه ها کم کم به عقب برمی گردن.
گویا عملیات لو رفته بود.
درآن لحظه صدای علی آقای نجفی به گوشم رسید که،بچه ها رابه طرف عقب هدایت می کرد.
یکی از بچه های ضربت که خودش هم مجروح شده بود به علی آقا گفت:
علی آقا! احمداینجاست ،مجروح شده اورا به عقب برگردونید.
علی آقا به پیشم آمد و صداکرد:
احمد دستم را از پشت بگیر!و من دستش را گرفتم ومن رااز معبر بیرون برد و به بالای تپه رساند.
بالای تپه با صدای بلند مسعود را صدا می کرد که از این طرف بیایید .
ناگهان صدای یا حسین علی آقا راشنیدم. و دیدم از پشت علی خون زیادی سرازیر شده و ترکش خمپاره به پشت علی اصابت کرده بود.
در نزدیکی من حمید محمودی بود که اصرارزیاد ،که علی تورا بالاببرم.گویا ترکش خمپاره به نخاعش هم اصابت کرده بود. می گفت:
# بدنم خشک شده، آخرین جمله اش این بودکه مرا بطرف کربلا بگذارید .
🌷روحت شاد علی آقای نجفی
راوی احمد شعبانی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍂تصویر سمت چپ شهید آقا جعفر غمگین لنگرود و تصویر سمت راست شهید آقا مرتضی عیسی خانی قاسم آباد رودسر🍂
▫️هر دو عزیز در عملیات #کربلای_۲ مجروح شدن و به اسارت درآمدند ، پس از ۱۰ روز مجروحیت و عدم رسیدگی که طی این ۱۰ روز تا به ارودگاه برسیم هیچ اقدام اساسی پزشکی برایشان انجام نشد و بر اثر خون ریزی زیاد و آزار و اذیت فراوان در اردوگاه اسارت به شهادت رسیدند.
#پیکرشان را در تپه های اطراف اردوگاه به خاک سپردن و با گذشت چند سال و بعد از تبادل اسرا پیکرهای مطهرشان به وطن رجعت نمودند...
#شهید_غمگین به دلیل خونریزی زیاد بسیار عطش داشت و دائم در خواست آب میکرد ولی آب به او نمیدادن و میگفتند به امام توهین کن تا آب دریافت کنی ولی هیچگاه زیربار این درخواست شرمگینانه نرفت،ایشان از ناحیه کمر و در نزدیک ناحیه نخاع مورد اصابت تیر قرار گرفته بود و قادر نبود به راحتی قدم بردارد.
▫️روحشان شاد یادشان گرامی
🖊راوی
" یکی از دوستان آزاده "
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
jameyekabireh_aali_9.mp3
13.94M
#خاطره
یادم می آید در چند مرحله از اعزام به همراه نیروهای بسیجی گیلان و مازندران در اعزام نیروی رامسر که معروف به پادگان شهید برکتی بود اسکان موقتی پیدا میکردیم ؛ در همانجا لباس های نظامی و پوتین را تحویلمان می دادند . شماره پوتین ها غالبا ۴۰،۴۱،۴۲ بود که هیچ کدام اندازه پای #اسماعیل نبود.
او همیشه به دنبال کفش هایی بود با شماره بالا...ما هم اگر که کفش هایی کوچکتر از سایز گیرمان می آمد به شوخی و مزاح و تنوع نزد اسماعیل
می بردیم تا تبرکی بشود ؛ بپوشد و مدتی با آن راه برود تا جا باز کند و سایزش مناسب پایمان بشود و او هم باکمال میل میپوشید چند قدمی راه میرفت کمی هم مسخره بازی در میآورد؛ گاهی به شوخی پوتین هایش را به ناوهای مستقر در خلیج فارس تشبیه می کردیم و می خندیدیم و چه لذتی داشت شوخی های این چنینی که هیچ گاه باعث تکدر خاطر نمیشد.
#شهید_اسماعیل_شعبانی
🖊راوی
" حاج کمیل مطیع دوست "
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊