eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسئول ڪاروان شهدا بود ؛ مے‌گفت : پیڪر شهدا رو واسه تشییع مے‌بردن ؛ نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده ، اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده ، گفتم : چے شده ؟ گفتن هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشیدبهش گفتم : صبر ڪن دو روز دیگه می‌رسه تهران معراج شهدابعد برمیگردوننشون گفت نه منحالیم نمیشه ، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده ، باید بابامو ببینم تابوت ها رو گذاشتم زمین . پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردمسه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش ؛ هی میمالید به چشماش ، هے مے‌گفت : بابا ، بابا دیدم این دختر داره جون میده ؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... گفت : حالا ڪه میخواید ببرید ، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ... استخوان دست باباشو دادم دستش ؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم" 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷نزدیک عملیات رمضان بود. همه آماده می‌شدند برا عملیات و معمولاً کسی مرخصی نمی‌گرفت تا بعد از عملیات. ولی یه جوون اومد و گفت: اگه امکانش هست اجازه بده من برم شهرمون؟! گفتم برا چی؟ گفت: آخه عروسیمه و کارت هم پخش کردیم و خانواده مدام زنگ می‌زنن و می‌گن چرا نمی‌آیی؟! بهش اجازه دادم برگرده. گفت: ازم راضی هستی؟ گفتم: آره. برو ولی مراسمت تموم شد یک هفته ای برگرد چون نیرو نیاز داریم. خداحافظی کرد و راه افتاد. 🌷عصر همون روز که بچه ها داشتن برا عملیات تجهیزات می‌گرفتن یکی رو دیدم کنار تانکر آب، داره وضو می‌گیره. خیلی شبیه اون جوون بود. رفتم جلوتر، دیدم همونه. تعجب کردم و پرسیدم مگه نرفتی برا عروسیت؟ گفت: چرا؛ حتی تا نزدیک پلیس راه اهواز هم رسیدم ولی یه دفعه.... 🌷.... یک دفعه یادم اومد که برا مجلس عروسی ام کارت دعوتی هم به ابا عبدالله (ع) دادم و ایشون رو هم دعوت کردم. دیشب هم خواب دیدم مراسم عروسیم تو گودال قتلگاه برپاست و امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) هم اومدن. تا یاد این خواب افتادم، دیگه نتونستم برم و برگشتم. حالا هم اگه سالم برگشتم از عملیات، می‌رم برا عروسیم و گرنه که دعوت شده ام. 🌷همون شب گردانمون وارد عمل شد و به خط زد. صبحی که داشتم بین مجروحها و شهدامون می‌گشتم چشمم به همون جوون خورد. خوابـش تعبیر شده بود و اربابش حسین (ع) دعوتش کرده بـود.... 📚 "مجموعه آسمان مال آن‌هاست" 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش عباس هست🥰✋ *شهیدی که سرش رفت اما زبانش باز نشد*🥀 *شهید عباسعلی فتاحی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: دولت آباد / اصفهان محل شهادت: دهلران *🌹همرزم← به 6 زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت💫 یه روز شهید خرازی گفت: چند نفر رو میخوام که بروند و پل رو منفجر کنند💥اولین نفر عباسعلی بلند شد‌🍃حاج حسین گفت: به هیچ وجه با دشمن درگیر نمیشید فقط پل رو منفجر کنید💥اگر هم دشمن فهمیدند و درگیر شدید نباید اسیر بشید که عملیات لو بره.🥀تخریبچی ها رفتند🕊️چند ساعت بعد خبر رسید که تخریبچی ها برگشتند🥀و پُل هم منفجر نشده🥀یکی شونم برنگشته.🥀اونایی که برگشته بودند گفتند: دشمن فهمید و درگیر شدیم🥀تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد🥀گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده‼️پسر عموش اومد و گفت: عباسعلی سنش کمه اما خیلی مَرده🌷سرش بره زبونش باز نمیشه🍂برید عملیات کنید..عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم🇮🇷همرزم← رسیدیم رودخانه💦 زیر پل یه جنازه دیدیم که کارت شناسایی نداشت🥀سر هم نداشت🥀پسر عموی عباس اومد گفت: این عباسعلیه! دیدین گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه🥀‼️بعثی ها میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته🥀و اطلاعات رو لو نداده🥀اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند🥀*🕊️🕋 *شهید عباسعلی فتاحی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✒️ 👈گفت : من رای نمیدم.....👇 ⬅️گفتم : تو رای میدی. 👈گفت : باور کن رای نمیدم ⬅️گفتم : باور میکنم ، تو رای میدی 👈گفت : من اصلا جمعه پای صندوق نمیرم که رای بدم ⬅️گفتم : میدونم پای صندوق نمیری ، ولی رای میدی! 👈گفت : چطوری ممکنه پای صندوق نرم ولی رای بدم؟ ⬅️گفتم : وقتی پای صندوق نری ، داری رای میدی ؛ ↩️به مریم رجوی ، ✅ به داعش ، ✅به ترامپ و بایدن ، ✅به رضاپهلوی ، ✅به نتانیاهو ، ✅به بن سلمان ، ✅ به بی بی سی ، ✅ به من و تو ، ✅به پژاک ، ✅به طالبان ، ✅ به کومله ، ✅به دمکرات ، ✅به لیبرالهای غربزده نوکر کدخدا ، ✅ به قاتلین حاج قاسم ، ✅ به منافقین کمپ لیبرتی و تیرانا، ✅ به 160 شبکه فارسی زبان که چند ماهه تو گوش تو میخونند ؛ رای بی رای، ✅ به همه بدخواهان و دشمنان تو و خانواده ات ، ✅ به اونهایی که چشمشون دنبال خاک تو ، نفت تو ، ناموس تو ، سرزمین تو و خون توست 👈در واقع داری رای میدی خوبم رای میدی. 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋ *شهیدی که از زمان دفنش خبر داد*🕊️ *شهید حسین الله داد*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱ / ۱۱ / ۱۳۶۶ محل تولد: تهران / کن محل شهادت: عراق *🌹همرزم← سرما مغز استخوان را می‌سوزاند❄️ اول بهمن ۶۶ بود، ۶۰ شب مونده بود به نوروز☘️ حسین گفت: «امشب من شهید می شم🕊️و ده شب مونده به عید هم می شه شب چهلم من✨ احمد گفت: «مرد مؤمن الآن که ۶۰ شب مونده‼️تو چرا می گی ۱۰ شب مونده به عید، شب چهلممه⁉️ حسین گفت: «من امشب شهید میشم🕊️ و ۱۰ روز بعد پیکرم می رسه به محل دفنم🌷همرزم← حسین، احمد، حسن و حمید با هم رفتند به عملیات💫 آتش سنگینی بود💥 برف با آتش دشمن آب می‌شد💦 توی چاله نیم متری رفتند چند دقیقه بعد خمپاره خورد وسطشان💥 یک ترکش خورد بالای چشم حمید🥀و سه تا ترکش زیگزاگی هم خورد توی سینه حسین🥀و به شهادت رسید🕊️همرزم← چند روز بعد بچه های کن آمدند پیش حسن و احمد گفتند: اومدیم دنبال پیکر حسین🌷حسن گفت «حسین یک هفته است شهید شده.»‼️ پیگیری کردند و فهمیدند به خاطر تشابه اسمی پیکر را برده بودند؛ معراج شهدای غرب، نزدیک کرمانشاه‼️همرزم← حسن و احمد مرخصی گرفتند و با پیکر حسین برگشتند کن🕊️ ده روز بعد از شهادت، همان‌گونه که خودش پیش‌بینی کرده بود تشییع شد🌷و ده روز مانده به عید چهلمش بود*🕊️🕋 *شهید حسین الله داد* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..*🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷یک جا نمی‌شست غذایش را بخورد. به سنگر بچه بسیجی‌ها سر می‌زد و هر جا یک لقمه ای می‌خورد؛ ناهار، شام یا حتی صبحانه ، فرقی نمی‌کرد. وقتی هم که ازش می‌پرسیدم؛ چرا این کار را می‌کند؟! می‌گفت:... 🌷....می‌گفت: اگر من در سنگر فرماندهی بنشینم و غذا بخورم، آن بسیجی که نان خشک یا دوغ یا ماست می‌خورد، فکر می‌کند؛ من که فرمانده هستم، غذایی بهتر از غذای او می‌خورم. این جوری بهتراست. بگذار بسیجی بداند، بین من که فرمانده هستم با او [که] یک بسیجی است فرقی وجود ندارد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج شهید عبد الحسین برونسی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الاثر می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". ــــــــــــــــــــــــ خاطره ای از  شهید محمدرضا عسگری/ پرواز در قلاویزان،ص132 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 جمهوری اسلامی حرم است ❤️به عشق حاج قاسم رای میدهیم⁦✌️⁩ 🔺تصویری دیده نشده از پس از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ ✊ 🗳 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊