eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
ای از شهید جواد تیموری شهید حادثه تروریستی مجلس هروقت شب قدر ميشد بايد خودشو به مراسم حاج محمود ميرسوند ميگفت حال خوبی پيدا ميكنم هميشه و همه جا با هم ميرفتيم ديگران از شباهتمون فك ميكردن برادريم دوتا پسر عمو هم سن و سال و هم كلاس و هم دانشگاه و همرزم از حريم مقدس حضرت زينب سلام الله اولين بار حدودا سه سال پيش، كه نيت رفتن به سوريه به دلمون افتاد ، مراسم دعای كميل حاج محمود بوديم ، كه يكی از بچه ها گفت اگه تمايل دارين هفته اينده عازميم و ماهم از خداخواسته درس و دانشگاهو گذاشتيم كنار و به عشق دفاع از حرم تدارك رفتنو ديديم قرار بود سه ماهه برگرديم كه حدودای پنج ماه شد و من تو اين سفراز ناحيه پا مجروح شدم و جواد از ناحيه دست ، بمحض رسيدن به تهران برای درمان مجبور به بستری شديم و جواد بعداز دوروز مرخص شد و من تا يكماه بستری بودم و دوتا عمل روی زانوم انجام شد و با عصا مرخص شدم و در ارزوی اعزام مرحله بعد موندم چون حداقل تا سه ماه نميتونستم و نبايد پای راستمو حركت ميدادم بعداز امتحانات اونسالِ دانشگاه كه ترم اخر ارشد بوديم و پايان نامه هم رو به اتمام بود و داشتيم نفسی تازه ميكرديم كه خبر قبولی دكترا هردوی مارو مشتاقتر از قبل كرد ولی نه خانواده من برای ازدواج كوتاه ميامدن و نه خانواده عموم... مادر جواد و مادر من اصرار به ازدواج ما قبل از شروع دكترا داشتن و نميدونستن كه ما اينقدر كه با فكر رفتن به سوريه و دفاع از حرم مقدس حضرت زينب(س) زندگی ميكنيم به ازدواج فكر نميكنيم اتفاقا جواد در گيرودار رفت و امد به دانشگاه ، با يكی از همكلاسی ها كه موضوع مشتركی در پايان نامه داشتن اشنا ميشه و از حجاب و متانت و وقار شون خوشش مياد و ادرس ميگيره و باتفاق خانواده و بعداز چند مرحله رفت و امد ، مراسم نامزدی در شب مبعث پيامبر برگزار ميشه ، حالا ديگه مادرم دست از سر من بر نميداشت كه بايد برای منم استينی بالا بزنه و از دختر عموم(خواهر جواد) خواستگاری كنه، كه منم كوتاه اومدم و هفته بعداز نامزدی جواد به خواستگاری خواهرش (كه دختر عموم ميشد) رفتم و ماهم باهم نامزد شديم.... كه بعداز دوهفته ، از پادگان خبر اعزام به سوريه بهمون اعلام شد ديگه رضايت گرفتن و دلجويی همسران به بقيه اعضای خانواده هم اضافه شده بود و سيل اشكی بود كه بايد باصبوری و دلداری جمع ميكرديم.... همه كارها اماده بود و فردا صبح قرار به اعزام بوديم كه متاسفانه شب قبلش جواد در اثر تصادف كه از محل كار بسمت منزل با موتور ميومده يه راننده ون با دنده عقب تو شب بارونی، بشدت با موتور جواد برخورد ميكنه و پای چپ جواد از ناحيه مچ اسيب ميبينه و مجبور ميشه گچ بگيره و برای اولين بار از هم جدا شديم و من عازم سوريه شدم و جواد نتونست بياد و با دلی شكسته به بدرقه ما اومد...(با اتوبوس تا فرودگاه برای بدرقه، همراه ما اومد و از خوابی كه شب قبل با كلی گريه و استغاثه و طلب عفو در نماز شب با خداداشته و خوابش برده،گفت كه خوابديده بود: حضرت صاحب الزمان(ص)كه فقط ايشونو تو خواب نور ديده بوده ، جواد رو به دالونی از نور هدايت ميكنه و اونجا كمربند سبزی به كمر جواد ميبندن و تسبيحی كه ٤٤ دانه داشت بهش ميدن و ميگن روزی يك دانه تسبيح رد كن و همينجا برای دفاع از حريم يكی از فرزندان من بمان..... ولی با وعده و قول فرمانده كه گفت نهايتا تا دوماه بعد اعزام بعديه ، اروم شد و راضی ولی من ميدونستم كه جواد بازبغض و ناراحتی دلش با ما بود و عشقش شهادت .... جواد نيامد....و قسمتش نبود.... ولی من بعد از ٤٤ روز اومدم تهران.... و جواد رو در مراسم تشيع پيكر پاكش در حادثه تروريستی مجلس ، بدرقه كردم....و ياد خوابش افتادم....٤٤دانه تسبيح و كمربند و دالان و دفاع از حريم فرزند صاحب الزمان و..... جواد با دل پاك وخدايی كه داشت به عشقش كه شهادت بود رسيد..... شهيد تيموری : احمدرضا تيموری 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada